شناسه خبر : 119464
چهارشنبه 11 تير 1404 , 10:25
اشتراک گذاری در :

جزئیات تکان‌‌دهنده از تشییع خانواده ۷ نفره نخبه ایرانی

 فاش نیوز - «سید علی فقط ۴ سالش بود. تیرماه تولدش بود. می‌خواست ۵ساله بشه. هر وقت من و می‌دیدید می‌گفت: میایی جوجه‌هامو بشمریم. خاله، سید علی چه گناهی داشت.» اینها را دوست فاطمه سادات با هق‌هق گریه می‌گوید.

«سید علی فقط ۴ سالش بود. تیرماه تولدش بود. می‌خواست ۵ساله بشه. هر وقت من و می‌دیدید می‌گفت: میایی جوجه‌هامو بشمریم. خاله سید علی چه گناهی داشت.» اینها را دوست فاطمه سادات با هق هق گریه می‌گوید. بی‌خیال مصاحبه می‌شوم و بغلش می‌کنم تا کمی آرام بگیرد ولی فایده ندارد. همین‌طور زبان‌گرفته و می‌گوید: «آخه بچه‌ها چه گناهی داشتند.» قلب این دختر ۷ یا ۸ساله تحمل این همه غم را ندارد. امروز روضه مجسم حضرت رقیه (س) را به چشم می‌بینم. دختری که در غم ازدست‌دادن فاطمه سادات و خانواده‌اش دارد دق می‌کند.
سالن دعای ندبه پر است از کسانی که برای تشییع یک خانواده آمده‌اند. خانواده شهید سید مصطفی ساداتی ارمکی نخبه علمی کشورمان. امروز اینجا قیامتی بر پاست. روضه‌خوان مانده چه روضه‌ای بخواند و از که بخواند. تابوت سید علی به فریادش می‌رسد. تابوت کوچکش را زن‌ها روی دست می‌گیرند. روضه‌خوان فریاد می‌زند: بچه را از پدر و مادرش جدا نکنید… و جمعیتی که دیوانه‌وار دور تابوت‌ها گریه می‌کنند.
تابوت‌ها یکی‌یکی روی دست مردم وارد سالن می‌شوند؛ سید مصطفی ساداتی، همسرش فهیمه مقیمی، دخترانش ریحانه سادات و فاطمه سادات و پسر کوچکش سید علی…پدر و مادر فهیمه، حمید مقیمی و ربابه عزیزی… کنار هم چیده می‌شوند. خانواده که کامل می‌شود، سید علی روی دوش پدر جا می‌گیرد و تابوتش روی آن‌ها قرار می‌گیرد.

اینجا همه صاحب عزا هستند

کسی نمی‌تواند، این صحنه‌ها را ببیند و خون گریه نکند. نمی‌شود تشخیص داد چه کسی صاحب‌عزاست. هم‌کلاسی‌های ریحانه سادات با لباس فرم مدرسه آمده‌اند. همه صف می‌کشند که نماز بخوانند ولی حتی پیش‌نماز هم کلمات را با بغض ادا می‌کند.

مادربزرگی که به ۷ تابوت لبخند زد

نماز که خوانده می‌شود، پیکرها به سمت قطعه ۴۲ به راه می‌افتند؛ خانه جدید خانواده سید مصطفی. به سر مزار که می‌رسیم، مادر سید مصطفی را می‌بینیم که منتظر نشسته است. مادربزرگ است و خانه جدید پسرش را آماده کرده تا با زن و بچه‌اش آنجا آرام بگیرد.

مادری که با هر عزیزش چند ثانیه وقت وداع دارد

روی زمین نشسته است. انگار برای هر عزیزش چند ثانیه بیشتر وقت ندارد تا وداع کند. هر تابوتی که می‌آید، به پایش بلند می‌شود با لبخند خوش آمد می‌گوید، دستی روی تابوت می‌کشد و می‌نشیند.   برای هر ۷ تابوت همین کار را می‌کند ولی یکی از آن‌ها برایش با بقیه فرق دارد، تابوت سید علی. از قدیم می‌گفتند: بچه بادام است و نوه مغز بادام. حاج‌خانم از مغز بادامش دل نمی‌کند.گریه نمی‌کند ولی مدام روی تابوت سید علی دست می‌کشد و با او حرف می‌زند. صورتش را روی تابوتش می‌گذارد و مرتب می‌بوسد. گه گاهی هم دست‌هایش را به سمت آسمان می‌گیرد و خدا را شکر می‌کند.

این زن در عزای ۷ عضو خانواده‌اش اشک نریخت

خانمی کنارم ایستاده و با گریه از صبوری حاج‌خانم تعریف می‌کند: حاج‌خانم از وقتی خبر شهادت را شنیده تابه‌حال گریه نکرده است. به همه می‌گوید: گریه نکنید، دشمن‌شاد می‌شویم. بعد گریه می‌کند و می‌گوید: من برای تسلیت که به خانه‌شان رفته بودم، حاج‌خانم می‌گفت: جا موشکی که به خانه پسرم زده‌اند، گودال بزرگی شده است. به حضرت زینب می‌خواهم بگویم من هم مثل شما از بالای گودال… و دیگر طاقت نمی‌آورد. زبانش نمی‌چرخد و فقط گریه می‌کند.

ریحانه‌سادات شهادت نوش جانت باشد

دورتادور مزار را داربست کشیده‌اند و فقط خانواده نزدیک شهید می‌توانند وارد شوند. همه پشت داربست ایستاده‌ایم و از درد آب می‌شویم. نمی‌دانیم برای کدامشان گریه کنیم. دوستان ریحانه سادات از راه می‌رسند و با التماس ضجه می‌زنند و می‌خواهند برای آخرین بار ریحانه را ببینند ولی نمی‌توانند از بین جمعیت و از داربست‌ها خودشان را به ریحانه برسانند. یکی از دخترها وقتی راهی برای رفتن پیدا نمی‌کند از دور فریاد می‌زند: ریحانه سادات تو رو به امام حسین (ع) بیا هیئتمون. یکی‌یکی پیکرها در خانه جدیدشان جا می‌گیرند و تلقین خوانده می‌شود. ریحانه سادات را که در مزارش می‌گذارند، دوستش دیگر توان ندارد. با ناله می‌گوید: ریحانه سادات جانم، نوش‌جانت باشه. شهادت گوارای وجودت باشه.

روضه مجسم حضرت علی اصغر(ع)

نوبت سید علی می‌رسد و باز غوغا به پا می‌شود. همه زن و مرد گریه می‌کنند. عموی بچه‌ها فریاد می‌زند: بچه‌ها را می‌خواهند داخل قبر بگذارند، داد نزنید، بچه‌ها می‌ترسند و دوباره روضه مجسم…

پارسال این موقع ریحانه خادم هیئت بود

از سر مزار فاصله می‌گیرم. دوستان ریحانه سادات را می‌بینم که کنار جدول نشسته‌اند و گریه می‌کنند. کنارشان می‌نشینم و می‌گویم می‌شود یک کم برایم از ریحانه سادات تعریف کنید. یکی از آن‌ها می‌گوید: ریحانه از اولش هم برای این دنیا نبود. دختر دیگری از آن طرف فریاد می‌زند و می‌گوید: بگو که سال پیش این موقع روضه حضرت رقیه داشتیم. بگو که ریحانه چقدر برای هیئت زحمت کشید و دوباره گریه امانش نمی‌دهد.   دوباره با ناله شروع می‌کند به حرف‌زدن و می‌گوید: ریحانه عزادار شهدا بود و دیگر نمی‌تواند صحبت کند از حال می‌رود.

همه عاشق ریحانه بودند

نرگس یکی دیگر از دوستان ریحانه می‌گوید: از چی ریحانه سادات بگم. از درسش بگم، از قرآنش بگم، از اخلاقش بگم. واقعاً لایق شهادت بود. ریحانه سادات خیلی امام رضایی بود، شهادتش را شب قدر از امام رضا گرفت. همان نوجوان تراز انقلاب اسلامی که آقا فرموده بود، همان بود. در مدرسه تیزهوشان درس می‌خواند. در کارهای فرهنگی خیلی فعال بود. در درسش جز و نفرات اول بود. در حفظ قرآن در دوستیهاش. ما یک سفر مشهد رفتیم، عمداً ریحانه سادات گفت من را بزار تو کوپه بچه‌هایی که ظاهرشان متفاوت‌تر از ما بود.

فقط نابودی اسرائیل داغ دلمان را کم می‌کند

آن بچه‌ها خیلی دوستش داشتن. ریحانه سادات خیلی روی آن‌ها تأثیر گذاشته بود. می‌پرسم خبر شهادت ریحانه سادات را چطور شنیدی؟ می‌گوید: خبر شهادتش را از دوستانم شنیدم ولی باورم نمی‌شد. مرتب به خودش و مادرش زنگ زدم ولی جواب ندادند. با گریه حرفش را تکرار می‌کند و می‌گوید: خیلی زنگ زدم هیچ‌کدام جواب ندادند…با گریه می‌گوید: تنها چیزی که کمی داغ دل ما را آرام می‌کند، نابودی اسرائیل است.
صحبتم با نرگس که تمام می‌شود، دختر نوجوانی را می‌بینم که با ظاهرش همه دوستان ریحانه فرق دارد. خودش را مریسا معرفی می‌کند و می‌گوید: من ریحانه سادات و خیلی دوست داشتم. خیلی به ما محبت می‌کرد. همیشه سر کلاس ریحانه سادات نظر بقیه را می‌شنید به‌خاطر همین ما خیلی دوستش داشتیم. دختر گریه‌اش می‌گیرد و نمی‌تواند ادامه دهد.
دوست دیگر ریحانه می‌گوید: من از ریحانه بزرگ‌ترم. من کلاس یازدهم بودم و ایشان کلاس هفتم. ولی ریحانه خیلی بیشتر از سنش می‌فهمید. نسبت به آدم‌ها بی‌تفاوت نبود. وقتی می‌دید یکی اشتباه می‌کند، خیلی دلش می‌سوخت. حتی به قیمت آبرویش پای آن‌ها می‌ایستاد. کانالی داشت در ایتا که در کانال راجع به مسائل فرهنگی و مذهبی مطلب می‌گذاشت.

خاک سرد، پیکرهای گرم خانواده ساداتی را در آغوش کشید، اما داستان آنان در این قطعه از بهشت‌زهرا به پایان نرسید. اینجا، در کنار مزار هفت شهیدی که کنار هم آرمیده‌اند، بذری کاشته شد. بذر نفرتی مقدس از دشمنی که کودک و نخبه نمی‌شناسد و بذر عشقی عمیق به راهی که ریحانه‌سادات‌ها و علی‌اصغرهایش را در خود می‌پروراند. این خاک، دیگر خاک نیست؛ کیفرخواستی است که تا ابد علیه قاتلان فرزندان ایران شهادت خواهد داد.

|| لعیا بغدادی 

منبع: خبرگزاری فارس
اینستاگرام
درود
کاش ما هم لایق باشیم
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
عکس روز
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi