شناسه خبر : 117694
شنبه 06 ارديبهشت 1404 , 12:39
اشتراک گذاری در :
ادبیات ایثار و شهادت
کجا میری؟!
ابوالقاسم محمدزاده
کجا میری؟!
آخرین خشاب
مریم عرفانیان
آخرین خشاب
شبیه یک رؤیا...
عادله اصفهانی
شبیه یک رؤیا...
تولد دوباره من!
طهماسبی نوترکی
تولد دوباره من!

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد+ تصاویر

فاش نیوز - شهید «رضا شفیعی نیستانک» چهاردهم اردیبهشت سال ۱۳۴۸ در اصفهان متولد شد. وی به‌عنوان پاسدار در جبهه‌های حق علیه باطل حضور یافت و سرانجام در تاریخ سوم اردیبهشت سال ۱۳۶۵، بر اثر اصابت ترکش در «فاو عراق» به شهادت رسید و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

دفاع‌پرس، بیش از ۳۰ سال از پایان جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق با جمهوری اسلامی ایران گذشته و زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهیدان دبیرستان سپاه تهران (مکتب الصادق علیه‌السلام) همچنان دغدغه بسیاری از دست‌اندرکاران دبیرستان، به‌ویژه دانش‌آموختگان آن بوده است. این دبیرستان که در بین دانش‌آموزانش به «مکتب» مشهور است، از پاییز ۱۳۶۱ دانش‌آموز جذب کرده و تا ۱۷ سال و (۱۷ دوره) پس از آن ادامه یافته است.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

در هشت سال دفاع مقدس حدود نهصد دانش‌آموز جذب مکتب شدند و از این تعداد، یک‌صد نفر به فیض شهادت نائل آمده‌اند. حدود ۱۵۰ نفر نیز جانباز شده و حدود ۳۰۰ نفر دیگر در عملیات‌های مختلف زخم و جراحت برداشته‌اند؛ آماری که اگر بی‌نظیر نباشد، در سطح مدارس آن زمان و به نسبت تعداد دانش آموزان، قطعاً کم‌نظیر است.  در یک تلاش گروهی  چندساله و طی تحقیق از جمع دانش آموزان مکتب و خانواده‌های شهدا و برخی هم رزمان و دوستان ایشان، خاطرات این شهدای عزیز جمع‌آوری و در کتاب یاران دبیرستان تدوین‌شده است.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس مصمم است خاطرات شهدا و جانبازان و رزمندگان این دبیرستان را در سلسله شماره‌های مختلف منتشر کند. باشد که سرگذشت این نوجوانان و جوانان برای نسل‌های آینده این سرزمین به یادگار و ماندگار بماند:

شهید رضا شفیعی نیستانک، متولد سال ۱۳۴۸، تاریخ شهادت سوم اردیبهشت ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی والفجر ۸

روایت: مجید ایشانی

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

سال ۱۳۶۲ و دوره دوم ورودی دبیرستان سپاه تهران با آقا رضا شفیعی در یک کلاس بودیم. نوجوانانی ۱۵ ساله که به اقتضای سن‌مان، شوخی و شیطنت هم جزو کارهایمان بود. رضا شفیعی، اما در حال و هوای خودش بود. برادرش ابوالفضل تازه شهید شده بود و تمام فکر و ذکر رضا شده بود جبهه.  یک روز سر کلاس از صندلی جلویی برگشت و کاغذی را به من داد. گرفتم و باز کردم، برگه‌ای از دفترش کنده بود و وصیت‌نامه‌ای خطاب به من نوشته بود.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

از من هم خواست که متقابلاً همین کار را برای او انجام دهم. انجام دادم، اما کاملاً تصنعی و کلیشه‌ای و شوخی. پس از شهادتش وصیت‌نامه او را به خانواده‌اش تقدیم کردم.  سال دوم دبیرستان رضا رشته ریاضی را انتخاب کرد و من رشته معارف. از نظر کلاس و رشته از هم جدا افتادیم، اما همچنان ارتباط داشتیم و رفیق نزدیک بودیم.  گاهی ساعت‌ها با هم حرف می‌زدیم و می‌چرخیدیم. خاطراتی شیرین و شنیدنی از خانواده و اقوامش تعریف می‌کرد. یک‌بار، ۱۸ - ۱۹ نفر سوار یک پیکان شده بودند و رفته بودند عروسی؛ یا خاطره تصادف برادرش آقا ابراهیم با ماشین بنز اداره، در حال مأموریت.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

پایان سال دوم تحصیلی، اردوی ۴۵ روزه تابستان ۱۳۶۴ را قرار شد زیر نظر لشکر ٣٣ المهدی (عج) و با بچه‌های خونگرم شیراز بگذرانیم. یکی از مقر‌های آموزشی آنها در منطقه آغاجری و نزدیک اهواز بود. یک جای بیابانی از نوع رملی و بسیار بد آب و هوا. به علت گرمای بیش از حد آن منطقه، بیشتر داخل چادر‌ها بودیم؛ ولی هر روز بعد از ظهر برای کاستن از فشار گرما سوار بر کامیون به رودخانه جراحی می‌رفتیم و تنی به آب می‌زدیم. خیلی هم می‌چسبید.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد
مراسم تشییع شهید شفیعی

در آنجا با راهنمایی رضا، ماهی‌های کوچک رودخانه را با چفیه می‌گرفتیم و زنده قورت می‌دادیم. می‌گفت برای پیشگیری از بیماری زردی خیلی خوب است.  پس از مدتی به پادگان دیگر محل استقرار لشکر المهدى رفتیم. آنجا هم داخل چادر‌ها بودیم؛ ولی در مقابل فضای بیابانی قبلی، برای ما مثل بهشت بود. امکانات بهتر و بیشتری هم برای آموزش‌های نظامی داشت و هم برای انجام اعمال معنوی.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

دعا‌های کمیل و توسل رزمندگان گردان‌های آن لشکر یکی از باصفاترین مراسم‌ها بود. ما را با وانت‌های تویوتا برای آن مراسم می‌بردند و برمی‌گرداندند.  یک‌بار در مسیر یکی از این مراسم‌ها، وانتی که رضا در آن بود، چپ کرد و چند نفر از بچه‌ها مجروح شدند. دست و صورت رضا خراشیدگی شدید برداشت و این اولین جراحت جنگی او بود.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

از دیگر اتفاقاتی که در همین اردو برای رضا افتاد، این بود که یکی از دوستان که شوخی‌های رضا کمی او را دلگیر و کم‌طاقت کرده بود، به شوخی قوطی پشه‌کش را به‌طرف او اسپری کرد. از شانس بد رضا، مواد حشره‌کش مستقیم وارد دهان و سیستم تنفسی او شد و ناراحتی شدیدی برای او ایجاد کرد؛ ولی هیچ‌وقت با آن دوستی که این کار را انجام داد؛ تندی و عتاب نکرد و همین باعث پشیمانی و شرمندگی بیشتر آن فرد شده بود.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

سال سوم تحصیلی ما، یعنی سال ۱۳۶۴ انگیزه رضا برای رفتن به جبهه بیش از پیش افزایش یافت. همین موضوع باعث شده بود که بین او و مسئولان دبیرستان، مسائلی پیش بیاید.  رضا خودش بچه‌ای انقلابی بود و برادرش ابوالفضل هم شهید شده بود. ممنوعیت رفتن به جبهه برایش سخت بود. بالاخره هم قبل از عملیات والفجر ۸ در زمستان ١٣٦٤، شناسنامه‌اش را دست‌کاری کرد و رفت.

پس از عملیات به گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله پیوست و در خط پدافندی منطقه عملیاتی فاو شهید شد و من و دوستان دیگرش را در حسرت دیدار دوباره خود گذاشت.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

آخرین نامه رضا دو روز بعد از شهادتش به دستم رسید. هرکسی نامه را می‌خواند احساسش این بود که او زنده است و از سلامتی خودش می‌گوید. یاد سال ۱۳۶۲ افتادم، تازه رضا به دبیرستان سپاه آمده بود که خبر شهادت برادرش ابوالفضل را آوردند. خم به ابرو نیاورد. حتی یک روز به مادرش گفته بود: خداوند ۱۰ فرزند به شما عطا کرده اگر خمس این نعمت را هم بخواهی بپردازی می‌شود دو شهید. آن موقع معنی این حرف او را نفهمیدم، اما بعد از شهادتش تازه متوجه شدم منظورش چه بود.

شهادتی که خمس فرزندان یک خانواده شد

منبع: علیرضا اشتری، داود عطایی کچویی، یاران دبیرستان (خاطرات شهدای مکتب امام صادق (ع) دبیرستان سپاه تهران) مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۱، صص ۱۲۰،۱۲۱،۱۲۲

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
عکس روز
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi