شناسه خبر : 40899
سه شنبه 22 دي 1394 , 17:55
اشتراک گذاری در :
عکس روز

دریایی از امید به زندگی

مادرم مرا از زیرآوار بیرون کشید. آوار روی گردنم ریخته بود و من ازناحیه گردن ضایعه نخاعی شدم. 10ساعتی طول کشید تا آشنایان مرا با تاکسی به تهران بیاورند.

فاش نیوز- در نخستین روزهای سرد زمستانی میهمان یکی دیگر از بازماندگان دوران دفاع مقدس شدیم. این بار میزبان، دختری جوان است که به واقع فعل خواستن توانستن است را به اثبات رسانده است.

 شنیدن داستان زندگی "نسیم" از زمانی که تنها 7 بهار از زندگی کودکانه اش را پشت سر گذاشته و دشمن بعثی، مایوس از مقابله و رویارویی با مردان در جبهه، به شهرها و مردمان بی دفاع هجوم آورده و خانه های آنان را بی رحمانه و به صورتی غیرانسانی مورد تاخت و تاز خود قرار داده است، او زیرآوار می ماند و مادر به یاریش می شتابد و جسم کم جان او را از زیرآوار بیرون می آورد، بسیار خواندنی است.

   او پس از یک دوره انزوای طولانی مدت، به طور اتفاقی، تصمیم می گیرد و عاشق همه چیز و همه کس می شود طوری که امروز به این نتیجه رسیده، لبخند باارزش ترین وبهترین هدیه ای است که می توان آن را تقدیم دیگران نمود. او سرشار از روحیه است و در کنار محکم و استوار ماندن و تلاش برای رسیدن به خواسته هایش، شوخ طبعی بسیاری هم دارد، به طوری که از او بسیار انرژی می گیرم و دلم نمی خواهد گفت وگویمان پایانی داشته باشد. صبر و آرامش دو ویژگی بزرگ این دخترجوان است به طوری که در مصاحبه طولانی مدت چند ساعته آن را به وضوح حس می کردم. اما در کنار همه اینها، ویژگی شاخص او این است که به معنی واقعی کلمه "واقع بین" است و "راه رفتن" آخرین خواسته ای است که به آن فکر می کند.

 در بدو ورود به اتاق کارش، به گرمی و با مهربانی و لبخند پذیرایم شد. از همان لحظه، مهرش عجیب بر دلم نشست و برای ارتباط بیشتر، دستان ظریفش را در میان دستانم گرفتم، که با لبخند گفت انگشتانش حس ندارند بخاطر همین است که از حد معمول کمی کوچکتر هستند. با دقت بیشتر پی به راستی سخنش بردم و دانستم زمانی که آغاز به نوشتن می کند خودکار را در میان دو کف دستانش می گیرد و آنگاه می نویسد.

   نسیم چنگایی متولد 1358 از شهر ایلام است. او که دارای دکترای زراعت است اینک به عنوان یک مدیر موفق در یک شرکت بیوشیمی مشغول خدمت است.  علاوه بر تحصیلات عالیه، سابقه تدریس در دانشگاه را هم دارد. به مطالعه نیز بسیار علاقه مند است و دستی هم در سرودن شعر دارد. اما از آرزوهای قشنگش می گوید. این که روزی کایت سواری کند و اینکه سفالگری انجام دهد. ما نیز برای رسیدن به خواسته هایش از اعماق وجودمان دعا می کنیم.

این مصاحبه حاصل نشست صمیمانه چند ساعته ای با این عزیز بزرگوار است.

فاش نیوز: لطفا" از ماجرای مجروحیتتان برایمان بگویید:

- در 23 دی ماه سال 1365 ما در شهر خرم آباد در یک منزل سازمانی که زندگی می کردیم. پدرم نظامی بود و آن روزها  در کردستان مشغول مبارزه با کومله دموکرات بودند. من به همراه مادر و خواهر و برادرانم در منزل بودیم که شهر بمباران و خانه ما صد درصد تخریب شد. من برادر بزرگم و خواهر کوچکم را در این بمباران از دست دادم. مادرم مرا از زیرآوار بیرون کشید. آوار روی گردنم ریخته بود و من ازناحیه گردن ضایعه نخاعی شدم. شهر ما شهر کوچکی بود که امکانات کمی داشت. آمبولانس هم نبود که مرا به تهران بیاورد. حدود 10ساعتی طول کشید تا آشنایان مرا با تاکسی به تهران بیاورند. مرا به بیمارستان تهران کلینیک بردند. بعدها فهمیدم پزشکی که برای مداوا به او مراجعه می کردیم بیشترین ظلم را در حق من انجام داده بود و با فشار بر گردن و بصل النخاع من، نمی خواست که من زنده بمانم. بعد از یک ماه که در آنجا بستری بودم او به مادرم گفت او را از اینجا ببرید و یادتان نرود که  گردنش را فشار بدهید!!!! چرا که وقتی من درد داشتم، آن پزشک به مادرم گفته بود که برای التیام درد، باید گردنش را بفشاری!

 

فاش نیوز: در ادامه چه اتفاقی افتاد؟

- ما که همه چیزمان را در بمباران از دست داده بودیم. به روستا برگشتیم. روز به روز حال من بدتر می شد. من را به بیمارستان دیگری بردند. پزشکی که آنجا بود به محض دیدن من، گردنبند طبی به گردنم بست و گفت او را حتی به پهلو نخوابانید و وقتی مادرم توصیه پزشک قبلی را به ایشان گفت، او گفت احتمالا ایشان می خواستند که زندگی این کودک تمام شود. و آنجا بود که دانستم خیلی از آسیب ها را آن پزشک به من وارد کرد.

فاش نیوز: در آن سن کم با آن شرایط سخت چگونه کنار می آمدید؟

- این اتفاق که افتاد تا یک سال من حتی نمی دانستم که خواهر و برادرم را از دست داده ام. هر زمان که سراغی از آنها می گرفتم خانواده می گفتند در خانه اقوام هستند و هر بار به بهانه ای از جواب دادن طفره می رفتند. خودم هم از نظر جسمی و روحی شرایط خوبی نداشتم به حدی که اگر می خواستم به یک طرف برگردم با کمک مادرم گردنم را برمی گرداندم. دستانم هم هیچ حرکتی نداشت و مادرم غذا را در دهانم می گذاشت. بعد از یک سال، حرکت دستم به جز انگشتانم برگشت و کم کم توانستم گردنم را تکان دهم و یکی دوسال بعد کم کم متوجه شدم که خواهر و برادرم شهید شده اند.

فاش نیوز: از حرکت دستانتان چه حسی داشتید؟

- حس خوبی بود. بعد از حرکت دستانم اولین کاری که پدرم انجام داد این بود که خودکار به دست من داد تا بتوانم بنویسم. خانواده آن موقع به من نمی گفتند که برای همیشه وضعیت من به این شکل خواهد ماند. امید می دادند و می گفتند دوماه دیگر خوب می شوی، سه ماه دیگر خوب می شوی،... و کار من هم شده بود شمارش روزها. بعد از گذشت چند سال دیگه متوجه شدم که این وضعیت من همیشگی است. روزی به پدرم گفتم که این وضعیت من دایمی است و او هم دلداریم می داد که تو دیگر آنقدر بزرگ شده ای که وضعیت را درک کنی.

فاش نیوز: در چند سالگی به این نتیجه رسیدید؟

- در 10-11سالگی.

 

فاش نیوز: در آن سن کم وضعیت روحی تان چطور بود؟

- شوک بزرگی به من وارد شده بود. با آن سن کم دائم فکرم این بود که چرا این اتفاق باید برای "من" پیش می آمد؟! چرا دوستانم می توانستند بازی کنند اما من نه. شرایط بسیار سختی بود. خیلی ها که به دیدنم می آمدند می گفتند تو به خاطر کشورت و وطنت این طور شده ای اما من کودک نمی توانستم درک درستی از جنگ داشته باشم و معنی ایثار را درک کنم. از مردم متنفر بودم و از خانه بیرون نمی رفتم. توان مقابله نگاه ترحم آمیز هیچ کسی را نداشتم. فقط گاهی شبها بیرون می رفتم.

فاش نیوز: پس چگونه به مدرسه می رفتید؟

- من به هیچ عنوان به مدرسه نرفتم. پدرم با کمک بنیادشهید معلم خصوصی برایم گرفته بود و تا آخر دبیرستان را با معلم خصوصی سرکردم.

فاش نیوز: بعد چه شد؟

- تا اینکه یک اتفاق جالب برایم افتاد. کلاس سوم راهنمایی بودم. دیدم یک پسر هم سن و درست در شرایط من روی ویلچر نشسته است. ناخودآگاه دلم برایش سوخت. بعد مانند کسی که از خواب بیدار شده باشد دیدم همان حسی را که بقیه افراد نسبت به من دارند ناخواسته من هم همین حس را نسبت به او دارم و با خودم گفتم پس من چه توقعی از بقیه دارم؟ خودم هم که همین کار را انجام دادم!!! از آن روز به بعد دیدگاهم نسبت به این مساله کاملا تغییر کرد و آن را به حساب مهربانی و عاطفه آدم ها گذاشتم و سعی کردم از آن پس عاشق مردم باشم. دیگه نگاه مردم اذیتم نمی کرد.

 فاش نیوز: چه عاملی باعث شد که درس خواندن را با جدیت ادامه دهید؟

- شاید یکی از علت هایی که باعث شد من درس خواندن را اینطور جدی بگیرم این بود که به افراد در شرایط خودم بفهمانم که ما هم می توانیم خیلی از کارها را انجام دهیم و دیگری اینکه پدرم بسیار علاقه مند بود که من درسم را ادامه دهم و اینکه خانواده ام به من افتخار کنند.

 

فاش نیوز: در چه رشته ای تحصیل کردید؟

- کارشناسی و کارشناسی ارشد را در رشته مهندسی زراعت در دانشگاه سراسری لرستان و دکتری را هم در همین رشته در دانشگاه آزاد تهران پشت سر گذاشتم.

فاش نیوز: با توجه به این که شما مدرسه نرفته بودید، در ارتباط با همکلاسی هایتان در دانشگاه مشکلی نداشتید؟

- ابتدا برایم هیجان انگیز بود. احساس خیلی خوبی داشتم اما نمی توانستم به همکلاسی هایم نزدیک شوم. ارتباط برقرارکردن برایم واقعا سخت بود. حتی نمی توانستم از آنها کمک بخواهم که مرا از این کلاس به آن کلاس ببرند. مادرم همیشه کنارم بود و مرا به کلاس ها می برد و مدتی در کنار کادر آموزشی دانشگاه می ماند تا کلاسم پایان یابد و پدرم می آمد و ما را به خانه برمی گرداند. یک بار کلاس زودتر از حد معمول تمام شد. من منتظر بودم که کسی از من سوال کند که کمک نمی خواهید اما هیچ کس چیزی نگفت. من یک ساعت تمام در کلاس تنها ماندم تا مادرم آمد.

فاش نیوز: برخورد اساتید و همکلاسی هایتان با شما چگونه بود؟

 - طبیعی بود که  آنها هم یک مقدار از عکس العمل من واهمه داشتند. وقتی نگاهم می کردند من نگاهم را از آنان می دزدیدم و این ارتباط برقرار نمی شد. در واقع من در لاک خودم فرو می رفتم. از عکس العمل دیگران واهمه داشتم. حتی نگران بودم اگر سلام کنم و طرف مقابلم جوابم را ندهد چه اتفاقی ممکن است بیافتد. اما مادرم زن بسیار خونگرم و مهربانی است. اوایل هم که با هم به دانشگاه می رفتیم برای دوستانم توضیح می داد که دخترم در جنگ دچار این حادثه شده.

فاش نیوز: با توجه به این که رشته شما زراعت است، برای گذراندن واحدهای عملی دچار مشکل نمی شدید؟

- من کارهای عملی مثل جمع آوری حشرات و یا قلمه زدن درختان را نمی توانستم انجام دهم. بخاطر همین بعضی از اساتید می پذیرفتند که نمرات عملی را مطابق با نمرات تئوری برایم در نظربگیرند اما بعضی از اساتید هم نمی پذیرفتند. اما در طول تحصیل حتی یک واحد درس افتاده نداشتم. هیچ وقت دوست نداشتم از شرایطم سوء استفاده نمایم و کسی هم نبودم که بخاطر شرایطم از استادان بخواهم که مزایا و یا ارفاقی را برایم در نظر بگیرند. بعضی از استادان به خاطر شرایط جسمانی ام می گفتند شما می توانید در کلاس ها حضور نداشته باشید ولی من ترجیح می دادم که سرکلاس باشم. چرا که من اعتقاد دارم بین من و دیگران فرق چندانی وجود ندارد. شاید کم توانایی هایی باشد اما این دلیل نمی شود که من بخواهم از شرایطم سوء استفاده کنم. در کلاس هم جزو شاگردان معدل بالای کلاس بودم. نمره برایم مهم بود. در دوره کارشناسی بالاترین نمره برای من بود طوری که معدل کارشناسی ارشد من 40/18و دکترایم 3/18 شد.

فاش نیوز: چطور وارد بازار کار شدید؟

- من از کودکی علاقه زیادی به تدریس داشتم و یکی از رویاهایم تدریس در دانشگاه بود. هنوز درسم به پایان نرسیده بود که با ریاست دانشگاه کرج صحبت کردم و به ایشان گفتم خیلی علاقه مند هستم که در دانشگاه تدریس کنم. ایشان هم چون معدل بالایی کسب کرده بودم موافقت کردند که به من کلاس بدهند.

فاش نیوز: از روز اول تدریس تان بگویید؟

- فوق العاده لذت بخش بود اما جلسه اول خیلی اضطراب داشتم حتی برای یک لحظه و در آستانه برآورده شدن رویایم احساس پشیمانی کردم. اما بعد از چند دقیقه اوضاع برایم کمی عادی شد وهر روز با انرژی بیشتری سرکلاس درس حاضر می شدم.

فاش نیوز: برخورد دانشجویانتان با شما چگونه بود؟

- برخورد بسیار خوبی داشتند و مرا بسیار دوست می داشتند. من شاگردی داشتم که بیماری سرطان داشت. مادرش با من صحبت کرد و مشکلش را عنوان کرد من هم به او گفتم می توانی سرکلاس من نیایی و استراحت کنی. اما او مدام سرکلاس های من حاضر می شد. یک بار به او گفتم من که اجازه دادم سر کلاس من نباشی، اما او  می گفت من وقتی سرکلاس شما حاضر می شوم دیدن شما و شوخ طبعی شما به من آرامش می دهد. چون من معتقدم جدی بودن دلیل بر یک مدیرخوب بودن نیست. یک مدیرموفق کسی است که در عین راحتی بتواند شرایط را به خوبی مدیریت کند. البته من هم از او تاثیر می گرفتم که با آن شرایط سخت بیماری تلاشگر است.  

فاش نیوز: آیا ورزش هم می کنید؟

- بله ورزش اصلی من ایردارت است. بنیاد این ورزش را به ما معرفی کرد و ما هم دنبال آن رفتیم. ورزش های دیگر هم در حد نرمش و دوچرخه برقی برای به حرکت درآوردن ماهیچه های پا انجام می دهم.

فاش نیوز: از فعالیت های روزانه تان بگویید:

- از صبح سرکار هستم حدود ساعت 5 که به خانه می رسم. چون سابقه لخته شدن خون در پاهایم را دارم دوساعت روی تختم استراحت می کنم. در حین استراحت زبان انگلیسی گوش می کنم. بعد کمی تلویزیون تماشا می کنم. کتاب می خوانم. با پدر و مادرم در مورد کارهای روزانه صحبت می کنیم....

فاش نیوز: احساس تنهایی نمی کنید؟

- خوب من هم مثل تمام آدم ها گاهی برایم پیش آمده که کسل باشم.  

فاش نیوز: در این مواقع چه کاری انجام می دهید؟

- به این می اندیشم که این شرایط مختص به من تنها نیست. هرکسی در این دنیا جایگاهی دارد، یکی رییس جمهور می شود، یکی پولدار می شود، یکی هیتلر می شود، یکی صدام می شود.... و اینک ما در کجای این دنیا ایستاده باشیم به خیلی چیزها بستگی دارد.  من بسیار صبور هستم و این را می دانم که خدا این ظرفیت را در من دیده که این شرایط را برای من رقم زده است.

فاش نیوز: به نظرشما معلولیت، محدودیت را به همراه دارد؟

- بله محدودیت هایی را دارد مثلا من همه مکان ها را نمی توانم بروم. اگر قرار است برای خرید و یا حتی پارک بروم باید از قبل فکر کنم که ببینم آن مکان آسانسور دارد، یا پلی هست که بتوانم با ویلچر از آن عبور کنم. این محدودیت ها وجود دارد اما این محدودیت ها بازدارنده نباید باشد.

فاش نیوز: گریه هم می کنید؟

- اگر گریه ای هم بوده در خفا بوده. هیچ وقت دوست نداشتم خانواده ام را ناراحت کنم. حتی زمانی که خیلی کوچک بودم وقتی می خواستم گریه کنم ملافه را روی سرم می کشیدم و می گفتم می خواهم بخوابم بعد آرام گریه می کردم. بعد صبر می کردم صورتم به حالت طبیعی برگردد آن وقت ملافه را کنار می زدم یعنی از خواب بیدار شده ام!!!

فاش نیوز: فرق یک جانباز آقا و یک جانباز خانم درچیست؟

- یک جانباز آقا معمولا تشکیل زندگی می دهند و معمولا مسئول خانواده می شوند و با جانبازان دیگر در ارتباط بیشتری هستند اما یک جانباز زن اینطور نیست. در جامعه ما متاسفانه زنان جانباز کمتر دیده می شوند و کمتر به آنان اهمیت داده می شود. چون جانبازان خانم در سطح کشور پراکنده هستند کمتر با هم می توانند ارتباط داشته باشند.

فاش نیوز: آیا تاکنون زنان جانباز دور هم جمع شده اند؟

- ما 33 جانباز خانم نخاعی داریم. بنیاد شهید 10-11 سال پیش اردویی ترتیب داده بود. وقتی برای اولین بار ما دورهم جمع شدیم واقعا لذت بخش بود. خیلی از تجربیات هم استفاده می کردیم که واقعا مثمرثمر بود. چند باردیگر هم اردو داشتیم که بعد از 7سال وقفه آخرین بار خردادماه امسال در رامسر دورهم جمع شدیم. امیدواریم دوباره تکرارشود.

فاش نیوز: از مشکلات جسمی تان بگویید:

- من درد را حس نمی کنم. اگر جایی از بدنم درد بگیرد شروع می کنم به عرق کردن و لرزکردن. درکمرم دو پلاتین گذاشته اند که با 10 پیچ به هم وصل شده است. در جابجایی و حرکتی که می کنم طبیعی است که اذیت می شوم. این درد با عرق کردن و لرزکردن خودش را نشان می دهد. یا زمانی که پاهایم خسته می شود و یا درد دارد من متوجه درد نمی شوم اما شروع به عرق کردن و لرز شدید می کنم. شاید دوسه روز این وضعیت ادامه داشته باشد در این مواقع درمانی ندارد تا دوره خود را طی کند.

فاش نیوز: در مقابل درد کم طاقت هستید؟

- نه اصلا. چند سال پیش به همراه خانواده سفری به کیش داشتیم. همین علایم در سفر ظاهرشد و حالم بد بود با این وجود گفتم من فقط چند روز به سفر آمده ام باید نهایت استفاده را از آن ببرم.

فاش نیوز: برای افراد در شرایط خودتان، چه توصیه ای دارید؟

- افراد در شرایط من خواه ناخواه در گذشته و اتفاقی که برایشان افتاده زندگی می کنند. من توصیه ام این است که از لحظه لحظه های زندگی استفاده کنند و به جای ماندن در گذشته و یا امید واهی به آینده، شرایط را برای خودشان قابل پذیرش کنند.

فاش نیوز: تاکنون شده به راه رفتن فکر کنید؟

- اتفاقا حدود 9ماه پیش در پارک بودم. خانمی در حال دویدن بود. برای یک لحظه فکرکردم دویدن چقدر لذتبخش است.

 فاش نیوز: چند جانباز زن در تهران زندگی می کنند؟

- 4 تا5 نفر هستند.

فاش نیوز: از بنیاد شهید چه انتظاراتی دارید؟

- من و امثال من مشکل بزرگی که داریم این است که ما آسایشگاهی نداریم تا در مواقع لزوم به آنجا مراجعه کنیم و چند روزی را در آنجا استراحت کنیم که هم کمک حال خودمان و هم کمک حال خانواده باشیم. به هرحال سن ما رو به افزایش است و بعدها نیاز داریم که جایی باشد که حتی بطور موقت هم روی آن حساب کنیم. این واقعا ظلم است و حس بدی را به ما وارد می کند. زنان جانباز واقعا به جایی نیاز دارند که حتی بطور موقت در آنجا بمانند.

فاش نیوز: به نظر شما چرا خانم های جانباز کمتر حاضر به مصاحبه می شوند؟

 - متاسفانه زنان جانباز نسبت به مردان روحیه حساس تری دارند و شاید اعتماد به نفس بالایی ندارند.

فاش نیوز: سخن پایانی؟

- جا دارد من ابتدا از پدر و مادرم که شبانه روز برای من زحمت فراوان می کشند تشکر و قدردانی داشته باشم و بعد هم از جناب مهندس اسکندری رییس موسسه اقتصادی کوثر تشکر ویژه ای داشته باشم که با امثال ما به بهترین نحو برخورد دارند و  صحبت های ما را در کمال آرامش پذیرا هستند.

 مصاحبه ام که پایان می یابد با خود می اندیشم ای کاش آنقدر چشم دلمان باز بود تا نسیم چنگایی ها را "بدون ویلچر" ببینیم!!!

گفت و گو و عکس از صنوبر محمدی

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
سلام، مصاحبتون جالب بود. خدا انشاالله اجرتان دهد.
موفق وبهروز باشيد.
سلام خانم محمدی ... واقعا چه گزارش خوبی ارسال کردی . ازت ممنونم .
می دونی نسیم جون یه چیزایی گفته که دلم خیلی گرفت . فرمایش آخر شما هم مزید علت شد .
محمدی جان نگاه مردم به ما نتیجه واکنش خود ماست . وقتی نسیم جون از نگاه کردن در چشم دانشجویان پرهیز می کرده و تا مدتها این رنجش می داده خوب باید هم به این نتیجه برسیم مردم ما را بدون نقص نبینند . نمی دونم بیان نظرم واضحه یا نه ؟
حالا یه روز قسمتی از خاطراتمو برات می فرستم که ببینی توکل به خدا چقدر می تونه در ایجاد روحیه مقاومت یه معلول اثر بذاره ... در حالی که نسیم جون یه جانبازه و ابهت نامش خواه ناخواه اعتماد به نفس به دنبال داره ؟
البته شرایط من خیلی بهتر نسیم جونه اما اگه منم می خواستم روحیه ضعف از خودم نشون بدم خدا می دونه چه روزگاری داشتم . الان همه فکر می کنند من مادر فولاد زره هستم . مخصوصا اونایی که با من در فضای مجازی آشنا میشن ...
همیشه یه عده خاص ؟؟؟ به من میگن چرا هی من من می کنی ؟ خوب من فکر می کنم چرا نباید از تجربیات خوب و بدم بگم ... از موفقیتام بگم ... از لحظه های خوبم در عین رنج و نگرانی و استرسم بگم ؟
حالا اگه با نسیم جون اینقده دوست شدی که بازم ببینیش لطفا سلام منو بهش برسون و بگو یه کی برات پیام داده : گلم تو تا پایان دبیرستان از خونه بیرون نیومدی ... این یه برچسب ضعفه تا آخر عمرت دنبالت هست . باید خیلی تلاش کنی این نظر منفی پاک بشه . صرف دکتر شدن ملاک نیست .
ببین گلم حتی جانبازان مرد که ازدواج کردند ... اونایی که نتونستند اعتماد به نفسشون را بالا ببرن الان مشکلات عدیده خانوادگی دارن ... چون نتونستند با سختی ها کنار بیان ...
فکرشو بکن حالا ازدواج می کردی مثلا شوهرت خوب بود دختر خاله شوهرت یه چیز می گفت حالت میشد اقیانوس منجمد شمالی ..
بخدا من دیدم که میگم زیاد زیاد زیاد
بعدم من بهت بگم حالا اصلا شوهر چه تحفه ایه که نبودش غصه بشه برا ما !!
محمدی جان ...بگو گریه کردن اصلا بد نیست ... اصلا علنی گریه کن ... دیروز من به یکی که هیچ منطقی نداشت گفتم مرد حسابی چی می گی هی شعار می دی و از خطای دخترای مورد نظرت دفاع می کنی ؟ ما هم احساس داشتیمو داریم ... ما هم دل داشتیمو داریم ... اگه دخترای دیگه در بین آدمای آشغالی رنج کشیدن من بین خوبا هستم و رنج می کشم .. چقدر تو سرم ما می زنید ؟ چقدر شعار می دید ... چرا به اسم دین جفا می کنید ... همینا رو که گفتم بازم گریم گرفت ...
پس عزیزم گریه کن ولی برای مظلومیت دین و حقیقت مهجور !
خانم محمدی ازت می خوام حتما آن دو سه نفر جانباز زن تهرانی دیگر را پیدا کنی و باهاشون مصاحبه کنی ... باید از دنیای خودشون درشون بیاری ... ببین گلم اینا به کمک شما نیاز دارن .. ۳۳نفرند .. اگه همت می کردند سالی یه بار همو می دیدند .‌باید خودشون یه گروه خودجوش تشکیل بدن ...

با این حال از همت عالی ایشان مبهوت شدم اونم بعد از یک دوره درگیری با خودش... از طرف من بهش تبریک بگو ... از صمیم دل براش دعا می کنم . آرزو می کنم تا آخر سال یه بخت خوب که لیاقتشو داشته باشن براش پیدا بشه ... الهی آمین
خواهر محترم (صنوبر محمدی )
شما در جبهه رسانه ای خدمات ارزنده ای را بنام خودتان ثبت کرده اید شما خبرنگاران سایت فاش نیوز از جمله (شهید گمنام ) ودیگر زحمت کشان سایت زحماتتان بسیار سخت و جانفرسا می باشد چون با زحمت فراوان و تحقیق بدنبال سوژه های خوب می گردید و با انتخاب موردهای بکر گزارشهای قابلی را به جانبازان ارائه میدهید که جای تقدیر و تشکر را دارد ؟
گزارشی را که تهیه کرده اید خواندم و تمام ذهنم را به دوران جنگ کشاندید و برای این خواهر جانبازم بسیار ناراحت شدم ؟
ما ایثارگران اصلا راضیی نبودیم که مردم عادی و بی گناه صدمه ای ببینند؟
اما جنگ بی رحم است --و مسببین جنگ هم از جنگ بی رحم ترند ؟
در ان زمان دشمن از زمین و هوا به شهرها و روستاهای مرزی کشورمان حمله کرد و با بی رحمی زیاد ان دژخیمان بعثی بر خانه های هموطنانمان یورش اوردندبا تجاور به شهرهای مرزی میهن عزیزمان را به خاک و خون کشیدند ؟
بعثیان کثیف عراق که خاطراتی تلخ برای مدتهای طولانی در دل مردم عزیزمان بجاگذاشتند ؟
ایرانیان وطن پرست هرگز این جنایت را فراموش نخواهند کرد؟
اما دیری نگذشت که فرو پاشی دولت عراق به لطف خداوند منان شادی را برای مردم ایران به ارمغان اورد ؟
والان هم همان ظالمین عراقی که به کشورمان حمله کردند در عذابی گرفتارو محتاج مردم غیور ایران شده اند و اگر ایران دست از حمایت این مردم محتاج بردارد توسط اربابان سابق خودشان ( امریکا )و قدرتهای دیگر غربی نابود خواهند شد ؟
اما نتیجه این جنگ نا بسامان چه شد خواهرانی مثل نسیم چنگایی و خانواده اش را به نابودی کشاندند و خانواده هایی را متلاشی کردند که تا اخر عمر فراموش شدنی نیست ؟
فاش نیوز از همه تلاش هایت نسبت به اطلاع رسانی به جانبازان تشکر میکنم ؟
فاش نیوز تشکر
سلام.
افسری عزیز این چه حرفیه که سرنوشت خانم چنگایی و خانواده اش نابود شد!!.
اصلا هم اینطور نیست. همینکه امروز با این روحیه بالا درس خوانده و به درجات علمی بالا رسیده و شخصیت اجتماعیش بر جانباز بودنش اضافه شده و مورد احترام آحادمردم هست خودش بالاترین درس برای جوانان و معلولین عزیز است.چه بسا اگر جانباز نمی شدسرنوشتش واقعا" بد میشد. نه بلحاظ جسمی، بلکه بلحاظ خیلی مسائل دیگر.
من به نوبه خودم به داشتن هموطنانی مانند خانم نسیم چنگایی افتخارمیکنم و ارادت خاصی به ایشان و جانبازان مونث دارم. موفق باشند و پایدار
جانباز نخاعی
خداییش این چه حرفیه خودت گفتی ؟ یعنی چی چه بسا سرنوشت بانو نسیم چی می شد ؟ علم غیب دونیدا ؟
نه حرف شما درسته و نه حرف حسین آقا ( حسین آقا ببخشید ) !
منم هر وقت اعتراض می کنم به حقوق از دست رفته ام بهم میگن ناشکر نباش چه بسا اگه اینطور نمیشدی یه جوری زندگی می کردی که باعث سرشکستگی بودی ؟ با این حرفا هی حق ما رو تباه می کنند !
این اظهار نظرهای ........... داره منو زجر می ده ؟ تو دیگه چرا گلم ؟ تو که جانبازی و از درد دل جانبازان خبر داری ؟
سلام
بسیار با رو حیه و پر انرژی هستید. آفرین بر این همت والای شما.
چقدر جالب و خوندنی. افرین بر تلاش و همت شما.
اینطور جانبازهای موفق باید الگوی جوانانی باشند که به جای تلاش و همت بیشتر مشغول گله و شکایت از زمین و زمان هستند.
امروز که مصاحبه شما رو خوندم تمام فکر وذهنم بی اختیار کشیده شد به اون سالها ،انگار همین دیروز بود که خبر بمباران خرم اباد رو بهمون رسوندن،سراسیمه اومدیم خرم اباد چه صحنه تلخی بود، عمه جان بی حال و مضطرب در بیمارستان روی تخت دراز کشیده بود، میدونستم که ناصر عزیزمان پر کشیده ولی چشم در چشم عمه که دوختم بی اختیار گریه کردم تمام صحنه های با ناصر بودن در جلوی چشمانم مثل برق می گذشت ،سخت بود والان هم بعضی مواقع که با ایشان هم کلام میشم یاد وخاطره ناصر در ذهنم پدیدار میشود ولی خرسند از اینم که با وجود شما واخوان عزیزتان تا حدودی بار فراق کم شد ،نسیم خانم شما یک دنیا اراده ای،چراغی افروختی که روشنگر راهی شد که افرادی مثل حقیر وخود شما باید سپاسگزار اندیشه زیبایتان شود، بی شک تاریخ خانواده پدری و مادری از شما به عنوان یک الگو یاد خواهند نمود که در کنار تمامی مشکلات ثابت نمودی که صبر زیباست، به توانمندی سر کار خانم در جایگاه کسی که به شما تعلق خاطر دارد احساس غرور می کنم وارزومندم که خداوند زیبایی ها نگه دار جان وجام خودت و بابا و مامان عزیزت باشد
سلام و عرض ادب
سرکار خانم چنگایی فقط میتوان گفت همت و اراده شما از مصادیق سیره عملی حضرت زینب (س) در ارائه زندگی امیدوارانه برای آیندگان بخصوص خانم ها هستید .

توفیقات روزافزون را از حضرت حق برایتان خواستارم
با سلام و تشکر از شما میخواستم بگم نسیم خانوم در خرم آباد لرستان متولد شده نه در ایلام .ممنون
روزهای اولی که سر کلاس دکتر چنگایی میرفتم باورش نداشتم با خودم فکر میکردم شاید از روی دلسوزی و از طریق بنیاد وارد کادر دانشگاهی شده اما وقتی جلسه اول نشستم سر کلاسش وقتی دیدم با تمام قدرت داشنجوهای شیطون و کنترل میکنه و اجازه نمیده کسی از کلاسش سو استفاده کنه کم کم نظرم عوض شد وسط کلاس شوخی های بامزه ای میکرد کم کم ما هم باهاش راحت شدیم شوخی میکردیم میخندیدیم تا جایی که حاضر نبودم سر کلاسش غیبت کنم تا اینکه کلاسمون تموم شد اما نسیم برام نه دیگه روی ویلچر بود نه معلولیتی میدیم نسیم دوست واقعی شد برام وقتایی که باهم بیرون میرفتیم اشتیاق زندگی و لذت بردن از لحظات و تو وجودش میدیدم چند سالی از دوستیمون میگذره انسانیت واقعی رو بهم نشون داد لحضاتی که پدرم و از دست دادم از همیشه بیشتر حظورشو حس کردم همه جوره هوامو داشت نسیم با یه دل دریایی با تمام درداش انقد دوست داشتنی هست برام که هیچ روزی نیست که یک بار عکسشو نبینم بهترینهارو براش آرزو میکنم...
با سلام واحترام
در جواب اون خانمی اینو مینویسم که مشکل نسیم خانم وخیلیای دیگه رو حتی زنایه سالم و سطحی میبینن یعنی از حرفایه نسیم جون برداشت کردن که مشکلشون ازدواج،به نظر من مشکل ایشون استقلاله و اینکه شرایط طوری فراهم بشه که یه خانم تویه شرایط ایشون بتونن رویه پایه خودشون بایستن و متکی به خودشوت باشن.
با تشکر
من همون کسی هستم که شما این جوابو بهش دادی .... حدیث خانم !

وووووووووی من کی این حرفو زدم ! منم که گفتم خوشحالم که اعتماد به نفس خودتو تقویت کردی ... خوشحالم که الان تو رو در کسوت یک دکتر برجسته می بینم .. از همه بیشتر براش خوشحالم .
خوب نگاش کنید نور خدا تو چشماش برق می زنه ... اون نظر کرده خداست .. کسی با این روحیه یکدفعه ترقی کنه جز معجزه چی می تونه باشه ؟
تازه ...
مگه الان استقلال نداره نسیم جون ؟
اگه استقلال نداره ...شک نکنید از جفای اطرافیانش است ... هیچ ربطی به جانبازی و محدویت جسمی ایشون نداره ... من حاضرم قسم بخورم ..، دیدم که میگم ! پس اگه می تونید بهش کمک کنید ... نسبم جون که از جنس خودتونه !
اما مگه واقعا از نظر شما ازدواج فقط استقلال میاره ؟ اسمتون که نام یه خانمه ... ندیدی چه بسیار خانم هایی که با ازدواج... ؟
عزیز من تو رو خدا حرفهای یه نفر رو سطحی تفسیر و تحلیل نکنید ؟ خیلی ناراحت شدم از این برداشت اشتباه شما .!
هیچ وقت یه فاش نیوزی پر و پا قرص با بصیرت را عصبانی نکنید . والا حرفهایی می زنه که مو به تنتون سیخ میشه ...!!!
منتظرم حدیث خانم تو ضیحاتشو بده و یه جوری دلمو بدست بیاره .
با تشکر فاش نیوز
کسی به موفقیت دست می یابد که خوب زندگی کند ، زیاد بخندد و زیاد دوست بدارد . کسی که احترام افراد عاقل و فرزانه را جلب کرده باشد و کودکان خردسال را دوست بدارد . کسی که دنیا را بهتر از آنچه یافت ، ترک کند ، چه با بزرگ کردن یک فرزند صالح ، چه سرودن شعری زیبا ، و چه با نجات دادن یک انسان . کسی که مورد تحسین منتقدان باشد و خیانت دوستان را تحمل کند . کسی که همیشه زیبایی های دنیا را ستایش کند . کسی که بهترین خصوصیات افراد را ببیند و بهترین ها را تقدیم آنها کند . کسی که زندگیش یک الهام باشد و خاطره اش یک نیایش. درود بر بانوی جانبازموفق
با توکل به خدا و پشتکار و همت عالی می توان موفق شد.
از فاش نیوز و خانم محترم خبرنگار بابت این گزارش تشکر می کنم..
هرگز منظورم این نبوده که جانباز محترم قطع نخاعی برداشت کردند ؟
بلکه منظورم این بوده که جنگ کانون خانواده هایی را از بین برده است و افراد موفق جامعه را چه در بستر و چه در جامعه برای مدتی هم که شده منزوی کرده است ؟
کسی که برادر و خواهرش را در بمب باران از دست بدهد و در سن کودکی چنین اواری بر سرش خراب شود نابودی خانوادگی نیست ؟
از نظر شما نابودی چیست ؟
کودکی که توسط دشمن خانواده را از دست بدهد و با تنی معلول تا مدتها در بستر بیماری باشد تا کم کم بتواند خودش را پیدا کند این نامش را چه می توان گذاشت ؟
ایا شما نامی بهتری برایش دار ید ؟
اگر من و شما در جبهه مجروح شده ایم با میل باطنی خودمان پا در عرصه خطر نهادیم و این جراحت برایمان پیش نیامده است ؟
اما برای خانواده این خواهر عزیزمان بطور ناگهانی چنین اتفاقی افتاده است ؟
مثلا همین دلاور سایت فاش نیوز داش قنبر خودمون مدتها در جبهه ها سابقه رزم دارد و کاملا صحیح فرمایش کردند که هر وقت در پی حق از دست رفته اش اعتراضی میکند عده ای کلی ایراد می گیرند که اصلا صحیح نیست ؟
چرا نباید سخن حق را بگوید --چرا نباید حقش را بگیرد -
داش قنبر از شما معذرت میخواهم اصلا هدفم ناراحت کردن افکار دوستانم نیست شما من را ببخشید ؟
فاش نیوز تشکر
داداش حسین نظرات شما ملاحظه شد ... رنج ما فدای یه تار موی سر شما ... حق من رنگ و بوی شهدایی دارد ... فقط با زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا ما می توانستیم به حقوق خود برسیم و من و شما و رهبر باید با خون دل منتظر ظهور امام زمان عج باشیم ....، من پذیرفتم شکست خویش را !!!
در این لحظه که فرمایش شما را دیدم غم فراق چند جدایی و دوری از بعضی ها از یادم رفت برای دقایقی ...
توضیحات تکمیلی شما متین و درست است .
باور دارم اگه خدا به بانو نسیم کمک نمی کرد واقعا نابود می شد ... اما عزم و همتش واقعا ستودنی است !
نسیم جان بهت افتخارمیکنم عزیزم توبهترینی
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi