شناسه خبر : 34880
یکشنبه 10 خرداد 1394 , 15:01
اشتراک گذاری در :
عکس روز

شهید بهنام محمدی

نوجوان دلیر جبهه ها

عراقی‌ها هم با یک بچه‌ خاکی نق‌نقو کاری نداشتند.

شهر دست عراقی‌ها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا می‌شد که یا کمین کرده بودند و یا داشتند استراحت می‌کردندخودش را خاکی می‌کرد. موهایش را آشفته می‌کرد و گریه‌کنان می‌گشت.  خانه‌هایی را که پر از عراقی بود، به خاطر می‌سپرد

عراقی‌ها هم با یک بچه‌ خاکی نق‌نقو کاری نداشتندگاهی می‌رفت داخل خانه پیش عراقی‌ها می‌نشست، مثل کر و لال‌ها، و از غفلت عراقی‌ها استفاده می‌کرد و خشاب و فشنگ و حتی کنسرو بر می‌داشت و بر می‌گشت.  همیشه یک کاغذ و مداد هم داشت که نتیجه‌ شناسایی‌ را یادداشت می‌کرد. پیش فرمانده که می‌رسید، اول یک نارنجک، سهم خودش را از غنایم بر می‌داشت، بعد بقیه را به فرمانده می‌داد.یک اسلحه به غنیمت گرفته بود.  با همان اسلحه، هفت عراقی را اسیر کرده بود. احساس مالکیت می‌کرد. به او گفتند باید اسلحه را تحویل دهی. می‌گفت به شرطی اسلحه را می‌دهم که حداقل یک نارنجک به من بدهید.  پایش را هم کرده بود در یک کفش که یا این یا آن. دست آخر یک نارنجک به او دادند. یکی گفت: «دلم برای اون عراقی‌های مادر مرده می‌سوزه که گیر تو بیفتند.» بهنام خندید. برای نگهبانی داوطلب شده بودبه او گفتند: «یادت باشه به تو اسلحه نمی‌دهیم‌ها!» بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت: «ندهیدخودم نارنجک دارم!» با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد. زیر رگبار گلوله، بهنام سر می‌رسیدهمه عصبانی می‌شدند که آخر تو اینجا چه کار می‌کنی. بدو توی سنگر… بهنام کاری به ناراحتی بقیه نداشت. کاسه آب را تا کنار لب هر کدام بالا می‌آورد تا بچه‌ها گلویی تازه کنندهجده آبان ۵۹ بود، شش روز قبل از سقوط خرمشهر.  شیر بچه چهارده ساله بدنش پر از ترکش شده بود. دکترها هم نتوانستند مانع از پریدنش شوندبهنام در خرمشهر ماند و به آرزویش رسید

منبع: شهید نیوز
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi