شنبه 11 شهريور 1396 , 12:10
رویای پیامبر شدن که حرام نیست
علیرضا آل یمین - چهل سالگی ناغافل از راه رسید، وقتی هنوز بادبادک رویاهای کودکیم در آسمان چرخ میخورَد و فکر میکنم روزی بزرگ میشوم و به آرزوهایم خواهم رسید.
چهل سالگی از راه رسید وقتی هنوز روزهای بی غروبِ نوجوانی مغرورم زیر فوارهی رفاقتهای ابدی خنک میشود و لباسم را امید به خورشیدِ فردا خشک میکند.
چهل سالگی از راه رسید و من هنوز طعم حیرانیهای جوانی را از یاد نبردهام، هنوز هیچ آیینهای چهل ساله نشانم نداده است. هنوز باور نکردهام که رسیده است و میرود بی آنکه آب از آب تکان بخورد.
چهل سالگی با عجله از راه رسید در آستانه در ایستاد، نگاهی انداخت به من و به روزهایی که بر من گذشتهاند و حالا بیهیچ توقفی یا حتی شفقتی مرا با خود میبرد.
چهل سالگی مثل ده، بیست یا سی سالگی نیست. رویا نیست. سرخوشی نیست. چهل سالگی تیغ زهرآگین نقد روزگار است. چیزی شبیه شب اول قبر.
هر چه در چنته داری باید بریزی روی میز. بنشینی محاسبه نفس کنی، سبک و سنگین کنی، روزهای این چهل سال چطور گذشتهاست؟! روزگار بعد از این را چگونه خواهی گذراند.
از اینجا به بعد دیگر روزها کشدار و طولانی نیستند و خواب شبها عمیق نیست و به بیداری و خواب خواهد گذشت. آنقدر زود که "تا نگاه میکنی وقت رفتن است".
چهل سالگی آن بالاست، رسیدهای به اوج و حالا باید کمکمک سرازیر شوی، سرعت فرود هم که چند برابر صعود است و تا چشم روی هم بگذاری آوای الرحیل با بوی کافور در هم آمیخته است.
چهل سالگی هم ترس دارد هم امید، هم غم دارد هم شادی. جوانی رفته و با سرعت به مرگ نزدیک میشوی اما امید داری که آنچه در اینسال ها اندوختهای به بار بشیند.
روزهای چهل سالگی را به چشم انتظاری فرشته وحی میگذرانم. فرشتهای که حکمتی، معرفتی، عشقی به قلبم نازل کند و پیامبر درونیام را برگزیند، باید کمی خلوت کنم.
رویای پیامبر شدن که حرام نیست.