01 خرداد 1403 / ۱۳ ذو القعدة ۱۴۴۵
شناسه خبر : 49827
شنبه 10 مهر 1395 , 16:29
شنبه 10 مهر 1395 , 16:29
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
تا پرده آخر چیزی نمانده!
محمد شجاعی
جنبش جهانی دانشجویی؛ سربازان جدیدالورود امام زمانی
امان اله دهقان فرد
از مجلس انقلابی انتظار نبود!
حسین شریعتمداری
از تعطیلات چه خبر؟!
یادداشت مدیرمسئول
اقشار ممتاز و تافتههای جدابافته!
یوسف مجتهد
وای بر حال مسئولانی که میدانند....!
رضــــــــا امیریــــــان فارسانی
سر و ته بحث آقای قالیباف
سعدالله زارعی
اَکوان دیو و جنبش دانشجویی
سید مهدی حسینی
این حق مسلم را پایمال نکنید!
حسین شریعتمداری
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
روایت دو خواهر از دو برادر/تصاویر
صنوبرمحمدی
خیار را به نمک صورتش مالیدم و خوردم!
هوا که روشن شد زیر گرمای آفتاب قرار گرفتیم. آب خوردن به سختی می رسید و مجبور بودیم برای نماز، تیمم کنیم و برای دستشویی و شستشوی دست و صورت آب نداشتیم. من گرما زده شدم و نمی توانستم غذا بخورم.
عملیات کربلای ۱ در خط قلاویزان مهران به عنوان دیده بان با مصطفی در کنار یکی از گردان های عملیاتی لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب(ع) مستقر شدیم و جالب اینکه این گردان در طی عملیات فقط یک شهید داده بود و آن هم فرمانده دلاور گردان بود.
آتش توپخانه و ادوات دشمن بسیار سنگین بود و متاسفانه بدلیل یکی از ضعفهای عمده ای که ما در پدافند داشتیم و آن عدم تهیه جانپناه و سنگر بود؛ در یکی دو ساعت اول تلفاتی حدود ۷۰ شهید و زخمی دادیم. حاج قاسم و سید داود و به تبع آنها بچه های دیدبانی بر تقویت این ضعف خیلی تاکید داشتند و در هر شرایطی بچه های دیدبانی بهترین سنگر را درست می کردند.
یادم است با مصطفی و چند نفر از بچه های گردان در خط با کمترین امکانات، سریع یک سنگر محکم ساختیم و از شدت خستگی زیر آتش شدید دشمن در سنگر افتادیم و به خواب رفتیم. نیمه های شب با داد و فریاد چند نفر از خواب پریدیم و ناگهان دیدیم تانک خودی توی تاریکی دارد به سمت سنگر می آید و متوجه اشاره بچه ها هم نیست. آخرین نفری بودم که خودم را از سنگر بیرون انداختم و تانک، سنگرمان را ویران کرد و با آسودگی تمام به حرکتش ادامه داد!
هوا که روشن شد زیر گرمای آفتاب قرار گرفتیم. آب خوردن به سختی می رسید و مجبور بودیم برای نماز، تیمم کنیم و برای دستشویی و شستشوی دست و صورت آب نداشتیم. من گرما زده شدم و نمی توانستم غذا بخورم. خیار و گوجه سبز آوردند و چون نمک نداشتیم دیدم صورت مصطفی از شدت عرق و خشک شدن، نمکی شده. خیار را مالیدم به صورتش و خوردم. سه روز در خط بودیم که سید داود آمد دنبالمان. مسیر جاده در تیررس عمودی دشمن بود (مشکل عدم ایجاد خاکریز بلند و تلفات بیشتر) و شروع کرد به تیراندازی با کالیبر و سید هم که استاد رانندگی بود با ویراژ دادن و ایجاد گرد و خاک با سرعت از منطقه دور شد. وقتی به سنگر استراحت رسیدیم، دیدیم یک گلوله بین لاستیک عقب و تیوب گیر کرده. این هم امداد غیبی این خاطره بود.
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب