شناسه خبر : 43807
پنجشنبه 05 فروردين 1395 , 09:34
اشتراک گذاری در :
عکس روز

کفش های لای روزنامه

سردار شهید حمید کارگر (فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء ) فرزند رضا و لیلا به سال«1339» در محمود آباد مازندران متولد شد. بابای حمید کارگر شرکت نفت بود و خیلی وضع مالی مناسبی هم نداشتند.


حمید شش ساله که شد، پدر، زندگی را به تهران برد، دوران ابتدائی را، در دبستان، رضا پهلوی معدوم،«حافظ کنونی» پشت سر گذاشت.


مادر حمید می گوید: یک روز متوجه شدم، حمید وقتی ناهار می خورد، در حین غذا خوردن، یک لقمه از غذایش را داخل دهانش می گذارد، یک لقمه را  هم می گذارد، توی کیف مدرسه اش.  

یک روز، مدیر مدرسه من را خواست!

گفت: مادر حمید! چرا پسرتان نهارش را به مدرسه می آورد؟چند بار کیف حمید را وارسی کردیم، غذای لقمه لقمه، داخل کاغذی، بسته بندی دیدیم. 

مگر پسرتان در خانه غدا نمی خورد؟ 

مادر حمید: شما در خانه مشکلی دارید که حمید، غذایش را توی مدرسه می خورد.  

حمید را همان لحظه صدا زد و آمد. تا من را دید، به گریه افتاد. 

گفتم: پسرم، چرا این کار را می کنی؟ مدیر از دست تو، خیلی ناراحت است. 

چرا این کار را می کنی پسرم؟ 

این را که گفتم، حمید به گریه افتاد. دست من را گرفت و کشید، از جلوی مدیر کمی آن طرفتر برد.

گفت: نه مادر، من این غذا را برای دوستم که در منزل غذا نمی خورد، می آورم، آخر دوستم، خیلی فقیر هستند. من نمی خواستم شما بدانید، نمی خواهم که آقای مدیر بفهمد. رفیقم خجالت می کشد، مادر، آبروی دوستم می رود.

این ماجرا همچنان ادامه داشت.

یک روز حمید گفت: مادر مقداری پول بده کفش بخرم. کفش های من خیلی پاره است، توی مدرسه بچه ها یک جوری نگاهم می کنند. من خجالت می کشم. 

پدر حمید گفت: حمید جان باشه، پس بیا با هم برویم تا برایت یک کفش خوبی بخرم.

حمید گفت: نه، شما بهم پول بدهید، با دوستم قرار گذاشتم که با هم برویم کفش بخریم. آخر او هم از باباش پول گرفته، تا با هم برویم کفش بخریم. خاطرت جمع باشد بابا، کفش محکم و خوبی خواهیم خرید. 

پدر حمید گفت: باشد، حالا که قرار گذاشتی، با دوست خودت بروی و کفش بخری، خب برو. 

پدر پول را داد و حمید، با خوشحالی رفت. 

آن شب حمید دیر به منزل آمد. توی خواب و بیداری بودم، که داشت، پایش را که شسته بود، خشک می کرد. 

صبح بیاد کفش حمید افتادم، رفتم دیدم همان کفش قبلی اش را داخل روزنامه گذاشته، دیگر حرفی نزدم.

به روی حمید نیاوردم.

 چند روزی گذشت، دوباره حمید آمد نزد من و گفت: مادرجان، شرمنده مقداری پول می خوام. 

گفتم می خواهی کفش بخری، خندید، آقا رضا بابای حمید، دست کرد توی جیب اش، مقداری پول به من داد، دادم به حمید، رفت. شب دوباره دیر به خانه آمد، پایش را شست و خوابید. 

صبح رفتم، دیدم همان کفش است. توی همان روزنامه، کفش کهنه خودش، لای روزنامه پیچیده بود که ما متوجه نشویم که کفش نخریده، یواشکی وقتی داشت بیرون می رفت، کفش کهنه را که از لای روزنامه بیرون آورد، گفتم: حمید جان مادر، پول ها را چکار کردی؟

گفت: پول را دادم به همان دوستم که وضع مالی شان اصلا خوب نیست، پدرش فلج هست. 

پدر حمید که حرف های ما را شنید، آمد و گفت: بیا با هم برویم ببینیم، شاید کاری از من بر بیاد. 

حمید گفت: نه، شاید خجالت بکشند. 

 شهید حمید کارگر «فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء» از لشکر ویژه خط شکن 25 کربلا، در حین آزاد سازی مهران، در عملیات کربلای یک، به کربلا رسید.
 
پیکر معطر حمید، پس از تشیع، با همان لباس بسیجی و خونین، بی غسل و کفن، در«گلزار سیاه کلایا موحیدن» شهرستان قائم شهر؛ به خاک سپرده شد؛ و شد، زیارتگاه عاشقان.

منبع: شهیدخبر(شهیدنیوز)
کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
باسلام ... آنانکه ملکوتی اند از همان ابتدا نشانه رفتن به عرش اعلا را دارند .

باسلام خدمت دکتر حاج بهروز ساقی و همکاران محترم ایشان .

عارضم خدمت جنابعالی ؛ قسمت خاطرات دفاع مقدس بیشتر اوقات کم بیننده ترین قسمت این سایت مقدس است .
در حالیکه یکی از قسمتهای بسیار بسیار مهم برای زنده نگه داشتن فرهنگ ایثار و شهادت است .
بدین معنا که راه و رسم قهرمانان و شهدای ما می بایست با تعریف خاطرات و زندگینامه آنها بهتر معرفی شود ولی متاسفانه بیننده بسیار بسیار کم است ویا اگر هم هست ایده یا نظر و یا انتقادی ویا حتی صلواتی هم در آن نگاشته نمی شود .

جسارتا پیشنهاد میکنم قسمت یادداشت و مقاله دو تکه شده و قسمت آخر مقالات بهمراه قسمت آخر خاطرات در همین ستون خاطرات تجمیع شود.

بدین ترتیب که مقالات و خاطرات ستون یک ... که شامل چهار مقاله و چهار خاطره میباشد .

و ستون انتهایی بهمان ترتیب دو یا سه مقاله بهمراه دو یاسه خاطره ادقام شود تا همرزمان بتوانند یویا بهتر است بگویم توفیق اجباری نسیبشان گردد تا بهمراه خواندن دو مقاله دو خاطره را هم بخوانند و احیانا نظری بگذارند . تا هم انبساط خاطری برایرنویسندگان خاطره باشد و هم فرهنگ آن حفظ گردد .
در نهایت باز هم از زحمات شماسر وران گرامی متشکرم .
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi