چهارشنبه 11 بهمن 1402 , 13:28
گفت وگو با «اکبر تیموری»، جانباز نخاعی دفاع مقدس
از شخص آقای قاضی زاده و تیم همراهشان به هیچ عنوان راضی نیستم!
دکتر که آمد، جریان را برایش گفت. دکتر هم گفت: او اهل تهران است و نازنازی است؛ زنده نمیماند. بعد هم آمپولی به من تزریق کردند که از حال رفتم و چیزی متوجه نشدم. چشمم را که باز کردم دیدم یک سرهنگ با سبیلهای تاب داده بالای سرم است و مرا روی برانکاردی که اجساد شهدا را هم چیده بودند گذاشته بودند سرهنگ به دکتر گفت...
فاش نیوز - در یک بعدازظهر پاییزی افتخار حضور در دفتر کار جانباز نخاعی معزز، اکبرتیموری از جانبازان 8 سال دفاع مقدس را پیدا کردیم.
در ابتدای صحبتمان متوجه میشویم که ایشان به تازگی از سفر عتبات عالیات بازگشت است و البته حکایت تشرف که به همراه داییاش بوده خود حکایت شیرینی دارد که همین موضوع فتح بابی میشود برای گفت وگو پیرامون چگونگی حضورش در جبهه و سپس مجروحیت و جانبازی و فعالیتهای پس از آن.
جانباز تیموری که هم اکنون مدیرعاملی شرکت تاکسیرانی حمل و نقل «راهپویان پایتختسیر» در مناطق 6 و 7 شهرداری تهران را عهدهدار است.
بسیار دغدغه جانبازان را دارد. شاید برای همین هم هست که تعدادی از اقشار ایثارگران، اعم از خانواه معزز شهدا و جانبازان را در مجموعه خود پوشش داده و به کار گرفته که این اقدام در نوع خود بسیار ارزشمند و ستودنیست.
مهم این است که در اتاق کارش به عنوان یک مدیر، همیشه بر روی مراجعین باز است و خبری از مدیر دفتر و... نیست. وقتی در این خصوص جویا میشویم، با لبخند و فروتنی خاصی عنوان میکند که بنده با کارکنان مجموعه و همچنین رانندگان دوست هستیم و نیازی به این کارها نیست. اما در بیان مشکلات و نامهربانیهای مسوولان، بدون ملاحظات کاری و البته بسیار شفاف و صریح سخن میگوید.
تلاش خستگیناپذیرش برای ادامه تحصیل، کار و فعالیت اقتصادی و اجتماعی و همچنین زندگی خانوادگی است که در ادامه گفت و گو بیشتر به آنها خواهیم پرداخت.
با این مقدمه کوتاه پای صحبتهای این جانباز و مدیر ارزشی که با وجود مشغله فراوان کاری، قبول زحمت کرد و درخواست گفت و گویمان را با خوشرویی اجابت کرد، مینشینیم...
فاشنیوز: ضمن تشکر از جنابعالی به جهت زمانی که در اختیار ما گذاشتید، برای آشنایی بیشتر، لطفا خودتان را معرفی کنید و از فعالیتهایی که درحال حاضر دارید بفرمایید.
- اکبر تیموری هستم؛ متولد 1344 با شناسنامه صادره از قم، ساکن تهران. مدیرعامل شرکت تاکسیرانی منطقه 6 و 7، پانزده - شانزده سالی است که به این فعالیت مشغول هستم.
فاشنیوز: چه تعداد از ایثارگران در مجموعه شما فعالیت دارند؟
- در کل 7000 راننده تحت پوشش داریم که حدود 360 نفر از خانواده معظم شهدا(بعضا دو شهید) و جانباز در این مجموعه فعالیت میکنند. 600 نفر هم از پایگاههای بسیج که خودم هم فرمانده پایگاه شهید "محمد رحیمی" (ایشان نیز از تاکسی داران بودند) هستم.
فاشنیوز: از مشکلات این شغل هم بگویید:
- متاسفانه دولت با رانندگان کملطفی میکند. این قشر افراد بسیار خوب و زحمتکش هستند که بعضا تحصیلات مهندسی و پزشکی دارند که تاکسیدار هم هستند. هتل های انقلاب، آزادی، کوثر، استقلال، اوین و... تحت پوشش این مجموعه بود؛ چرا که مدارک تحصیلی این دوستان بالاست. همیشه هم گوشزد میکردم که پول برایتان ملاک نباشد. افرادی که در این هتلها کار میکنند باید پرچم ایران را بالا ببرند. برای مثال مهمانی که به کشور ما میآید، تاکسی که سوار میشود ملاک تشخیص او از کشورمان رفتار است که رانندگان باید به آن توجه داشته باشند.
فاش نیوز: چطور شد جذب این کار شدید؟
- پیش از تاکسیرانی، شغل های اقتصادی دیگری هم داشتم که به خاطر مجروحیت و مصدومیت شیمیایی نتوانستم آن را ادامه بدهم. زمانی که به تاکسیرانی آمدم تصمیم گرفتم که آن را جبران کنم. در کنار کار، ادامه تحصیل هم دادم. از دیپلم شروع کردم. فوق دیپلم تاکسیرانی را در دانشگاه علمی - کاربردی گرفتم و بعد هم کارشناسی و بعد هم کارشناسی ارشد.
فاشنیوز: مگر رشته تاکسیرانی هم داریم؟
- بله؛ تا مقطع فوق دیپلم.
فاشنیوز: با شرایط ویلچرنشینی، رفت و آمد برایتان سخت نبود؟
- بله. با آن که می شد استاد به منزل بیاید، اما خودم می رفتم تا دیگر رانندگان سازمان تاکسیرانی هم تشویق شوند. تعدادی از دانشجویان بعد از دو سه هفته میخواستند انصراف بدهند اما وقتی صحبت کردم و گفتم دوستان، وضعیت شما که از من سختتر نیست. بیایید تا برای دیگر رانندگان تاکسی پیشقدم شویم. خاطرم هست برای عدهای هزینه کلاس و دفتر و قلم هم سخت بود ولی به تحصیل ادامه می دادند و این نکته که طی تحصیل تابستان و زمستان حتی یک جلسه از کلاس غیبت نکردم. بچهها به عشق من و من هم به عشق آنها کلاسها را میگذراندیم. بحمدالله تماما مدارک تحصیلشان را گرفتند؛ به طوری که با دوسه نفر درسمان را تا مقطع کارشناسی ادامه دادیم. کنکور که شرکت میکردیم در سالن امتحانات سووال کردند جانبازی. گفتم بله. گفتند از امتیاز استفاده کن. گفتم جانباز 70 درصد هستم. اگر پرونده جانبازی مرا اگر ببینید، پاک پاک است و از هیچ امتیاز و سهمیهای تاکنون استفاده نکردهام. نه مسکن گرفتهام، نه وام و نه حتی لوازم پزشکی. فقط 10-12 سال پیش یک خودرو گرفتم.
فاشنیوز: درحال حاضر مدرک تحصیلیتان چیست؟
- کارشناسی ارشد مدیریت بازرگانی. با گروهی که بنیاد اضافه کرده مدرک دکترا دارم.
فاشنیوز: اجازه بدهید به دوران دفاع مقدس برگردیم و اینکه چندساله بودید که به جبهه رفتید؟ خانواده با رفتن شما مشکلی و مخالفتی نداشتند؟
- کلاس اول راهنمایی، مدرسه نواب صفوی نازی آباد تحصیل می کردم. یعنی بعد از ظهرها مدرسه میرفتم و صبح ها در مغازه کار می کردم. از مدرسه با دوست عزیزم، شهید فراهانی هر دو برای ثبت نام بسیج رفتیم که بعد به جبهه اعزام شویم؛ که کارت شناسایی مرا گرفتند و ندادند؛ چرا که من شناسنامهام را دستکاری کرده بودم و آن را به 42 تغییر داده بودم. خلاصه شناسنامه را گرفتند و تحویل پدرم دادند و گفتند که ایشان نباید برود. برادرم آن زمان سرباز بود. باید به فکر راهی میبودم. عمویم در قم زندگی میکرد. به خانواده گفتم عمو میخواهد در منزلشان لوله کشی انجام بدهد و من (چون بلد بودم) میخواهم به کمک ایشان بروم. پدرم با عمویم تماس گرفت. من هم که از قبل با ایشان هماهنگ کرده بودم. بنابراین حرف مرا تایید کرد. این شد که یک استشهاد محلی درست کردم که شناسنامهام گم شده. بردم کلانتری مهر زدند و بعد هم بردم اداره ثبت که شناسنامه المثنی بگیرم. در آنجا بنده خدایی گفت: تو پسر عمو جعفر هستی؟ گفتم: بله. گفت: اینجا چکار داری؟ گفتم شناسنامهام را گم کردهام آمدهام شناسنامه بگیرم. رفت و یک جلد شناسنامه اصل برایم آورد و گفت: به عموجعفر سلام برسان و بگو من پسر فلانی هستم و بعد هم گفت، پدرت به گردن ما حق بزرگی دارد و...
شناسنامه را که گرفتم به میدان امام که وزارت اطلاعات در آنجا قرار داشت آمدم. پسر خالهام هم دانشجوی رشته پزشکی بود. با هم دونفری رفتیم تا از آنجا با هم اعزام شویم. خلاصه ما را برای گزینش به اتاقی که چند نفر بودند بردند و مدام سوالات مختلف میپرسیدند. گفتم من با هیچ کس کاری ندارم؛ اطلاعات بالایی هم از نهجالبلاغه و این مسایل ندارم. فقط میخواهم بروم جبهه و این که امام(خمینی) هم هر چه بگویند میگویم چشم.
خلاصه این دو سه نفر کمی همدیگر را نگاه کردند و بالاخره تایید کردند. پسرخالهام را به بیمارستان بقیةالله(عج) فرستادند که ایشان از همان زمان تا به امروز که بازنشسته شدند، همانجا بودند. من هم رفتم لشکر 7 ولیعصر(عج)خوزستان. از آنجا گردان تخریب و مسئول دسته و بعدها هم فرمانده گروهان بودم که در این میان چهار بار هم مجروح شدم.
فاشنیوز: خانواده چه زمانی از رفتن شما مطلع شدند؟
- حدود یک ماه پس از اعزام خانواده مطلع شدند. به پسرخالهام گفته بودم زمانی که من رفتم شما به خانوادهام اطلاع بدهید.
فاشنیوز: چند ماه سابقه جبهه دارید؟
- 14ماه
فاشنیوز: اگر موافق باشید کمی شمردهتر به مجروحیتهایتان بپردازیم. آخرین مجروحیتتان که منجربه نخاعیشدن بود چگونه رقم خورد؟
- در تاریخ 30/10/1365 در عملیات کربلای 4 برای شناسایی رفته بودیم که در میدان مین با گلوله تانک مجروح شدم. ترکش بزرگی به کتفم خورده بود که با دست آن را بیرون کشیدم و زمانی که مرا به عقب برمیگرداندند، آمبولانس را هم در سه راهی سوسنگرد زدند که دوباره ترکش خوردم. در راه بیهوش شدم. زمانی که به هوش آمدم، دیدم دستانم کنار بدنم افتاده بود و اصلا قادر به حرکت نبود. استخوان کتفم بیرون زده، دندهها و فکم شکسته بود و کل بدنم را ترکش گرفته بود. چون ورزشکار بودم، با دست ترکش کتفم را بیرون کشیدم. ترکشهایی را که اصابت میکرد فقط بوی سوختگی آن را متوجه میشدم؛ که الان هم در مغزم بوی آنها را حس میکنم. به پرستار گفتم میشود دستم را بالا بگذاری؟ گفت خیلی شلوغ میکنی. دکتر که آمد، جریان را برایش گفت. دکتر هم گفت: او اهل تهران است و نازنازی است؛ زنده نمیماند. بعد هم آمپولی به من تزریق کردند که از حال رفتم و چیزی متوجه نشدم. چشمم را که باز کردم دیدم یک سرهنگ با سبیلهای تاب داده بالای سرم است و مرا روی برانکاردی که اجساد شهدا را هم چیده بودند گذاشته بودند سرهنگ به دکتر گفت، این بنده خدا به هوش است. او هم میگفت، میگویند بچه تهران است و تا رسیدن به بیمارستان تهران میمیرد. متوجه میشدم پیکرهای شهدا را در پلاستیک پیچیده و روی آن اسامی به همراه شهر و استان را نوشته بودند. دوباره از حال رفتم و چیزی نفهمیدم... تا اینکه دوباره صدای آمبولانس را شنیدم و متوجه شدم اجساد شهدا را میبرند. فقط یادم هست که با صدای بسیار ضعیفی که به خاطر شکستگی فکم نمیتوانستم درست ادا کنم، به پرستاری که لباس سفید برتن داشت گفتم، جان مادرت من زندهام؛ مرا یواش بلند کنید. پس از آن مرا داخل برانکارد گذاشتند و دیگر چیزی نفهمیدم.
از آنجایی که بیمارستانهای دیگر جای خالی نداشتند، مرا به بیمارستان نیروی انتظامی که برادرم هم سرباز آن نیرو در بخش عقیدتی - سیاسی بود انتقال دادند. وضعیت وخیمی داشتم. پس از دو ماه، چشمانم را که باز کردم، دیدم چراغی بالای سرم هست. خواستم دستم را تکان بدهم دیدم نمیتوانم. آمدم بلند شوم، دیدم نمیتوانم. آمدم حرف بزنم، دیدم قادر نیستم. به هر سختی بود به همتختیام فهماندم که قادر به کاری نیستم. او پرستار را صدا زد و گفت: «این شهید زنده شد! این شهید زنده شد!» لبانم از تشنگی ترک خورده بود و قلبم از تشنگی میسوخت. پرستار که آمد گفت: ریههایت سوراخ شده، اگر آب بخوری میمیری؛ و فقط با مقداری گاز لبانم را تر کرد. دوباره از حال رفتم. یک هفته بیهوش بودم و بعد از یک هفته که چشمانم را باز کردم، دیدم عمویم بالای سرم ایستاده. خواستم حرف بزنم، گفت چیزی نگو. موقعی که بیهوش بودی شماره مرا به پرستار داده بودی. خانواده هم که تا آن زمان از مجروحیتم بیاطلاع بودند دیگر مطلع شده بودند.
فاشنیوز: واکنش آنها با مشاهده وضعیت شما چطور بود؟
- مادرم خیلی گریه و بیتابی میکرد. میگفتم مادر، من که هنوز زندهام. واقعا برایش سخت بود. یک روز به برادرم گفتم او را به سردخانه ببر تا شهدا را ببیند کمی آرام شود. پدرم صبور بود. با او صحبت میکرد و حتی خودش وسایل مورد نیاز مرا از خارج از بیمارستان تهیه میکرد و میآورد.
فاشنیوز: تاریخ مجروحیتتان خاطرتان هست؟
- بله یک روز مانده بود به شب یلدا که تولدم هم بود.
فاشنیوز: واقعا!
- بله تقریبا مجروحیتم با روز تولدم به فاصله یک روز اتفاق افتاد. البته من از این امر مطلع بودم و حتی در آخرین اعزام به خانواده گفتم که این آخرین بار است! جالب است بدانید که من امریه سپاه قم را داشتم. در راه امریه گم شد. دوباره هزینه بلیط دادم رفتم داخل قطار. دوباره مامور کنترل بلیط که آمد، دوباره قبض بلیط نیست شد. دوباره جریمه دادم. به جای اینکه اندیمشک پیاده شوم، اهواز پیاده شدم. دوباره از اهواز برگشتم. فرمانده لشکرمان گفت: یکسری ازبچه های کمیته تازه آمده اند. شما به آنها آموزش غواصی و شنا بده. گفتم من نمیتوانم. بچه ها داخل خط هستند. من هم اگر نروم گردان، آنها جز به حرف من، حرف کس دیگری را گوش نمیکنند. من باید بروم. گفت نمیشود. این کار را انجام بده بعد برو. من هم همه آنها را به سد دز بردم. اکثرا پیرمرد و سن بالا بودند. نمیدانستم چه بگویم؛ بگویم من فرمانده شما هستم... واقعا نمیدانستم. بنابراین هیچ نگفتم. یک پیراهن رنگ خاکی پوشیدم و رفتم سراغشان. گفتم کسانی که شنا بلندند جلو بایستند؛ کسانی هم که شنا بلند نیستند، پشت سر آنها بایستند. به اینها که شنا بلد بودند گفتم من هر وقت دستم را بلند کردم، نفر جلویی را داخل آب بیندازید؛ ولی حواستان به آنها باشد. خودم هم رفتم داخل آب و گفتم اینطور دست و پایتان را حرکت بدهید. به همین راحتی! البته آب خیلی عمیق نبود و اگر هم داخل آب میافتادند اتفاق جدی نمیافتاد. خلاصه من دو روزه سیصد نفر را شنا یاد دادم. بعد هم به فرماندهمان گفتم من دارم میرم. گفت: یاد دادی. گفتم: بله. باور نمیکنید، خودتان ببینید. آمد دید همه دارند شنا میکنند.
بعد هم خودم به منطقه "جفیر"رفتم. آنجا به "شهید" سیدداوود گفتم هم تو رفتنی هستی هم من! گفت تو شاید بروی، چون خیلی نورانی شدی؛ اما من نمیروم. گفتم حالا من گفتم. بعد از ظهر که برای شناسایی رفتیم، همان شب مجروح شدم.
فاشنیوز: برای دوستتان هم اتفاقی افتاد؟
- ایشان هم شب عید بود که در منطقه ماهوت عراق، موقع خواندن نماز، با گلوله خمپاره به شهادت رسید.
فاش نیوز: حال وهوای منطقه چگونه بود؟
- خیلی عالی بود. دوستان خوبی داشتیم. البته من خواب این اتفاق را دیده بودم و مطمئن بودم.
فاشنیوز: چطور مطمئن بودید؟
- چند روز قبل دوستانی که شهید شده بودند به خوابم می آمدند و بعد حضرت ابوالفضل العباس(ع) را در خواب دیده بودم. با تجزیه و تحلیل خوابم دیگر کاملا به این موضوع آگاه بودم.
فاش نیوز: چند مدت در بیمارستان بستری بودید؟
- 18 ماه. واقعا شرایط برایم سخت بود. دستانم اصلا حرکت نمی کرد و کل بدنم هم پر از ترکش بود. خانم دکتر طاعتی که امیدوارم هرکجا هستند سلامت باشند، مرا عمل کرد و گفت باید فعالیتی را شروع کنی تا دستانت به حرکت در آید. من هم شروع به نقاشی روی کاغذ کردم. دستانم کم کم حرکت کرد. چهارپنج دفتر نقاشی داشتم. یکبار که برای یک عمل جراحی دیگر مرا برده بودند، برگشتم دیدم دفترهایم نیست. بعد از آن نقاشی را کنار گذاشتم. مدتی بعد هم از بیمارستان مرخص شدم.
فاشنیوز: با این وضعیت چگونه کنار آمدید؟
- مشکلی نبود؛ چرا که وضعیتی بدتر از این را برای خودم ترسیم کرده بودم. یعنی همه ما زمانی که می خواستیم به جبهه برویم می دانستیم به کجا می رویم. جنگ بود و با کلی خطر. اما بیش از همه پرچم کشورمان برایمان مهم بود. در منطقه که بودیم، اگر کمترین جایی را از دست می دادیم واقعا برایمان عذابآور بود. همه گریه می کردند؛ اما وقتی یک قدم پیشروی می کردیم، روحیه ها شاد می شد. خاک کشورمان برایمان ارزشمند بود.
فاشنیوز: اهل ورزش هم بودید؟
- بله؛ پیش از مجروحیت دروازهبان تیم پاس بودم که بعد به جبهه رفتم.
فاش نیوز: با توجه به این که شما نوجوان بودید و دانشآموز کلاس اول راهنمایی، برداشتتان از جبهه و جنگ چه بود؟
- هرکسی برای خودش هدف و ذهنیتی داشت. از مدرسه ما دانشآموزان بسیاری به جبهه می رفتند. دوست و همبازی خودم وقتی پیکرش با تیر مستقیمی که به پیشانی اش خورده بود برگشت، من همان موقع تصمیم گرفتم بروم؛ اما پدرم اجازه نداد.
فاشنیوز: مجروحیتهای دیگر هم داشتید؟
- قبل از آخرین مجروحیت، اولین بار که با موتور برای شناسایی به منطقه رفته بودم، از خاک عراق (منطقه فاو) سردرآوردم که با خمپاره دشمن، ترکش به کمرم اصابت کرده بود که چیز زیادی متوجه نشده بودم. زمانی که به مقر برگشتم، بچه ها گفتند پشتت خونی شده. دیدم بله لباسم پاره شده. البته سوزش داشت اما جدی نبود. یکبار هم در منطقه جزیره مجنون شیمیایی شدم.
فاش نیوز: با شرایط فعلی هوای تهران، آلودگی ریههایتان را آزار نمی دهد؟
- خیلی. همین الان که با شما صحبت می کنم، ریه هایم می سوزد.
فاشنیوز: فعالیتهای اجتماعی را چه زمانی شروع کردید؟
- پس از 7-8 ماهی که در بیمارستان بقیةالله(عج)و 7-8 ماهی هم بخاطر موجگرفتگی در بیمارستان نورافشار بستری بودم، کار و سرمایه ای نداشتم. مدتی در بنیاد مشغول به کار شدم. سپس به فعالیت های اقتصادی در رشته های مواد غذایی و پوشاک در منطقه شهرری پرداختم؛ که خوب هم بود. بعد هم چند جایی دعوت به کار شدم. با ارگان های مختلف کار کردم. مدتی در مجلس به عنوان معاون مهرورزی بودم که خیلی اذیت شدم؛ بخصوص زمانی که برای ناهار می رفتیم، دوستان نماینده ای را می دیدم که حرف هایشان خوشایند من نبود و با روحیات من سازگاری نداشت. اینکه از آنجا بیرون آمدم و بعد هم شغل فعلی را شروع و تا به امروز ادامه دادم.
فاشنیوز: عملکرد بنیاد را چگونه میبینید؟
- این را به صراحت عرض می کنم بنده از شخص آقای قاضی زاده و تیم همراهشان به هیچ عنوان راضی نیستم. هیچوقت هم حلالشان نمی کنم. البته به خودشان هم این مطلب را گفته ام. بسیار متاسفم که ایشان رییس بنیاد شده و خیلی خوشحالم که ایشان رییس جمهور نشد. چرا که آبرو و حیثیتی برای جانبازان نگذاشته. دوسال است که تبلیغ می کند به جانبازان خودرو می دهیم. هرجایی که می رویم از ما می پرسند با بنزت آمدی؟! با «بی ام وه»ات آمدی! بنیاد خوب به شما جانبازان رسیدگی می کند. دیگرچه می خواهید؟!
درحالی که خود من شخصا تا به امروز چیزی از بنیاد دریافت نکرده ام. مستاجر هم هستم. راضی هستم حتی پرونده جانبازی مرا هم ببندند. حقوقشان را هم نمی خواهم؛ زیرا در زندگی من برکتی ندارد. من از زمانی که یادم می آید با این وضعیتم کار کرده ام. هیچ جایی هم عنوان نکرده ام که جانبازم. حتی همین شرکتی که تأسیس کردم از امتیاز جانبازی ام هیچ استفاده ای نکرده ام. هر نامه ای هم که زده ام فقط به نام "اکبر تیموری" زده ام؛ عنوانی هم به آن اضافه نکرده ام که جانبازم و امتیازی به من بدهید. من از این دستگاه راضی نیستم زیرا حق بچه های جانباز این نیست. من منزل جانبازان که می روم درد خودم فراموشم می شود.
فاشنیوز: از مسوولان شهرداری چطور؟
- آقای دکترقالیباف از دوستان بنده است که بسیار از ایشان راضی هستم. در مدت بیش از سی سال جانبازی، من تاکنون هیچ چیزی برای خودم نگرفته ام اما تا برای جانبازان چیزی خواسته ام ایشان "نه" نگفته اند. یکبار دختر یک جانباز نخاعی که مستأجر بود با من تماس گرفت که عمو، اثاث خانهمان را بیرون ریخته اند؛ زیرا جانباز پول اجارهبها نداشت و به کسی هم نمی گفت. به قدری ناراحت موضوع شدم، پیش دکتر قالیباف که جلسه ای با هم داشتیم رفتم. گفت چرا عصبانی هستی؟ گفتم آقای دکتر این چه وضعیتی است که یک جانباز 70 درصد با این وضعیت زندگی کند! ایشان زنگ زد و گفت یک جایی را به ایشان بدهید تا به طور موقت آنجا زندگی کند. یک خانه سه طبقه از آنها گرفتم که به سه جانباز تحویل داده شد. آنها که ساکن شدند. اجارهبها می دادند و بعد هم اجاره ها را کم کردند و بعد هم به خود جانبازان فروخته شد.
فاشنیوز: به عنوان یک جانباز از مشکلات پیش روی جانبازان برایمان بگویید:
- مشکلات بسیار است. برای مثال ویلچری که ما از آن استفاده می کنیم. در سفر کربلایی که مشرف شده بودم می دیدم اکثر ویلچرها کهنه و داغون استفاده می کنند. همین ویلچر که من روی آن نشسته ام 50 میلیون تومان است. حالا من توانایی خرید آن را داشتم، جانبازان دیگر که نیاز به ویلچر دارند چه باید بکنند؟ ده میلیون به جانباز می دهند که خودش ویلچر بخرد. اگر جانباز ویلچر ایرانی بخرد، امکان افتادن و شکستن دست و پایش هست که مشکلات بعدی برایش پیش می آید.
یا جانبازی را در بیمارستان بستری می کنند با هزینه هنگفت؛ بعد هم با کلی دارو و مرفین تزریق شده که کلیه جانباز از کار می افتد و بعد هم تحویل خانواده اش می دهند. چرا پس از عمل باید جانباز در بیمارستان استراحت کند که هزینه اش بالا برود. وسیله استراحت او را درخانه فراهم کنند؛ هم هزینه کمتری صرف می شود و هم اینکه درکنار خانواده زودتر بهبود پیدا می کند. یا داروی جانباز را اگر دولتی بخواهیم تهیه کنیم موجود نیست؛ اما اگر با نرخ آزاد بخواهیم فراهم است.
از وام مسکن جانبازان چه بگویم که آقایان اصلا فراموش کرده اند که چنین چیزی را در مصوبه خود بگنجانند! ببنید چقدر این بنیاد بی در و پیکر است. بهتازگی تصمیم دارند از دولت مصوبه بگیرند که به جانباز ششصد میلیون وام مسکن بدهند؛ درحالی که با این مبلغ، جانباز کدام خانه را می تواند خریداری کند.
مشکل دیگر حق پرستاری است که درحال حاضر اکثر خانواده های جانبازان را درگیرکرده و کار به اختلاف و جدایی خانواده ها کشیده است. اگر این حق پرستاری برای جانباز است به خود جانباز بدهید. اگر حق همسر جانباز است مستقیما به کارت ایشان واریز کنید. یا این که جانبازی که به شهادت می رسد، هزینه مراسم ندارد. چرا بنیاد نباید از ابتدا هزینه مراسمات را پرداخت کند. فقط در مراسم حضور پیدا می کنند، چند تا عکس می گیرند و می روند. حالا فکرش را بکنید این وضعیت جانبازان تهران است؛ شهرستانها که هیچ خبری نیست.
فاشنیوز: اگر اهل ورزش هستید، آن را برای جانبازان تا چه میزان موثر میدانید؟
- فعالیت ورزشی هم دارم. روزهای زوج به باشگاه نشاط می روم. قبلا در رشته وزنهبرداری فعالیت می کردم که بعدها به خاطر مشکلات ریوی که دارم این رشته را ادامه ندادم. اما در رشته دارت، تیراندازی و فوتبالدستی همچنان فعال هستم. به نظر من با روزی ده دقیقه ورزش، 90 درصد مریضیها و مشکلات جسمی جانباز برطرف می شود.
فاشنیوز: درحال حاضر ارتباطاتتان با جانبازان چگونه است؟
- خیلی خوب. با 90 درصد از جانبازان در ارتباط هستم.
فاشنیوز: اگر تمایل دارید، از خانواده هم بگویید.
- بنده سال68 ازدواج کردم. ثمره این زندگی یک فرزند پسر به نام "احمد" است که" 8سال دروازهبان پرسپولیس در رده جوانان ونوجوانان بودند. ایشان هم درحال ادامه تحصیل هستند؛ و هم چند روزی را هم در جای دیگری مشغول است. یک نوه باهوش و بازیگوش به نام "احمدپاشا" هم دارم که شاید بگویم تمام زندگی من است. با آن که خیلی کوچک است و هنوز سهسالگی را تمام نکرده، اما بسیار بامحبت است. هر زمانی که بخواهم روی تختم استراحت کنم سعی می کند کمکم کند. زمانی هم که صدای اذان از تلویزیون پخش می شود، اگرمشغول بازی هم باشد آن را رها می کند و روبهروی تلویزیون می نشیند و گوش می کند.
فاشنیوز: نقش همسر جانباز را در زندگی یک جانباز چگونه میبینید؟
- حتما که نقش زیادی دارد؛ اما اگر بنیاد اجازه بدهد که زندگیشان ادامه پیدا کند خوب است! اما خود بنیاد با همان حق پرستاری که پرداخت میکند، در اکثر زندگیهای جانبازان اختلاف انداخته است و این معضل بزرگی است که اکثر قریب به اتفاق جانبازان درگیر آن هستند.
فاشنیوز: تا فراموشمان نشده ماجرای مشرفشدنتان به کربلا را هم برایمان تعریف کنید:
- این نکته را بگویم که سفر جانبازان را سپاه متقبل شده بود حتی از بنیاد اسامی خواسته بودند نداده بود. اما در ادامه، همین اواخر یکی از دوستانمان در سپاه تماس گرفته بود، صحبت که میکردیم ایشان گفت: نمیخواهید به کربلا بروید! گفتم بعد از 40 سال تازه یادتان افتاده ما را به کربلا بفرستید!؟ این جمله را که گفتم شناسنامه داییام روی میزم بود (دایی بنده در کودکی، زمانی که سه ساله بودند در روستا، مریض می شود. بعد هم با داروهای گیاهی که به او میدهند، هم شنوایی و هم تکلم خودش را از دست میدهد و به کربلا هم مشرف نشده بود) با این که برادر و دیگران هم بودند، اما هیچکس به ذهنم نیامد که به عنوان همراه معرفی کنم. دایی ساکن قم هستند. این دوست سپاهی ما هم قبول کرد و خلاصه زنگ زدم قم و با همسر داییام صحبت کردم. ایشان میگفت دایی پاسبورت ندارد. گفتم اشکالی ندارد. سپس با هماهنگی که انجام شد مدارک را به اداره ثبت فرستادیم. آنجا هم از سیبیلهای او ایراد گرفتند که سیبیلهای این آقا خیلی بزرگ و طویل است و با عکس شناسنامه همخوانی ندارد. سرهنگ گفته بود اشکالی ندارد و خلاصه یکساعته پاسپورت ایشان خیلی سریع آماده شد. سفر که بسیار خوب و عالی بود. جالب بود هرجا که می رفتیم، همه و حتی نظامیان عراقی میآمدند و با ایشان عکس میگرفتند. نمیدانم چطور بود ایشان را اصلا بازرسی نمیکردند. موقع بازگشت هم خلبان هواپیما درخواست کرد که دایی در کابین خلبان بنشیند که به لحاظ امنیتی نپذیرفتیم؛ اما کلی سفارش به مهمانداران کرد و در پایان هم کل مهمانداران و خلبان با احترام نظامی و ویژه بدرقهمان کردند. بهیقین میدانم که ایشان ویژه به این سفر دعوت شده بودند!
فاشنیوز: در خاتمه حرف جامانده دیگری دارید بفرمایید.
- خداوند آخر و عاقبت همه را بخیر کند؛ بخصوص بنیادشهید را! واقعا به خانواده شهدا و جانبازان ظلم شده. من که خودم از این بابت خیلی غصه میخورم. در این مجموعه اکثر خانواده ایثارگران برای مثال مستاجر هستند و نیاز به پول پیش خانه دارند. سازمان در حد توان جزئی کمک میکند، اما بیش از آن در حد و توان ما نیست و فقط به حرفهایشان و گلههایشان گوش میدهیم.
|| گفتوگو از صنوبر محمدی
|| عکس از اسماعیل پارساکیا
درود به این همه عزت نفس ، حرمت به نفس و استاد بی بدیل اخلاق ایثارگری
این ایام به فاش نیوز عزیز مبارک.
لطفا درموردپاداش بازنشستگی جانبازان حالت اشتغال ماده38. که طبق قانون مصوبه مجلس وبه گفته سردارشریفی که 2 سال قبل همه جانبازان حالت اشتغال را بازنشسته اعلام کردن. پیگیری فرماییدیا اگرهم نمی خواهنداز تاریخ مجروحیت حساب کنند. به جانبازان حالت اشتغال که شب تاصبح یک لحظه خواب به چشمشان نمی رود. لا اقل مانندجانبازان شاغل وهمسر وفرزندان آنهابرای این بندگان خداهم10 سال ارفاقی درنظربگیرند. آیا 10 سال ارفاقی بیشتر حق جانبازان شاغل هست یا جانبازان ازکار افتاده کلی که با هر نفس کشیدن درد ورنج می کشندلطفا به نمایندگان فراکسیون ایثارگران بگوییداستفساریه دراین مورداز دولت درخواست نمایندتا این چندصباح دیگر که إز عمر این عزیزان باقی مانده. کمی ازمشکلات مالی این عزیزان رنج کشیده کمتر شوداجرتان باخدا وند بخشنده
عالی گفتی خوب بود بیانات شما اما کو گوش شنوا این مدیران نالایق و بی کفایت ورفوزه در نزد جانبازان
کجایید ای شهیدان که ببیند این خالی بندان را
از وقتی که برای ورزش و دیدار با دیگر جانبازان در باشگاه جانبازان شهید بیشتر با شما و مرام و کردار شما آشنا شدم و معمولا دیدم که از نزدیک پیگیر مشکلات دیگر جانبازان هستنید و در رفع آن همت دارید بیشتر از گذشته در دلهای ما جا باز کرده اید.
به خودم می بالم که دوستان جانبازی چنین ایثارگر و بامعرفت دارم.
به درگاه خداوند دعا می کنم که همیشه سلامت باشید و سایه پرمهر و محبت شما بر سر خانواده و نوه نازنینتان باشد و ما هم خوشحال از اینکه در جوار شما و دیگر جانبازان عزیز در باشگاه باشیم. انشاالله
از خانم محمدی هم بخاطر این مصاحبه دانشین و آقای پارسا که عکسهای زیبا ولی کمی گرفتند صمیمانه سپاسگزارم.
ارادت.
یکی از جانبازان ورزشکار باشگاه جانبازان شهید
ممنونیم فاش نیوز بخاطر آشنا کردن ما با چنین استوره هایی که یادگار دفاع از ناموس و کیان مملکت هستن
از لطف و محبت شما عزیزان بی نهایت سپاسگزارم.
انجام وظیفه میکنم.خلیی مخلصیم.
ارادتمندشما تیموری
تنها شما نیستی که از آقای قاضی زاده راضی نیستی
95 درصد ایثارگران از ایشان و تیم همراهشان رضایت ندارند
بهتره بجای بنیاد شهید و امور ایثارگران
بگوییم
بنیاد مدیران و امور کارکنان
بنام ایثارگران بکام مدیران
حاج آقا تیموری رو از بچه گیم میشناسم خیلی خونگرم و دوستداشتنی هستند نه تنها حقیر بلکه مطمئن هستم همه بچه محل هامون عاشق مرام و مردانگیش هستند براشون آرزوی موفقیت میکنم...
ایثاروجانبازوفداکار یاقهرمان و یااستادی ویاحالته عرفانی شهید زنده یعنی جناب حاج اکبرتیموری بگم....دریک جمله فقط میشه گفت ((مرد میدان در هر زمان هست)) واقها دوستش دارم وامیدوارم موفق باشد ..اراتمندههم دانشگاهی مظاهری
همه جای دنیا ارج و قرب خاصی برای مجروحان و کشته های جنگ هاشون قائل هستند ما فقط اسم جانباز و شهید را به این عزیزان دادیم با کلی منت
غیرت و مردانگی از صفات بارز شما هستش دوستی با شما باعث سربلندی و افتخار بنده هستش
امیدوارم سالیان سال در کنار خانواده خوش و در آرامش باشید
وجود شما جانبازان باعث خیر وبرکت این کشور می باشد
در پناه الله باشید
مصاحبه خیلی خوبی بود و از خواندن آن لذت بردم.
از خداوند متعال برایتان توفیق و سلامتی و عاقبت بخیری را خواستارم
خداوند نگهدار شما و خانواده محترم باشه. انشالله به مشکلاتی که شما اشاره کردبن رسیدگی بشه. برای شما و خانواده اروزی سلامتی دارم
با توجه به شناخت شما چه در حیطه کاری و چه در دوران ادامه تحصیل در مقطع دانشگاه تاکسیرانی
به صراحت عرض میکنم که روحیه از خودگذشتگی و جوانمردی مثال زدنی برخوردار هستید و همیشه هر کاری از دستتون برآمده در حق افرادی که بشما مراجعه کرده اند دریغ نکرده اید و الان هم با این شرایط جانبازی هر خواسته ای هم دارید برای همرزمان و جانبازان بزرگوار میباشد و خود این مسئله نشانه بارز از خودگذشتگی شماست
و همچنین در موقعیت کاری در مجموعه تاکسیرانی یک فرد مثبت و کمک حال رانندگان زحمتکش تاکسیران هستید که این عزیزان هم با توجه به سن و سال با مشکلات کاری و هزینه زندگی درگیر هستند
با آرزوی توفیق و سلامتی برای شما و همه انسانهای خیرخواه و جانبازان عزیز و درود بروان پاک شهدای هشت سال جنگ تحمیلی که با نثار جانشان از خاک و ناموس ایران عزیز دفاع کردند
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا( در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.) هستید. مطمئنا پاداش خداوند بزرگتر از پاداش دنیوی است . انشا الله خداوند همه ما را از غیر خودش بی نیاز و عاقبت ما را بخیر فرماید. والسلام
از آن وجود نازنینت ...جز سرباز شما بودن حرفی دگر ندارم
خداوند متعال سایه شما عزیز دل را که امروز میهن اسلامی ما مدیون بی مثال شماست کم نکند و برایتان سلامتی و طول عمر باعزت و با دلخوشی با خانواده محترمتان خواستارم
متاسفام
هیچ امدادی
واقعا جای تحسین داره ایشون انسان بزرگی هستند که موجبات اشتقال زایی رو فراهم کردند کاش مسولین امر بیشتر احساس مسولیت کنند بجای بزرگتر کردن سفره های خودشون موجبات پهن شدن سفره برای محرومون باشند خدا قوت الهی همیشه سالم و تندرست باشبن