چهارشنبه 19 ارديبهشت 1403 , 14:50
کتاب علی بیخیال, زندگی نامه شهید علی حیدری
این کتاب حاوی 60 خاطره شامل دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و سرانجام شهادت علی حیدری را شامل میشود. اثر فوق بر اساس مصاحبه با خانواده، همرزمان و دوستان شهید تدوین و منتشر شده است
هر وقت به زیارت بهشت زهرا (س) میروم، سعی میکنم توی قطعه شهدا قدم بزنم. اعتقاد دارم که اینان اولیای الهی هستند، هرچند ما آنها را نشناسیم و ارادت ظاهری نداشته باشیم.
یقین دارم اینان در آسمان بیشتر از زمین شناخته شدهاند. اصلاً دیدن چهرهٔ خوبان عالم، در روح و روان انسان اثر میگذارد، چه رسید به اینکه این خوبان، از شهدا باشند.
از زیارت قطعه شهدای گمنام به سمت قطعه ۲۷ آمدم تا به سراغ مزار برخی دوستان بروم. از لابه لای قبور عبور میکردم که چشمم به تابلو یک شهید خورد.
کمی مکث کردم. شب جمعه بود و شب زیارتی ارباب بیکفن. در آنجا جملهای از وصیت شهید نوشته شده بود: «من کمتر عطر خریدهام، هربار میخواستم معطر شوم از ته دل میگفتم: «حسین جان» آنگاه فضا معطر میشد!!»
همانجا نشستم. چهرهاش به نوجوانی میخورد که هنوز محاسنش نروئیده. آنجا نوشته بود: هنرمند شهید علی حیدری.
آن شب گذشت و در نهانخانه قلب ما، نام علی حیدری نیز جاودانه شد. مانند شهیدان ابراهیم هادی و علیرضا کریمی و شاهرخ ضرغام و...
مدتی بعد زمانی که کتاب عارفانه جمع آوری میشد، شنیدم که یکی دیگر از شاگردان آیت الله حق شناس بوده هم مانند شهید احمد نیری، حالات عرفانی عجیبی داشته و سال ۱۳۶۳ شهید شده. نام آن شهید والامقام، علی حیدری بود.
شهید علی حیدری در رفتار و سیره، توجه زیادی به فقرا و محرومین داشته و این رویکرد در رفتارش درباره لباس و کفش نمود زیادی داشته است. یکی از نزدیکان او می گوید روزی پدرش برای علی کفشی نو از چرم قهوه ای خریده بوده و علی از قبولش امتناع می کرده است. اما با اصرار مادرش کفش را قبول می کند.
دوست این شهید روایت می کند که در حیاط خانه علی را دیده که مقداری خاک برداشته و به کفش ها مالیده است. وقتی علت را پرسیده، علی بی خیال گفته: نمی خوام بدونن کفش هایم نو است. بعضی ها پول ندارند کفش بخرند، اگر کفش نو بپوشم، آن ها غصه می خورند. دوست ندارم آن ها به خاطر من غصه بخورند.
یکی از دوستان این شهید درباره این که او تاریخ شهادتش را می دانست، می گوید: خیلی ها فکر می کنند علی به واسطه دعا و نماز به این مقامات رسید. اما چیزی که باعث شد علی به جایی برسد که تاریخ شهادتش را بداند، این بود که درد گرسنه ها را داشت.
در بخشی از وصیت نامه این شهید آمده است: «....هر زمان می خواستم معطر شوم سه بار می گفتم، «حسین جان» فضا خوشبو می شد...» توانایی های این شهید مانند دیدن باطن افراد و صحبت با شهدا از سوی بسیاری از همرزمانش تایید شده است. وی از شاگردان آیت الله حق شناس بود.
شهید حیدری با انواع هنر ها مانند طراحی چهره آشنا بود. شهید علی حیدری، در سن 19 سالگی در عملیات بدر به شهادت رسید و در قطعه 27 یهشت زهرا به خاک سپرده شد.
شب بود که تلویزیون آمار عملیات ها را میزد و خبر از فتوحات رزمندگان در عملیات بدر میداد. خدا میداند که وقتی خبر عملیات میشد، خانواده رزمندگان چه حالی داشتند. همه نگران فرزندان خود بودند.
آن روز، برادرم که در نارمک سکونت داشت به منزل ما آمد. ظاهراً مطالبی در مورد علی شنیده بود. اما به ما گفت: اگر خبری در مورد شهادت علی شنیدید خیلی توجه نکنید، یک علی حیدری شهید شده که نسبتی با ما ندارد.
من تعجب کردم. ما در محل و مسجد کسی به نام علی حیدری نداریم!
یک نگرانی خاصی در در خانواده ایجاد شده بود. نمیدانم چرا. گویی میدانستیم که خبری بدی در راه است.
شب بود که خواهر بزرگترم به منزل ما آمد. او در همسایگی ما سکونت داشت. آخر شب بود که دیدیم در میزنند. خواهرم در را باز کند. من هم نگران بودم و دلشوره داشتم به دنبالش به راه افتادم. دو جوان حزباللهی پشت درب خانه بودند.
یکی از آن همسایهها به نام محمود کریمپور بود که بعدها به شهادت رسید. خواهرم تا آن دو نفر را مشاهده کرد، هیچ حرفی نزد!
چشمانش ار ترس گرد شده بود. آن دو نفر نگاهی به هم کردند و گفتند:
حاج آقا حیدری هستند. تا این حرف را زدند، خواهرم فریاد زد و جیغ کشید.
گویی به همه ما الهام شده بود که علی رفتنی است و همین روزها خبرش خواهد رسید. خواهرم برگشت داخل خانه و همینطور فریاد میزد.
محمود کریمپور داد زد: حاج خانوم ما که چیزی نگفتیم. لحظاتی بعد پدرم دم درآمد. نگاهی به آن دو جوان سربه زیر کرد و خودش همه چیز را فهمید. نالهای زد و برگشت داخل خانه.
مولف : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
ناشر : انتشارات شهید ابراهیم هادی