شناسه خبر : 49232
دوشنبه 15 شهريور 1395 , 10:21
اشتراک گذاری در :
عکس روز

9 بار طواف حاج احمد برای یک قهر!

سردار «علی میرکیانی» از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از همرزمان حاج «احمد متوسلیان» بود و در کردستان نیز در کنار وی مسئولیت لجستیک تیپ و فرماندهی گردان های سلمان و حمزه را برعهده داشت. میرکیانی در جمع جهادگران بسیج حقوقدانان کشور که به مدت یک هفته در مناطق محروم شهرستان مریوان به ارائه خدمات مشغول بودند به نقل خاطراتی از دوران همراهیش با حاج احمد پرداخت.

وی اظهار داشت: وقتی حاج احمد در پاوه و مریوان بود حقوقی که می گرفت استفاده نمی کرد و در همان جبهه خرج می کرد، زمانی که به مرخصی میامدیم چند روز در مغازه شیرینی فروشی پدرش کار می کرد و پولی در می آورد.

میر کیانی اضافه کرد: به همین شکل که امروز هم کمبود هست آن زمان هم دستمان خالی بود. دو ماشین جیپ باقی مانده از ژاندارمری و ضد انقلاب بیشتر نداشتیم. در زمینه مهمات هم همینطور بود که به شکل مستقیم و غیر مستقیم گرفته می شد.

همرزم حاج احمد متوسلیان در ادامه به خاطره ای از حاج احمد که بیانگر خصوصیات اخلاقی وی بود اشاره کرد و گفت: اگر بخواهم تا سال آینده از حاج احمد بگویم حرف دارم. لطف و محبت داشت، علیرغم حرف هایی که زده و فیلم هایی که ساخته می شود  و چهره ای خشن از او نشان می دهند، متوسلیان اینطور نبود. در همین نزدیکی کردستان چهار نفر را سر بریدند، حاج احمد برای پیگیری کارهای مکه اش به تهران رفته بود وقتی برگشت آقای صالحی که مسئول پیشمرگان بود با او صحبت کرد. حاج احمد گفت: چه شده؟ جواب داد قرار بود به ما مهمات برسد که نرساندند. آن زمان ما یک ماشین سیمرغ دستمان بود و کل مریوان هم یک خیابان بیشتر نمی شد. حاج احمد با ناراحتی به من گفت: پدرسوخته یک ماشین سیمرغ انداخته ای زیر پایت  و توی خیابان های مریوان برای خودت می چرخی و کیف می کنی؟! گفتم: برادر من، مریوان یک خیابان بیشتر ندارد. اگر پدرسوخته نبودم که  نمی ایستادم حرف تو را گوش کنم.

وی افزود: سر این ماجرا قهر کردم، حاج احمد که رفت مکه برای خداحافظی نرفتم. از مکه که برگشت وقتی مرا دید بغلم کرد و گفت برای همه هفت بار طواف کردم برای تو 9 بار، گریه ام گرفت و همدیگر را بوسیدیم.

میر کیانی در خاطره ای دیگر گفت: عملیات بیت المقدس پشت جاده اهواز خرمشهر محل استراحتی داشتیم. طرف های ظهر بود که برای مراحل بعدی عملیات هواپیماهای عراقی رد می شدند و پشت ما را بمباران می کردند، یکی از برادران بسیجی تیرباری داشت که پشت آن می نشست و شلیک می کرد. من هم می گفتم برادر نزن اعصابمان به هم می‌ریزد، این ها می روند پشت را بمباران می کنند چه کار داری، بعد هم که از اینجا رد می شوند رادار نشان می دهد، نزن، هرچه گفتیم گوش نکرد.

وی افزود: موقع نماز شد رفتم وضو گرفتم و نماز خواندم، همین که قنوت گرفتم یکدفعه دیدم جمعیت دارد فرار می کند و همه به آسمان نگاه می کنند و می گویند خوشه ای خوشه ای. من همینطور که قنوت گرفته بودم به آسمان نگاه کردم دیدم چیزی از آسمان به پایین می آید. به بغل دستیم نگاه کردم که داشت نماز می خواند و فرار کرد.

رزمنده دفاع مقدس ادامه داد: من  هم توی بیابان شروع به دویدن کردم. در حال فرار این پسری که پشت تیربار بود  را دیدم که دنبال من در حال دویدن بود. ناراحت شدم گفتم برو پشت تیربار و هواپیما را بزن. خلاصه گذشت و بعد عملیات در انرژی اتمی با تقی رستگار و حاج احمد نشسته بودیم که حاجی گفت شنیدم سر نماز فرار کردی. نگاه کردم دیدم آقای رستگار دارد می خندد. فهمیدم ایشان گفته. به رستگار گفتم بعدن به حسابت می رسم. فکر کردم گفتم برادر احمد حفظ جون واجبه. حاج احمد گفت حضرت امیر سر نماز تیر از پاش دراوردن متوجه نشد تو فرار کردی؟ جرقه ای باز به ذهنم آمد و گفتم ایشان تیر رو از پاشون درآوردن برای من میخواستن تازه تیر بزنن. خندید و چیزی نگفت.

*دفاع پرس

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi