شناسه خبر : 122110
دوشنبه 12 آبان 1404 , 11:11
اشتراک گذاری در :

نقش شهید «رضازاده» در اصلاح خط فکری دوستانش

فاش نیوز - آرزوی حمیدرضا رضازاده، بسیجی شدن بود. او عشق و علاقه به بچه‌های بسیجی و مردمی نشان میداد و آن‌ها را به خود ترجیح می‌داد. او به گونه‌ای با زیردستان و دوستانش رفتار میکرد که همه را شیفته‌ی خود کرده بود و آن‌ها بدون در نظرگرفتن مسئولیتشان به گفته هایش عمل می‌کردند.

دفاع‌پرس، «سید محمدامین قدسی» دوست و همرزم شهید «سید حمیدرضا رضازاده» از تخریب‌چیان دوران دفاع مقدس روایت می‌کند: «مرد جوانی مغازه داشت. همیشه می‌­آمد مسجد و نماز را اول وقت و به جماعت می­‌خواند. خیلی به نماز، دعا و قرآن مقیّد بود. مستحبّات را به جا می­‌آورد. اما گرفتار فکر خطرناکی شده بود.

نقش شهید «رضازاده» در اصلاح خط فکری دوستانش

عضو بسیج هم نمی­‌شد. چند بار با بچه­‌ها بحثش شده بود. می­‌گفت: «ما نباید حکومت تشکیل بدیم. اصلاً نباید قبل از ظهور امام زمان (عج) حکومت تشکیل داد. حضرت خودش باید بیاد و تصمیم بگیره که چه حکومتی باید باشه.»

وقتی سید حمیدرضا از جریان با خبر شد، کم کم با او دوست شد. مطالب و دیدگاه‌­های اسلامی را با آرامش و دلیل به او فهماند. بعد از مدتی، آن جوان چنان تحت تأثیرِ دلایل و صحبت‌­های سید حمیدرضا قرار گرفت که آمد عضو بسیج شد و از آن فکرِ خطرناکی که تمام وجودش را گرفته بود، کاملاً دور شد.

مدتی بعد پسر دیگری را شناختیم که اهل نماز و مسجد نبود. سید حمید رضا با او هم دوست شد. به مرور او را جذب مسجد کرد. مدتی بعد آن پسر چنان به مسائل دینی و نماز معتقد شد که قابل وصف نیست. از نماز خوان­‌های پَروپا قُرصِ مسجد شد. حتی گاهی دنبال ما می­‌آمد تا ما از مسجد و نمازِ اول وقت عقب نمانیم.

در بسیج، کارمان زیاد بود. شب­‌ها تا صبح یا تو بسیج بودیم، یا تو خیابان ­ها گشت می‌­زدیم. این موضوع باعث شده بود که من خیلی به درس توجّه نداشته باشم. اما سید حمیدرضا از درسش غافل نبود. از فرصت­‌هایی که گیر می‌­آورد، برای خواندنِ درس و انجام تکالیفش استفاده می‌­کرد. حافظه­ خوبی داشت.

یک روز گفت: «به درس خیلی توجه نداری‌­ها!» گفتم: «وقت نمی­شه. تازه الآن ما داریم خدمت می­‌کنیم. درس فعلاً احتیاج نیست.» گفت: «هر چیزی جای خودش. وظیفه­ ما درس خوندنه. هم باید خوب درس بخونیم، هم خوب به انقلاب خدمت کنیم.»

بعد، برنامه ریزی کرد تا با هم درس بخوانیم. گاهی او می­‌آمد خانه­ ما. گاهی من می‌­رفتم خانه­ آن­ها. یک وقت­ هم تو مسجد می­‌نشستیم و درس می‌­خواندیم. از بعضی درس‌­ها عقب افتاده بودم. آن­قدر با من تمرین کرد، تا جبران شد.»

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
عکس روز
زنگ خاطره
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi