01 خرداد 1403 / ۱۳ ذو القعدة ۱۴۴۵
شناسه خبر : 103953
چهارشنبه 05 مهر 1402 , 10:46
چهارشنبه 05 مهر 1402 , 10:46
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
تا پرده آخر چیزی نمانده!
محمد شجاعی
جنبش جهانی دانشجویی؛ سربازان جدیدالورود امام زمانی
امان اله دهقان فرد
از مجلس انقلابی انتظار نبود!
حسین شریعتمداری
از تعطیلات چه خبر؟!
یادداشت مدیرمسئول
اقشار ممتاز و تافتههای جدابافته!
یوسف مجتهد
وای بر حال مسئولانی که میدانند....!
رضــــــــا امیریــــــان فارسانی
سر و ته بحث آقای قالیباف
سعدالله زارعی
اَکوان دیو و جنبش دانشجویی
سید مهدی حسینی
این حق مسلم را پایمال نکنید!
حسین شریعتمداری
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
روایت دو خواهر از دو برادر/تصاویر
صنوبرمحمدی
و او خدا را خواست
فاش نیوز - نزدیک اذان صبح بود که از خواب بیدار شدم. برادر انفرادی طبق معمول زودتر از همه مشغول مناجات بود. آرام از سنگر بیرون رفتم تا وضو بگیرم. وقتی داخل سنگر برگشتم دیدم او نماز را تمام کرده و به فکر فرورفته است. نماز را که خواندم، پرسیدم: «چیشده؟ بهچیفکر میکنی؟»
گفت: «برادرم حسین را در خواب دیدم، دست در گردن هم انداخته وارد باغی شدیم. کمی جلو رفتیم. وسط باغ دیواری کشیده شده بود. سؤال کردم: آنطرف دیوار باغ کیست؟ گفت: این باغ مال من است باغ آنطرفی مال تو.»
برادر انفرادی ادامه داد: «با این خواب دیگر برایم یقین است که خیلی زود شهید میشوم.»
من و دو سه نفر از بچهها که این جریان را شنیدیم تصمیم گرفتیم مراقبش باشیم و تا حد امکان نگذاریم از سنگر خارج شود. با دلهره مواظب برادر انفرادی بودم، یک نفر آمد و گفت: «مسئول محور را خواستهاند که جلسه بگذارند برادر انفرادی برخاست تا برود.»
گفتم: «حاجی شما نرو.»
گفت: «طول نمیکشد، برمیگردم.»
10 دقیقه از رفتن برادر انفرادی نگذشته بود که صدای هواپیمای دشمن بلند شد. بعد از چند لحظه بیسیمچی را دیدم که میدود و گریه میکند! پرسیدم: «چیشده؟»
گفت: «حاج حسن شهید شد.»
ما او را میخواستیم و او خدا را... بالاخره با شهادت به معبودش رسید.
بر اساس خاطرهای از شهید حسن انفرادی حسنآباد
راوی: حسینعلی فتوحی، همرزم شهید
* مریم عرفانیان
منبع: کیهان
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب