29 ارديبهشت 1403 / ۱۰ ذو القعدة ۱۴۴۵
شناسه خبر : 89727
یکشنبه 04 ارديبهشت 1401 , 09:15
یکشنبه 04 ارديبهشت 1401 , 09:15
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
جنبش جهانی دانشجویی؛ سربازان جدیدالورود امام زمانی
امان اله دهقان فرد
از مجلس انقلابی انتظار نبود!
حسین شریعتمداری
از تعطیلات چه خبر؟!
یادداشت مدیرمسئول
اقشار ممتاز و تافتههای جدابافته!
یوسف مجتهد
وای بر حال مسئولانی که میدانند....!
رضــــــــا امیریــــــان فارسانی
سر و ته بحث آقای قالیباف
سعدالله زارعی
اَکوان دیو و جنبش دانشجویی
سید مهدی حسینی
این حق مسلم را پایمال نکنید!
حسین شریعتمداری
اسرائیل بازنده اصلی جنگ در غزه است
م . معرفی
اسرائیل در تنگنای توافق دوحه
سعدالله زارعی
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
روایت دو خواهر از دو برادر/تصاویر
صنوبرمحمدی
00
پاسخ
السلام علیک یاعلی ابن ابی طالب حاج علیرضای عزیز سلام حیفم امد دراین ایام عزیز این روایت رابازگو ننمایم آمده است که جوانی عاشق دختر عمویش شد وبه خواست گاریش رفت عمو گفت قبول ولی مهر دختر من سنگین است پسر گفت عمو جان هرچه باشد به چشم شما بزرگ قبیله هستی گفت دشمنی دارم در مدینه سرش را برایم بیاور دخترم از آن تو گفت عمو جان اسمش را بگو گفت اسمش زیاد است ولی به علی ابن ابی طالب مشهور است جوان اسبش را زین نیزه وکمان شمشیر را آماده وعذم حرکت به سوی مدینه وقتی بالای تپه ای مشرف به مدینه رسید دید جوانی عرب در نخلستان درحال بیل زنیست نزدیکش شد پرسید دراین شهر علی را می شناسی جوان گفت می شناسم هرروز او با من است گفت چه کارش داری گفت امدم سرش را ببرم جوان عرب گفت تو زورت به او نمی رسد پرسید مگر چه هیبتی دارد که من مغلوب او شوم گفت هم هیکل وهم قد من است مسافر خنده ای کرد گفت پس اینطور خوب حالا کجاست جوان عرب گفت برای دیدن او باید اول بامن بجنگی باز خنده جوان کارگر مزرعه بیل را بلند کرده وباچندضربه شمشیر ونیزه راازوی دور کرد واورا بقول امروز خلع سلاح کردوبلندش نمود وبر زمین زد وباشمیشر آن جوان خواست جانش را بگیرد که جوان شروع به گریه کرد و گفت قرار بود سر علی را برا عموم ببرم حالا بدست دوست او می میرم بگو اسمت چیست آقا فرمود .نامم عبدالله .بنده خدا علی ابن ابی طالب است جوان اسم تو چیست جوان گفت نامم فتاح است آمده بودم با سر تو به وصالم برسم حالا کشته می شوم علی .ع. وقتی گریه جوان را دید شمشیرش را پس داد و گفت که با سر من به آرزویت میرسی سرم را ببر وببر تابه آرزویت برسی سر من اگر ضامن خوشبختی توست وترا خوشحال می نماید من آماده آم تا بنده ای از بندگان خداراخوشحال نمایم دراین حین جوانمردی مولا باعث دگرگونی حال جوان میشود به پای مولا افتاده زار زار گریه مینماید میگوید مولیای من دیگر فتاح نیستم .نامم را تغییر دادم نامم قنبر است وغلام شما اری همای رحمت جذب حد اکثری داشت تا دفعش که کسی که کمر به قتلش بسته بود میشود غلام آن غلام وفادار آری برادرم حاج علیرضایی عزیز که شاخه ای که تشکیل داده ای که برگهایش راعزیزان خانواده ایثار تشکیلش داده اند شاخه ایست از درخت تنومند آقا مولایمان علی .ع.که حیفم امد دراین سه شب عزیز قدر ازشماخادمان خلوص که از قافله عشقید وازتبار فزت رب الکعبه ازجمله ا قای دکتر سید مهدی عزیز و بچه های مخلص فاش التماس دعا برای شفای حقیر ودیگر جانبازانی که مشگل تنفس ودردهای دیگر دارند راننمایم فرزند غیور شهید سیتستانی که دراین ماه عزیز بالمان شکست ولیاقت پرواز را ازدست دادیم التماس دعای ویژه مجدد فرزند غیور وبال شکسته عزیز دراین لیالی عزیز قدر مخلص وارادتمند شما ناصر
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب