سه شنبه 25 اسفند 1394 , 10:52




مثنوی «یاس و غواص»
بسم رب الشهداء و الصدیقین
به مناسبت 22 اسفند روز بزرگداشت شهدا، قطعه شعر «یاس و غواص» تقدیم به شهدای غواص کربلای جبهههای ایران که با دستان بسته زندهبهگور شدند و به شهادت رسیدند
ای که دنیا بُردهات هوش و حواس
کِی شوی از بهر زهرا یار خاص
شیعهای خواهی شدن زهرا شناس
همچو غواصان بیا جانباز یاس
تا ولی را یاوری در کربلا
کُن گذر از رودِ اروندِ بلا
در دمشقِ عشق، زینب یار شو
کلناعباس، علم بردار شو
همچو غواصان شوی تا خاتمه
جان فدا باید کنی بر فاطمه
در دفاعِ از حرم مردانه وار
سرفراز از عشق زینب، اوج دار
همچو غواصان فرو در بحر غم
غرقه شو در وادیِ رنج و الم
زنده در گورت اگر دارد عدو
یا کِشد او خنجر کُندَت گلو
دم مزن گر عاشقی یاس کبود
زنده گر باید به گودالی غنود
مرد عشقی گر بیا بگذر ز جان
بگذر از مال و عیال و خان و مان
یاریِ زینب بیا، عباس شو
غوطه زن در بحر خون، غواص شو
گر هزارانت بلا آید بهپیش
ای مدافع بر حرم بگذر ز خویش
بگذر از دریا و طوفان بیهراس
گربه سر داری تو شور عشق یاس
چون ز دریایِ بلا کردی گذر
کربلا در پیشت آید پرخطر
تیر و ترکش بر سرت بارد بسی
تو بمانی و نوای بی کَسی
آتشی سوزان بسوزد خرمنت
تیر و ترکش آسمان بارد تنت
تا شود عطشان لب خشکیدهات
خون چکد از روی و موی و دیدهات
چون ز پا افتی ز غوغای عطش
پُر شود آیینه چشمت ز خَش
وز لب خنجر دهندت آب عشق
بر سرِ نیزه، سرت مهتاب عشق
در دمشقِ عشقِ زینب از وفا
تشنهلب سر میبُرندَت از قفا
گر شود عاشق کَسی بر فاطمه
عاقبت او را بود این خاتمه
هر که دارد شور زهرا در سرش
زنده در خاک او شود گم پیکرش
گُم شود در خاک و پیدا در ولا
هرکه در سر دارد عشق کربلا
شهرِ ما را ای که گمنامید بس
کُشته خوانم گر شما، زنده که پس؟؟!!
مرده ماییم و شماها زندهاید
تا ابد خورشیدِ حق تابندهاید
مردگانیم و بهظاهر زندهها
کربلا را با ولی کرده رها
گریه باید تا شما بر ما مکنید
هم شما بر ما عزا برپا کنید
عاشقان بر عرش و ما دربند فرش
مردهایم و کرده بازی زنده نقش
گر سزا باشد کسی را خون گریست
جز به ما واماندگان کوفه نیست
ای شما ره بردگان کوی یاس
بر حریم حق به جانها داده پاس
گریه میباید شما بر ما کنید
گریه بر دلدادۀِ دنیا کنید
ای سعادت بندۀِ درگاهتان
کربلا را داده زهرا راهتان
سهم ما را هم کمی شادی کنید
از بهجا واماندگان یادی کنید
پیش زهرا،ما شفاعتها کنید
بند دنیا را ز پایمان واکنید
چون شما تا بگذریم اروند را
تا بنوشیم آن شرابِ قند را
تا شهادت هم شود بر ما عسل
مشکلات ما شود یکباره حل
کام دل را کرده تلخ این آبشور
در عطش میسوزم از داغ ظهور
غرقه در سوز و گدازم سینه را
دیده بر دربستهام آدینه را
تا بیاید جمعهای دیگر ز راه
شاید آرد حق برون از پرده ماه
جمعهها را یکبهیک بشمردهام
از شمردن خسته و دلمردهام
در دلم رنج و غمی بیمنتها
خستهام ازبس شمردم جمعهها
دل به تنگ آمد خدا را از غمش
زخم دل را کو شفای مرهمش
دل به تنگ آمد بیا پس خوب عشق
بر صلیبت گشته دل مصلوب عشق
دل به تنگ آمد نفس ما را گرفت
بی تو ما را زنده ماندن از شگفت
سینهدارم شرحه شرحه از فراق
دل شده دریای پر طوفان داغ
کس نمیپرسد ز ما درد درون
میزنم شب پرسه در خاک جنون
ای که ما را سهم عشقت شد فراق
کُشت ما را درد و رنج اشتیاق
کرده داغت زندگانی را فلج
دل به تنگ آمد خدا را کو فرج
هر سحر گریم به آوایی جلی
دل به تنگ آمد، ظهورت کو ولی؟
دل به تنگ آمد خدا را یار کو؟
کِشته ما را عشق او بردار کو؟
یوسف گمگشتۀ زهرای ما
حضرت صاحب زمان آقای ما
کاش بازآید به کنعان ماه ما
تا دهد پایان غم جانکاه ما؟
به امید ظهور حضرت یار...
شنبه 22 اسفندماه 1394- منصور نظری



