دوشنبه 13 آذر 1402 , 13:44
خاطرهای از یک بسیجی تیپ المهدی
فاش نیوز - با سلام بر ایثارگران؛ یاد آن دوران بخیر، اما چه بخیری! (خاطرات سال 1363، عملیات بدر در شرق دجله، تیپ المهدی شیراز بسیجیها سرافراز و تیپ 55 هوابرد؛ تاریخ 1362/12/18) هاورکرافت وسیله ای بود که هم روی آب میرفت، هم روی خشکی. سوار شدیم به سمت خط آخر جزیره مجنون یعنی پنج کلیومتر شرق دجله با بسیج ادغام شدیم و به خط اول رفتم. از زمین و آسمان آتش میبارید. چند ساعتی لب جزیره مجنون استراحت که نه، فقط خستگی جزئی در کردیم. بعد چند ساعت، عملیات گردان 158 هوابرد شیراز با بسیج تیپ المهدی شروع شد. خط شکن بودیم اما چه خط شکنی! تعداد زیادی تانک به سمت این دو گردان آمدند. گردانهای سپاه پاسداران و همچنین لشگرهای دیگر بودند.
عملیات شروع شد. بهترین سلاح ما آرپیجی بود. اما بالگردهای عراقی از بالای سر ما تیراندازی میکردند و تانکهای عراقی از سمت شمال، (انگشتری مرگ) خدایا چکار کنیم؟! بچههای بسیجی سن و سال کمی داشتند و تجربه حضور در عملیات را نداشتند. واقعا حداقل سن حدود دوازده سال بیشتر تا کمتر داشتند، اما خدا خودت شاهدی این بچهها چطوری جنگ میکردند و یکی یکی شهید میشدند. همچنین تکاوران تیپ55 هوابرد حدود هفت روز تمام در نبرد تن به تن جان میدادند.
یک خاطر از یک روحانی؛ واقعا این روحانی فداکاری و یک تکاور بود. از حدود هزار متری میدیدم چطوری با عراقیها درگیر میشد؛ جان برکف و تا روز 1363/12/26 در عملیات شرکت کردیم. زمانی که مجروع شدم، با قایق به سمت بیمارستان صحرایی امام رضا آمدیم. وقتی که به لب خشکی رسیدیم، آمبولانس آماده بود. رانند توان رانندگی نداشت؛ چون مجروع شیمیایی شده بودم، گفتم برو آن طرف، من رانندگی بلد هستم. حدود بیست نفر داخل آمبولانس بودیم.
وقتی که به بیمارستان صحرایی رسیدیم تمام نیروهای بیمارستان مرا تشویق کردند که چطوری با این حال و اینهمه زخمی و مجروح به قرارگاه بیمارستان امام رضا رسیدی؟ گفتند: بچه کجایی؟ گفتم: اهل خرمآباد لرستان هستم. خلاصه این هم خاطره از هشت سال دفاع مقدس.
روحشان شاد یادشان گرامیباد تا ابد. والسلام
|| علی