یکشنبه 24 خرداد 1394 , 15:07
گمشده ای به نام «صداقت»
جانباز شیمیایی 1 - رفته بودم برای خرید لباس و رنگ خاصی مد نظرم بود که به راحتی پیدا نمی شد. عاقبت بعد از ساعت ها گشتن، راضی شدم از فرط خستگی و بی حوصلگی یکی را که نه جنس و نه ظاهرش چنگی به دل میزد، نه رنگش، اما قیمت ارائه شده از جانب فروشنده که لباس مورد نظر حتی یک صدم آن هم نمیارزید، دود از سرم بلند کرد. از چرایی قیمت بی موردش که پرسیدم گفت لباس مربوطه، مارک است. مارکش را که گرفتم و گفتم: «این که به لباس گره شده و من هم میتوانم این کار را بکنم» شروع کرد به ناراحتی و سروصدا که خریدار نیستی و اگر بودی به این مسائل کاری نداشتی.
بگذریم، چرا که بحثم با این مغازه دار بی منطق به جایی نرسید. اما آن چه عجیب است که فکر میکنم سابق بر این در وجود مردم چیزی به نام «صداقت» آن است. صداقتی که این روزها مرتب کم و کم رنگ تر میشود و آن چه به جای آن مینشیند استفاده، یا بهتر بگویم سوءاستفاده از فرصت هاست. این فرصت میتواند هر چیزی باشد و این که چه چیزی باشد، تا وقتی که سود و بازدهی داشته باشد اصولا برای خیلی از انسانهای جوامع امروزی مهم نیست. شرافت به تنها چیزی که خلاصه شده، دم زدن از آن است و در عمل، همه به فکر میکنیم که اندازه کلاهی که به سر یکدیگر گذاشته ایم، چه قدر بزرگ بوده و چه اندازه سود کردهایم که آن را در جیبمان بچپانیم و شکر خدا کنیم.
برای نمونه «عزّالدین محمود کاشانی» در کتاب «مصباح الهدایه» آورده است:
«و مراد از صدق، فضیلتی است راسخ در نفس آدمی که اقتضای توافق ظاهر و باطن، تطابق سرّ و علانیت او کند؛ اقوالش موافق نیّات باشند و افعال، مطابق احوال».
«خواجه عبدالله انصاری» نیز در تعریف صدق و درجات آن می گوید:
«صدق، راستی است، و صدق را سه درجه است: درجه ظاهر است و دیگر باطن و سه دیگر غیب.
آن چه ظاهر است سه چیز است: در دین صلابت و در خدمت سنت و در معاملت حسبَت.
و آن چه باطن است سه چیز است: آن چه گویی، کنی و آن چه نمایی، داری و از آن جا که آوازدهی، باشی.
و آن چه غیب است سه چیز است: آن چه خواهی، یابی و آن چه نیوشی، ببینی و نزدیک وی آن چه می شمری، باشی». والسلام .
...وقتی میگی پدر خدا بیامرزت با مردم با انصاف رفتار میکرد ... میگه ...خو اشتباه کرد که ما هنوزم توی این محله جهنمی زندگی میکنیم دیگه .. . برادم ج.ش.1یادت میاد ...وارد مسجد محل برای نماز مغرب وعشا میشدی یه مسجد به احترام رزمنده بودن و جانباز بودنو خانواده شهید بودن جلوی پات بلند میشدن و برای سلامتی رزمندگان اسلام صلوات می فرستادن .... حالا بعد سی و چند سال برای ختم یکی از محلیها مری دم در مسجد واسه ختم ... انقدر ماشینهای مختلف مدل بالا میبینی که راه واسه ورود به مسجد نذاشتن ....وارد مسجدم که میشی صدای صلوات تو گلوها خفه شده و جای تسبیح توی انگشتای دست سوئیچهای ماشینهای مدل بالا تلق تلق تو فضای معنوی مسجد پیچیده ... تا سخنرانم میاد صحبتی از فضائل اخلاقی و دین بکنه نصف بیشتر مسجد یهو خالی میشه ... همه دیگه خودشونپ علامه دهر میدونن .... برادرم دلم برای گذشته تنگ شده ... دلم برای اون بی آلایشیها تنگ شده ... احساس میکنم دنیا جای کوچکی شده ....
عزتت زیاد .. والسلام .
...
برای نمونه «عزّالدین محمود کاشانی» در کتاب «مصباح الهدایه» آورده است:
«و مراد از صدق، فضیلتی است راسخ در نفس آدمی که اقتضای توافق ظاهر و باطن، تطابق سرّ و علانیت او کند؛ اقوالش موافق نیّات باشند و افعال، مطابق احوال».
«خواجه عبدالله انصاری» نیز در تعریف صدق و درجات آن می گوید:
«صدق، راستی است، و صدق را سه درجه است: درجه ظاهر است و دیگر باطن و سه دیگر غیب.
آن چه ظاهر است سه چیز است: در دین صلابت و در خدمت سنت و در معاملت حسبَت.
و آن چه باطن است سه چیز است: آن چه گویی، کنی و آن چه نمایی، داری و از آن جا که آوازدهی، باشی.
و آن چه غیب است سه چیز است: آن چه خواهی، یابی و آن چه نیوشی، ببینی و نزدیک وی آن چه می شمری، باشی».