شناسه خبر : 112677
یکشنبه 14 مرداد 1403 , 10:13
اشتراک گذاری در :
ادبیات ایثار و شهادت

حالا دیگر جنازه من را جا می‌گذاری؟

فاش نیوز - دو تا از رزمنده‌ها در منطقه جنگی قدم می‌زنند که چشمشان به پیکر فرمانده‌شان می‌خورد. یکیشان می‌خواهد او را با خود به عقب ببرد اما دیگری می‌گوید: «ولش کن! این خیلی اذیتم کرده.»

حمید داودآبادی یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس، تعریف می‌کند: «علی اکبر ژاله مهیاری در طول ۸ سال جنگ، بیش از ۳ بار مفقودالاثر شد! یک بار پاییز سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر4 به شدت مجروح شد. به هر زحمتی بود، خودش را به چاله‌ای کشاند و در آن جا پناه گرفت. ۲ نفر از نیروها که درحال عقب‌نشینی بودند، متوجه او شدند. یکی از آن‌ها گفته بود: «این جنازه حاجی مهیاریه که شهید شده. بیا کمک کن ببریمش عقب.» ولی دیگری با گلایه و ناراحتی گفته بود: «ولش کن. بذار همین جا بمونه. ما خودمون رو نمی‌تونیم ببریم عقب، اونم به خودمون آویزون کنیم؟ تازه، اون توی اردوگاه اون قدر حال من رو گرفته که اصلاً خوشم نمیاد ببرمش عقب.»حاجی که نیمه‌جان بوده، اصلاً توان نداشته صدایی بزند یا حرکتی کند که آن‌ها متوجه زنده بودنش بشوند. شب که شد، به هر زحمتی خودش را عقب کشانده و به نیروهای خودی پیوسته بوده. چندروز بعد در نمازجمعه تهران، حاجی آن دو نفر را که متعجب و حیران نگاهش می‌کردند، دنبال می‌کرد و فریاد می‌زد: «پدرسوخته‌ها! حالا دیگه جنازه من رو جا می‌ذارید؟»

منبع: کتاب «تبسم‌های جبهه به قلم حمید داودآبادی

منبع: خبرگزاری فارس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
عکس روز
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi