شناسه خبر : 114792
یکشنبه 20 آبان 1403 , 11:36
اشتراک گذاری در :

هدیــه‌ای از دل

فاش نیوز - غم از دست دادن مادر، تمام دنیا را برایم تیره و تار کرده بود. روحم زخم برداشته بود و هیچ کس و هیچ چیز التیامش نمی‌داد. پدر را در کنارم داشتم، خواهر و برادر را هم، اما انگار هر کس مشغول دنیا و زندگی خودش شده بود. گاهی ناشکری و گلایه به زبان می‌آوردم و فکر می‌کردم تمام مردم جهان غرق در شادی و خوشبختی هستند و این منم که تک و تنها مانده‌ام.
به وجود مادرم وابسته بودم و حالا در نبودنش احساس می‌کردم هیچ پشتوانه‌ای ندارم. تصمیم گرفتم برای آرامش وجودی‌ام و شادی روح او، کارهای خوبی که همیشه با هم انجام می‌دادیم را حالا تنهائی ادامه دهم. روزهای چهارشنبه هر هفته با او به حرم می‌رفتیم. من هم نیت کردم صبح هر چهارشنبه به زیارت بروم و از آقا طلب کمک و یاری بگیرم تا صبر در این مصیبت را قدری برایم آسان‌تر کند.
آن هفته وقتی به حرم رسیدم، مستقیم به همان جای همیشگی که با مادر می‌رفتیم، یعنی رواق دارالحجه، رفتم. دو رکعت نماز و زیارت امین الله را خواندم. همان‌طور که با آقا درد و دل می‌کردم، متوجه حضور جمعی از بانوان شدم که دور هم نشسته‌اند و خانمی برای آن‌ها سخنرانی می‌کند. جلو رفتم تا ببینم جلسه درباره چیست. سخنرانی در رابطه با حجاب و عفاف و سپس آگاه‌سازی از وضع موجود جنگ در غزه و لبنان بود. خانم سخنران طوری صحبت می‌کرد که انگار من را مورد خطاب قرار داده بود. او از مصیبت‌هایی که بر سر خانواده‌ها در غزه می‌آید حرف زد و گفت: «ما این‌جا در امنیت و آرامش هستیم و برای کوچک‌ترین چیزها ناشکری می‌کنیم.» 
حالم به شدت منقلب شده بود. وقتی از جنایاتی که بر سر زنان و بچه‌های غزه و لبنان می‌آید صحبت کرد، احساس شرم و خجالت در محضر امام رضا به من دست داد. از اینکه همین چند لحظه قبل داشتم گلایه و شکایت می‌کردم از غم و تنهائی‌ام. جلسه که تمام شد، خانمی که سخنرانی می‌کرد، آدرس حوزه علمیه‌ای که جلسه دارند را به حاضرین داد و گفت: «ما کلاس تفسیر احادیث امام باقر علیه‌السلام را داریم و همچنین در حال جمع‌آوری کمک‌های مردمی برای غزه و لبنان هستیم. هر کس می‌تواند در حد وسعش یاری برساند به مردم جنگ‌زده و همچنین در کلاس‌های درس تفسیر احادیث شرکت کند.»
جلو رفتم و پرسیدم: «کمک‌هایمان باید چه باشد؟» 
با مهربانی پاسخ داد: «هر چیزی که دل زنان و بچه‌های غزه را گرم کند. با قدم‌های هرچند کوچک می‌توانیم به مردم غزه بگوییم ما هم مثل شما مصیبت‌زده هستیم، اما در کنارتانیم.»
بغض گلویم را گرفته بود، چون معنی مصیبت را با مرگ مادرم درک کرده بودم. گفتم: «من می‌توانم پتو هدیه بدهم؟ دو پتوی نو داریم.» 
دستی روی سرم کشید و گفت: «اجرت با حضرت زهرا.» و بعد آدرس حوزه را داد.
با شوق به سمت خانه برگشتم و تمام راه به پتوهایی که مادر پیش از فوتش برای جهیزیه‌ام خریده بود فکر کردم. آن روزها به مادرم می‌گفتم: «چه عجله‌ای داری مامان؟ بذار من ازدواج کنم، بعد برو جهیزیه بخر.» 
می‌خندید و می‌گفت: «به نیت جهیزیه تو خریدم، اما ببینیم قسمت چی می‌شود. شاید همین دو تا پتو گره از کار کسی دیگر را باز کرد.» آن روز که معنی حرفش را نفهمیدم، اما حالا حس می‌کنم همان دو پتو شاید بهترین هدیه‌ای شد که توانستم برای دختران جوان غزه بفرستم و روح مادرم را از این کار شاد کنم.
|| سمانه قائینی
منبع: کیهان
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
عکس روز
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi