سه شنبه 04 اسفند 1394 , 10:57




شور عاشقی
برادر کوچک شما منصور نظری-
گفتم کجا؟ گفتا دمشق
گفتم چرا؟ گفتا که عشق
گفتم وَ کِی؟ گفتا که حال
گفتم بمان، گفتا محال
گفتم مرو، گفتا که لا
برپاست آنجا کربلا!
باید ولی یاری کنم
زینب علمداری کنم
گفتم چه داری با حسین؟
گفتا وفای عهد و دِین
گفتم حرامی بسته راه
گفتا که زینب بی پناه
گفتم که راه چاره چیست؟
گفتا فقط آزادگی ست
گفتم مرو خوبم ز دست
گفتا که زینب بی کَس است
گفتم خطر دارد بسی
گفتا چرا دلواپسی؟
گفتم که جان باید دهی
گفتا که دارم آگهی
گفتم چرا پس میروی؟
گفتا به برهانی قوی
گفتم چه آن برهان توست؟
گفتا همان عهد نخست
گفتم که منظورت چه است؟
گفتا، ازل، عهد الست
زان دم که گفتیمش بلی
شد سهم شیعه کربلا
او آفرید از اینهمه
ما را به عشق فاطمه
در آن سحرگاه خیال
از ابر عشق و شور و حال
بارید باران از جنون
شد خاک شیعه گِل ز خون
گفتم که یعنی شیعه چیست؟
گفتا به زهرا، واله گی ست
گفتم تو را در سینه چیست؟
گفتا که شور عاشقی ست
گفتم که این شور از کجاست؟
گفتا ز عشق کربلاست
گفتم چه باشد کربلا ؟
گفتا همه عشق و ولا
گفتم چه داری آرزو ؟
گفتا به خون گیرم وضو
گفتم کجا خوانی نماز ؟
گفتا که با مهدی حجاز



