شناسه خبر : 47773
شنبه 02 مرداد 1395 , 10:03
اشتراک گذاری در :
عکس روز

خاطره‌داستان‌هایی از زندگی و جنگ

ناگهان فریاد زد: بچه‌ها! زن دیدم

سیداکبر میرجعفری در کتاب «ریختن نور روی شاخه‌های پایین» در قالب داستان‌های کوتاهی به شرح خاطراتی از زندگی خود پرداخته است. از این رو، داستان‌های کتاب که بلند‌ترین آن‌ها از دو صفحه تجاوز نمی‌کند، ارتباط تاریخی با هم دارند.
 
151 خاطره داستان این کتاب در 5 فصل با نام‌های آبادی، قم، جنگ، پسرم، تهران و مسیح تدوین شده‌اند. به این ترتیب، ماجرای داستان این کتاب که از فضای روستایی آغاز می‌شود، در تهران ادامه می‌یابد.
 
در خاطره‌داستانی با نام «زن دیدم!» می‌خوانیم: «مدت زیادی بود که از مقر لشگر در حوالی اندیمشک خارج نشده بودیم و چشممان به زن و زندگی و خانواده نیفتاده بود. سرانجام یک روز مرخصی شهری گرفتیم و به سمت اندیمشک حرکت کردیم. پنج- شش نفری می‌شدیم. نزدیکی‌های اندیمشک که رسیدیم، یکی از بچه‌ها چشمش افتاد به زنی که با چادر عربی کنار جاده ایستاده بود. مثل این‌که موجود غریبی دیده باشد، همین‌طور که با دستش او را نشان می‌داد، ناگهان حیرت‌زده فریاد زد: بچه‌ها! زن، زن دیدم!»
 
«ریختن نور روی شاخه‌های پایین» را شهرستان ادب با شمارگان هزار و 200 نسخه، قطع رقعی و به بهای 170‌هزار ریال روانه بازار نشر کرده است. / ایبنا

 

 

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi