29 ارديبهشت 1403 / ۱۰ ذو القعدة ۱۴۴۵
شناسه خبر : 47773
شنبه 02 مرداد 1395 , 10:03
شنبه 02 مرداد 1395 , 10:03
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
از مجلس انقلابی انتظار نبود!
حسین شریعتمداری
از تعطیلات چه خبر؟!
یادداشت مدیرمسئول
اقشار ممتاز و تافتههای جدابافته!
یوسف مجتهد
وای بر حال مسئولانی که میدانند....!
رضــــــــا امیریــــــان فارسانی
سر و ته بحث آقای قالیباف
سعدالله زارعی
اَکوان دیو و جنبش دانشجویی
سید مهدی حسینی
این حق مسلم را پایمال نکنید!
حسین شریعتمداری
اسرائیل بازنده اصلی جنگ در غزه است
م . معرفی
اسرائیل در تنگنای توافق دوحه
سعدالله زارعی
سخنی در باب جابجایی مدیران
محسن ناطق
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
روایت دو خواهر از دو برادر/تصاویر
صنوبرمحمدی
خاطرهداستانهایی از زندگی و جنگ
ناگهان فریاد زد: بچهها! زن دیدم
سیداکبر میرجعفری در کتاب «ریختن نور روی شاخههای پایین» در قالب داستانهای کوتاهی به شرح خاطراتی از زندگی خود پرداخته است. از این رو، داستانهای کتاب که بلندترین آنها از دو صفحه تجاوز نمیکند، ارتباط تاریخی با هم دارند.
151 خاطره داستان این کتاب در 5 فصل با نامهای آبادی، قم، جنگ، پسرم، تهران و مسیح تدوین شدهاند. به این ترتیب، ماجرای داستان این کتاب که از فضای روستایی آغاز میشود، در تهران ادامه مییابد.
در خاطرهداستانی با نام «زن دیدم!» میخوانیم: «مدت زیادی بود که از مقر لشگر در حوالی اندیمشک خارج نشده بودیم و چشممان به زن و زندگی و خانواده نیفتاده بود. سرانجام یک روز مرخصی شهری گرفتیم و به سمت اندیمشک حرکت کردیم. پنج- شش نفری میشدیم. نزدیکیهای اندیمشک که رسیدیم، یکی از بچهها چشمش افتاد به زنی که با چادر عربی کنار جاده ایستاده بود. مثل اینکه موجود غریبی دیده باشد، همینطور که با دستش او را نشان میداد، ناگهان حیرتزده فریاد زد: بچهها! زن، زن دیدم!»
«ریختن نور روی شاخههای پایین» را شهرستان ادب با شمارگان هزار و 200 نسخه، قطع رقعی و به بهای 170هزار ریال روانه بازار نشر کرده است. / ایبنا
151 خاطره داستان این کتاب در 5 فصل با نامهای آبادی، قم، جنگ، پسرم، تهران و مسیح تدوین شدهاند. به این ترتیب، ماجرای داستان این کتاب که از فضای روستایی آغاز میشود، در تهران ادامه مییابد.
در خاطرهداستانی با نام «زن دیدم!» میخوانیم: «مدت زیادی بود که از مقر لشگر در حوالی اندیمشک خارج نشده بودیم و چشممان به زن و زندگی و خانواده نیفتاده بود. سرانجام یک روز مرخصی شهری گرفتیم و به سمت اندیمشک حرکت کردیم. پنج- شش نفری میشدیم. نزدیکیهای اندیمشک که رسیدیم، یکی از بچهها چشمش افتاد به زنی که با چادر عربی کنار جاده ایستاده بود. مثل اینکه موجود غریبی دیده باشد، همینطور که با دستش او را نشان میداد، ناگهان حیرتزده فریاد زد: بچهها! زن، زن دیدم!»
«ریختن نور روی شاخههای پایین» را شهرستان ادب با شمارگان هزار و 200 نسخه، قطع رقعی و به بهای 170هزار ریال روانه بازار نشر کرده است. / ایبنا
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب