دوشنبه 21 مهر 1404 , 10:30




شهید افغانستانی که برای نجات همرزمانش به دل دشمن میزد
به دلیل کوهستانی بودن منطقه، رساندن تجهیزات و مهمات میسر نبود. «سیداسحاق» دستور عقب نشینی داد ولی دیر شده بود چون توسط دشمن قیچی و محاصره شده بودند..سید توانست تمامی نیروهایش را از قتلگاهی که تکفیریها ترتیب داده بودند، نجات دهد اما خودش مورد هدف تکتیر انداز دشمن قرار گرفت و ...
فاش نیوز - شهید «سید اسحاق موسوی»، فرزند «سیدمحمد» متولد ۱۳۵۶/۳/۱ در افغانستان (استان بغلان، شهرستان پلخمری، منطقه کوه خانم النبیا، پسته مزار) در خانواده ای مذهبی از سادات موسوی دیده به جهان گشود. هنوز ۲ ساله نشده بود که بیماری و قحطی حاصل از حمله شوروی سابق، امان مادرش را برید و مادر چشم از جهان فرو بست. «سیداسحاق» تحت تکفل مادربزرگش «بیبی شیرین حسینی» قرار گرفت؛ چندی نگذشت که بیبی شیرین هم بر اثر اصابت موشک بالگردهای شوری سابق مصادف با ۲۷رمضان سال ۵۸ به شهادت رسید. پدر «سیداسحاق» با خانم «لیلاحسینی» ازدواج کرد و شهید «سیداسحاق موسوی» زیر چتر مادرانهی خانم «لیلاسادات حسینی» رشد یافت. هنوز۶ساله نشده بود که پدرش بخاطر جنگ و بیماریهای حاصل از جنگ و قحطی، برای حفظ جان خانوادهاش تصمیم به مهاجرت به ایران گرفت و در مشهد، جاده چناران ناظریه ساکن و به کار کشاورزی مشغول شد. سید اسحاق در مشهد مشغول به تحصیل تا اخذ دیپلم شد؛ اما بخاطر مشکلات موفق به ادامه تحصیل نشد و به کار نقاشی ساختمان و چهره آرایی روی آورد؛ او توانایی عجیبی در چهره آرایی و خطاطی داشت.
بعد از اینکه سید اسحاق ازدواج کرد و صاحب فرزند شد، به یکباره پدر میل وطن کرد و همراه مادر، برادران و خواهران عازم وطن شد؛ ولی سید به همراه همسر و فرزندش به زندگی در ایران ادامه داد. همزمان با ورود پدر به افغانستان، حمله طالبان آغاز شد. این بار او و همسر و فرزندش عازم وطن شدند و پدر و خانوادهی پدری وی دوباره عازم ایران شدند. سیداسحاق وارد شهرستان پلخمری در استان بغلا شد و با حزب حرکت اسلامی با طالبان وارد جنگ شد. پس از سقوط بغلان، وی به هرات رفته و در لباس سپاه محمد (صلی الله علیه و آله) به جنگ با طالبان پرداخت. همین روزها بود که همسر و فرزندش را که ساکن خانه های سازمانی اسماعیل خان در هرات بودند، بر اثر اصابت موشک از دست داد.
او خسته از جفای روزگار و درد از دست دادن همسر و فرزند، درمانده به ایران مهاجرت کرد و چند ماه در خانه پدری اش ساکن شد. اصرار پدرش نتوانست او را راضی به ازدواج مجدد کند؛ او هرگز نتوانست همسر و فرزند خود را فراموش کند. مدتی به فیروزکوه رفت و به نقاشی ساختمان مشغول شد، اما دوباره به مشهد بازگشت. در مشهد ساکن منطقه گلبهار شد و هفته ای یکبار به دیدار مادر و پدرش که فلج شده بودند، میرفت؛ وکمک خرج ایشان بود.
بعد از تحولات سوریه و تسلط تکفیریها بر این سرزمین، تخریب و نبش قبر «حجربن عدی» و تهدید حرم حضرت زینب سلام الله علیها، سید حسن برادر سید اسحاق قصد دفاع از حرم کرد. سید اسحاق در ابتدا با برادرش مخالفت کرد ولی بعد از توضیحات او در مورد هدف و قصدش در سوریه، سید اسحاق نیز میل به آنجا کرد.
هر چند دو برادر توانستند رضایت پدر را سریعا جلب کنند، ولی رضایت گرفتن از مادر دو هفته به طول انجامید. سید اسحاق علاقهی عجبیبی به مادر داشت و بدون اجازه او کاری نمیکرد. «لیلا سادات» او را مانند فرزند خود پرورش داده بود؛ به او توجه و محبت ویژهای داشت. بعد از فوت پدر یعنی «سیدمحمد موسوی» در سال ۹۵، طی تماسی از بنیاد شهید اعلام شد چون، شهید ناتنی بوده، لیلا سادات حسینی ازحقوق ومزایای یک مادر شهید بهرمند نمیسود. بعدها بنیاد شهید، به همین بهانه لیلا سادات حسینی را از تمام حقوق و مزایای مربوط به مادران شهدا محروم ساخت. سیداسحاق و سید حسن با جلب رضایت مادر و بعد از طی دورههای آموزشی نظامی در تاریخ ۹۲/۹/۲۷ وارد دمشق شدند. سیدحسن به یگان محمول توپ ۲۳ و سید اسحاق به یگان تخریب راه یاقتند.
به دستور «ابوحامد» فرمانده فاطمیون که آن زمان شامل فاطمیون دمشق، فاطمیون حلب و فاطمیون حماه بود و تیپ محسوب نمیشد، سیداسحاق به فرماندهی یگان تخریب منصوب شد و در یگان تخریب رشادتها و از جان گذشتگیها نشان داد. سیداسحاق موسوی فرماندهی عملیاتهای یگان تخریب، در مناطق مختلف دمشق امثال حران عوید، احمدیه، زمانیه، فروسیه، قریهی شامیه و بهاریه را به عهده داشت. سید اسحاق در منطقه حضور داشت و انجام وظیفه میکرد؛ حضور او در این جبههها آنقدر مؤثر بود که »ابوحامد« با مرخصی او مخالفت میکرد. بالاخره بعد از سه ماه به مرخصی آمد و یک ماه بعد دوباره عازم منطقه شد. او به خواست »ابوحامد« فرمانده فاطمیون وارد حماه و به جانشینی فرمانده فاطمیون منصوب شد. این انتصاب بعد از شهادت «شهید حسین براتی»، فرمانده فاطمیون در حماه صورت گرفت. سیداسحاق در حماه نیز جانفشانیها کرد و رشادتها نشان داد. سید اسحاق به دستور «ابوحامد» همراه نیروهایش وارد حلب شد و در عملیات «حندرات ۲» شرکت کرد. هدف این عملیات بازگرداندن پیکر شهدای جامانده از عملیات حندرات ۱و شکست محاصره نبل و الزهرا بود. او در کنار نیروهایش و دوستانی همچون «مهدی صابری» و «شهید خدابخش خاوری» (علی شارژی) مجاهدتها کرد.
نحوه شهادت
اهداف عملیات محقق شده بود ولی مهمات و تجهیزات به پایان رسید. به دلیل کوهستانی بودن منطقه، رساندن تجهیزات و مهمات میسر نبود. «سیداسحاق» دستور عقب نشینی داد ولی دیر شده بود چون توسط دشمن قیچی ومحاصره شده بودند؛ محاصره به سختی شکسته شد و سید اسحاق توانست تمامی نیروهایش را از قتلگاهی که تکفیریها ترتیب داده بودند، نجات دهد و شخصا تمام مجروحین و شهدا را به عقب باز گرداند و از منطقه خارج سازد. اما خودش مورد هدف تکتیر انداز دشمن قرار گرفت و دو تیر بر قلب او نشست. او در تاریخ ۹۳/۹/۲۷ شربت شهادت را نوشیده و به دیدار سالار شهیدان، دوستان همرزمش، مادر حقیقی، مادر بزرگ شهیدش، همسر و فرزندش شتافت. پیکر این شهید بزرگوار بعد از انتقال به ایران در تاریخ ۹۳/۱۰/۱۰ همزمان با شهادت امام حسن عسکری علیه السلام بر روی دستان مردم شهید پرور مشهد مقدس، اعم از مهاجران و انصار قرار گرفت و بعد از طواف برگرد بارگاه ملکوتی حضرت ثامن الحجج علیه السلام در بلوک ۳۰ ردیف ۸۷ قبر۴۰، گلزار شهدای بهشت رضا علیه السلام منتقل و آرام گرفت.
بعد از شهادت سید اسحاق، پدر او نتوانست داغ فرزند را تحمل کند و همزمان با ایام سالگرد شهادت فرزندش در تاریخ ۹۴/۸/۱۴ بدرود حیات گفت و به دیدار عزیزانش در دیار باقی شتافت و بدنش در بهشت شهدای عسکریه آرام گرفت. مادر، خواهران و برادران این شهید بزرگوار در مشهد ساکن هستند و متأسفانه مسئولین کوچکترین توجهی به ایشان ندارند. این سرنوشت تنها این خانواده شهید نیست و خانوادههای شهیدان دیگری از فاطمیون از جمله پدر شهید علی شارژی (خدابخش خاوری) با بیتوجهی مسئولین مواجه هستند و با مشکلات عدیدهای دست و پنجه نرم میکنند.
بخشی از وصیت نامه شهید سید اسحاق
بعد از ذکر ویاد نام خداوند و شهادت به یگانگی خداوند، و نبوت پیامبران، امامت علی ویازده فرزندش وصیت خود را چنین آغاز مبکنم: اینجانب سید اسحاق موسوی فرزند سید محمد تبعه افغانستان متولد۱۳۵۶/۱/۲ ساکن مشهد (روستای ناظریه )در سلامتی و صحت عقل وصیت میکنم؛ پدر و مادر عزیزم مرا ببخشید و حلال کنید و برای آمرزش و عاقبت بخیری ام دعا کنید؛ زیرا رضایت خداوند در رضایت شماست و خداوند در قرآن میفرماید به پدرو مادر خود نیکی کنید و مکررا تکرار شده که رضایت خداوند در رضایت والدین است. خواهرانم شما فرزندان زهرای مرضیه هستید پس مایهی افتخار زهرای مرضیه باشید وحجاب خود را رعایت کنید و همواره ملزم به رعایت حجاب اسلامی و نماز اول وقت باشید و درهمه جا و همه حال پاسدار حجاب بوده و همواره حجاب خود رعایت و نماز خود را در اول وقت بجا آورید. به هیج عنوان از حجاب و نماز اول وقت خود غافل نشوید... برادرانم شما فرزندان علی مرتضی هستید، پس علی وار زندگی کنید و بدانید حجاب مختص بانوان نیست شما نیز مایه¬ی افتخار علی مرتضی باشید، مبادا کاری یا حرکتی انجام دهید که موجب ناراحتی قلب نازنین آقا امام زمان شود. زیرا شما از نسل زهرای مرضیه اید نماز اول وقت، امر به معروف و نهی از منکر و دعای فرج را هیج گاه فراموش نکنید. اساس جامعه اسلامی نماز اول وقت و امر به معروف و نهی از منکر است از آن غافل نشوید. همیشه پاسدار ولایت علی وآل علی باشید ودر این راه از جان و مال خود دریغ نکنید. خواهران و برادرانم، پدرو مادر عزیزم بعد از من گریه و ناله نکنید خوشحال و شادمان باشید زیرا خداوند در قرآن میفرماید شهدا زنده اند نزد خدا روزی میخورند پس بعد از من خوشحال و شادمان باشید که من جاویدان شدم؛ از دوستان وسایر اقوام برایم طلب حلالیت کنید اگر با شما برخورد تند و بدی داشتم ببخشید حلالم کنید و دعا کنید بر سفره عمه سادات مهمان باشم و مورد شفاعتش قرار گیرم. پدرو مادر عزیزم وخواهر و برادرانم من به راهی که میروم وانتخاب کرده ام کاملا آگاهم و بدرستی انتخاب وراهم ایمان دارم. بعد از من عده ای سبک مغز و جاهل، زبان به تمسخر و نصیحت بیجای شما خواهند گشود؛ به والله قسم اگر این جماعت در کربلا بودند حسین بن علی را یاری نمی کردند و تنهایش میگذاشتند و تماشا می کردند. چگونه امامانشان رامی¬کشند...این جماعت از اسلام فقط دولا راست شدن وتسبیح چرخاندن وحرفهای قشنگ قشنگش را فهمیده اند و از بصیرت بی بهره اند. اینان کسانی اند که اگر مهدی ظهور کند او را نیز یاری نخواهند کرد و مهدی فاطمه را تنها وغریب خواهند گذاشت. پس محکم و استوار باشید وغم به خود راه ندهید به سخنان این جماعت که روی اهل کوفه را سفید کرده آندو توجه نکنید. برایم نه روزه بگیرید و نه نماز بخوانید که خداوند الرحمان ورحیم است. (((خدارو شکر حق الناسی بر گردنم نیست))) که خداوند از حق خود میگذرد ولی از حق بندگانش هرگز. مرا ببخشید وبرایم طلب حلالیت کنید. دعای خیر مادر و پدر مایهی عاقبت بخیری وسربلندی انسان است؛ مادر و پدر عزیزم برای سربلندی عاقبت بخیری ام دعا کنید. به امید فرج یگانه منجی عالم بشریت مهدی صاحب الزمان (عج) و بر طرف شدن موانع ظهورش. (سید اسحاق موسوی فرزند سید محمد متولد۱۳۵۶/۱/۲ تبعه افغانستان ساکن مشهد (ناظریه) عازم دفاع از حریم آل الله درسوریه تاریخ(۹۲/۹/۲۷)
(عاقبت خاک شودحسن جمال و من وتو* خوب و بد میگذرد وای بحال من وتو* قرعه امروز به نام من و فردا دگری میخورد تیر اجل بر پرو بال من و تو* مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی* گیرم که کل جهان باشد از آن من وتو*)
با تقدیم صلوات به روح شهدای گرانقدر جبهه حق علیه باطل و شهید مدافع حرم سید اسحاق موسوی فرمانده گردان شهید براتی
|| موسوی






















