شناسه خبر : 110033
چهارشنبه 05 ارديبهشت 1403 , 14:00
اشتراک گذاری در :
عکس روز

دو روایت در رثای یک مرد

زمانی که من پیش از انقلاب در محله اتابک معلم بودم، زمان بازگشت از مدرسه به ورامین، در مینی بوس...

فاش نیوز - جانباز شهید احد ترشیچی از چهره های مبارز دوران ستمشاهی در تشکیلات گروه توحیدی صف و متولد 1336 شهرتهران بود. او با بنیانگذار این گروه، محمد بروجردی کار مبارزاتی خود را توسعه داد و در پر مخاطره ترین لایه های کار تشکیلاتی، تدارک نیاز تیم های عملیاتی را پشت صحنه عهده دار بود. برادرانی از این دست همچون هوشنگ مصلحی، روح الله جعفرزاده، ناصر رحیمی نیز این مهم را دنبال می کردند.

 احد با برادرانی از سازمان فجر اسلام نیز که بیشتر مسئولیت انتشار پیام های حضرت امام را عهده دار بودند همکاری داشت و در این مسیر همسرش سرکارخانم معرفت پا به پای او عهده دار تکمیل مسئولیت های همسرش بود. او پس از 1 نوبت مجروحیت در دوران مبارزه و 3 نوبت جانبازی در دفاع مقدس و تحمل 14 سال رنج و جراحات جانبازی در 15 فروردین 1375 (14 ذی القعده 1416) به خیل یاران شهیدش پیوست.

آنچه در پی می‌آید، بیان این عبارت نغز است که:

آب دریا را اگر نتوان کشید/هم به قدر تشنگی باید چشید

حسین مظفر از اعضای شاخه ورامین گروه توحیدی صف درباره ماجرای نخستین ارتباطش با محمد بروجردی می گوید: «رابط این آشنایی احد ترشی چی بود . زمانی که من پیش از انقلاب در محله اتابک معلم بودم، زمان بازگشت از مدرسه به ورامین، در مینی بوس با این شخصیت آشنا شدم؛ محمد قمی از دانش آموزان فعال مدرسه هم همراهم بود . گفتگوی کوتاه ولی دلنشین من با احد این چهره ساده و بی آلایش و پیشنهاد او برای فروش کتاب هایش، قرار ملاقات ما را به منزل محقر او در مامازن ورامین کشید . دیدن کتاب های تاریخی ، معارفی و سیاسی و خرید آن ها باب رفت و آمد و گفتگویمان را گسترده تر کرد و ابعاد جدیدی از شخصیت و اندیشه احد برایمان آشکارتر شد. احد، خود ، همسر ، خانه وزندگی اش را وقف مبارزه کرده بود . او برای تامین هزینه های مبارزه از فروش کتاب هایش هم ابایی نداشت. »

«رابط نخستین آشنایی و ارتباط من با شهید محمد بروجردی جانباز شهید انقلاب، احد ترشیچی بود. زمانی که من پیش از انقلاب در محله اتابک معلم بودم، زمان بازگشت از مدرسه به ورامین، در مینی بوس با این شخصیت آشنا شدم؛ محمد قمی از دانش آموزان فعال مدرسه هم همراهم بود. گفتگوی کوتاه ولی دلنشین من با احد این چهره ساده و بی‌آلایش و پیشنهاد او برای فروش کتاب هایش، قرار ملاقات ما را به منزل محقر او در مامازن ورامین کشید. دیدن کتاب های تاریخی، معارفی و سیاسی و خرید آن ها باب رفت و آمد و گفتگویمان را گسترده تر کرد و ابعاد جدیدی از شخصیت و اندیشه احد برایمان آشکارتر شد. احد، خود، همسر، خانه وزندگی اش را وقف مبارزه کرده بود. او برای تامین هزینه های مبارزه از فروش کتاب هایش هم ابایی نداشت.»

مظفر ادامه داد: «در گذر زمان و ارتباط‌های بعدی با اطمینان یافتن احد، آشنایی با محمد بروجردی با نام مستعار محمود رقم خورد وکار من و ایشان را به ارتباط تشکیلاتی با بخشی از گرو توحیدی صف کشید. رفتن به کوه، تمرین خود سازی در شرایط سخت، آموزش اسلحه، تاکتیک، تهیه و تولید مواد برای ساخت بمب های انفجاری رابطه‌ی ما را محکم تر کرد.»

مظفر ماجرای خرید مواد شیمیایی با ترفند تجهیز آزمایشگاه مدرسه ای که در آن تدریس می‌کرد را توضیح داد و پیشنهاد بروجردی برای انجام عملیات در محل تجمع آمریکایی‌ها در کافه خوانسالار را مطرح کرد. او از نقطه‌ی آغاز آشنایی با احد تا مطرح شدن به عنوان گزینه‌ی عمل کننده در انفجار مرکز عیش و عشرت مستشاران آمریکایی را بیان کرد و گفت:« توفیق انجام این عملیات از بنده سلب شد و برادران عباسعلی احمدی و علی تحیری(مصطفی) از مسئولین ارشد نظامی گروه توحیدی صف عهده دار این ماموریت شدند. در این عملیات عباسعلی احمدی به شهادت رسید.»

خانم معرفت، همسر و همرزم مبارز شهید احد ترشیچی می گوید: «ازدواج ما با احد سال 52 اتفاق افتاد، هر دو ترک زبان بودیم و بچه یک محل. احد اصالتا اهل آذربایجان شرقی بود. مهدی نخستین فرزند ما در محله فقیر نشین مامازن بود. ارتباط احد با محمد بروجردی و گروه توحیدی صف بابی از فعالیت های تشکیلاتی و مخفیانه را در زندگی ما وارد کرد. شخصیت مبارزاتی و مطالعاتی احد همواره برای من جذاب بود و گذران هرگونه سختی در کنار او برایم آسان بود. خرید خانه در مامازند و ساخت دو اتاق دوازده و نه متری محلی برای قرار های احد و بخشی از بچه های گروه توحیدی صف و فجر اسلام  بود. در مقطعی از مبارزه پیش از انقلاب خانواده ما و محمد بروجردی مدت نه ماه در همان منزل مامازن هم خانه بودیم. آن ها در اتاق نه متری و ما در اتاق دوازده متری. قرارهای تشکیلاتی، آماده ساری مواد انفجاری و تکثیر اعلامیه های حضرت امام(ره) در همان خانه صورت میگرفت. مرحله‌ی توزیع اعلامیه های تکثیر شده به عهده‌ی تیم های دیگری بود که سعی می‌کردیم آن‌ها را نشناسیم»

خانم معرفت می گوید: «انجام سیر مطالعاتی و تمرین های سخت برای خودسازی، با رفتن به کوه بویژه مسیر امام‌زاده داود در برف سرمای شدید زمستان، بخش هایی از آمادگی های مبارزاتی و کار تشکیلاتی بود. من و همسر محمد بروجردی همراه تیمی از برادران در این تمرین‌ها حضور داشتیم.»

همسر شهید با اشاره به خاطرات پس از بهمن 57 اظهار داشت: «با پیروزی انقلاب و مسئولیت یافتن برادران گروه توحیدی صف در تشکیلات کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران برای مقابله با عناصر ساواک و گروهک های ضد انقلاب در مناطق تهران و جای جای کشور، احد گزینه ای بود که از طرف کمیته مرکزی به آستارا، برای مسئولیت اداره سپاه آن شهر ماموریت پیدا کرد، و به این ترتیب فصل جدیدی از فعالیت های احد و زندگی خانواده ما رقم خورد. احد در ماموریتی با تنی چند از اعضای سپاه آستارا برای انتقال سلاح و مهمات از سپاه رشت به آستارا مورد شناسایی گروهک های ضدانقلاب قرار گرفتند و در راه بازگشت از رشت، با طراحی آنان کامیونی آن ها را تعقیب و هدف ترور قرار داد. آوار شدن کامیون بر خودرو آنان موجب مجروحیت سخت احد از ناحیه دست و پا و شکستگی مهره ششم گردن وی شد و در حالت فلج کامل قرار گرفت.»

خانم معرفت در بیان وقایع پس از مجروحیت همسرشان بیان داشت: «انتقال از آستارا به بیمارستان نجمیه تهران و حضور شبانه روزی من در کنار تخت احد طی 4 ماه، با وجود مراحل درمان اولیه، آثار بهبودی در او ظاهر نمی شد و حقیقتاً تغییر وضعیت فلج و بی تحرکی وی جز با دعای دوستان و توسل عمیق احد به حضرت صدیقه کبری (س) بهبود نیافت. در ادامه حسب تدبیر پزشکان و بنیاد شهید، سه نوبت سفر به انگلستان برای ما رقم خورد تا پزشکان با جاگذاری قطعه ای از استخوان لگن، به جای مهره ششم، وضعیت او را بهبود بخشند. 8 ماه ثابت نگه داشتن سر او با تمهیدات و تجهیزات پزشکی، مشکل هماهنگی گردن با ستون فقرات برای تحرک و انجام کارهای شخصی را مرتفع کرد.»

روح بی قرار احد بعد از فرآیند معالجاتی که مجموعاً یک سال به طول انجامید حال اوبا دیدن صحنه های اعزام های جبهه و جنگ بی قرار تر شد.

همسر احد می‌گوید:« به هیچ وجه نمی‌توانستم مانع رفتن او برای مناطق جنگی شوم تا جایی که رفتن به کردستان و تجربه تیر خوردن از ناحیه زانو را هم با خود به همراه آورد. عملیات گسترده رمضان مصادف با 21 رمضان سال 61 در موقعیت شلمچه و پاسگاه زید، احد و دوستان دوره مبارزه اش برادران مجتبی اکبری، صلح جو، محمد ساربان نژاد را راهی منطقه کرد. عملیاتی که خود داستان ها‌دارد. صحنه‌ی مجروحیت جدید احد، در جریان ماموریت اطلاعات عملیات، با انفجار گلوله توپی در جمع هفت نفره آنان اتفاق افتاد، سه تن از آن جمع به شهادت رسیدند و چهار تن با مجروحیت موج گرفتگی شدید بر زمین کوبیده شدند و فصل جدیدی از مجروحیت و دردهای ناشی از اختلال عصبی او را در بر گرفت که تحمل این دردهای بی سابقه با گذر زمان حتی با مصرف 15 قرص پنادول در هر روز و تزریق سه نوبت مرفین، آرام بخش دردهای او نبود.»

ایشان اظهار داشت: «حسب نظر پزشکان متخصص، پروفسور سمیعی چهره شناخته شده جراح مغز و اعصاب در آلمان می توانست جراحی مغز احد را عهده‌دار شود. من در شرایط داشتن فرزندانم مهدی و میثم در تهران، با تنها دخترم کوثر(طهورا) در آلمان، احد را همراهی کردم. تلاش تحسین برانگیز پروفسور سمیعی برای کاستن از دردهای غیر قابل تحمل احد، با انجام عملی بر روی تالاموس مغز، بی قراری های عصبی او را نسبتا قابل تحمل کرد. ولی بتدریج عوارض پنهان مانده مجروحیت شیمیایی ناشی از عملیات 21 رمضان در دستگاه تنفسی او خود را نشان داد»

خانم معرفت گوشه‌ای از همراهی 14 ساله دوران جانبازی احد را به این ترتیب بیان کرد که : « مهدی و میثم نمی توانستند با واکنش پدرشان نسبت به صداها تلویزیون را تماشا کنند و فقط تصویر آن را می دیدند. به هم ریختگی عصبی پدر اجازه استفاده از صدای تلویزیون را به آنان نمی داد. حتی صداهای ناشی از بازی های کودکانه و صدایی که از کاغذ در زمان نوشتن مشق ایجاد می شد آستانه تحمل احد را بهم میزد و حیاط منزل، زیر زمین و بیرون منزل محلی برای نوشتن مشق و حتی بازی آن‌ها بود. به فضل الهی عنایتی خداوند به من کرده بود که با صبوری کامل خودم را با وضعیت احد هماهنگ میکردم بالاتر از من توصیه های مادرم بود که می‌گفت اگر احساس خستگی کردی حق نداری کمتر از گل بگویی، بیا من خودم مادری او را می‌کنم. آرام بخش احد در بی‌قراری های عصبی، کشیدن پیپ با توتون کاپیتان بلک بود و دوستانش هم به دلیل شرایطش بر او سخت نمی‌گرفتند.»

همسر معزز شهید در بیان روزهای پایانی حیات مبارک ایشان اظهار داشت:« 8  فروردین 1375 در ایام ولادت امام رضا علیه السلام وضعیت احد دچار تنگی نفس و بحران ریه شد و با وجود تزریق آرام بخشی که همیشه خودم برایش انجام می‌دادم تنفسش التیام نیافت. خبر کردن اورژانس، انتقال او به بیمارستان بقیه الله، تلاش پزشکان و تیم درمانی نتوانست وضعیت بحرانی او را به حال عادی برگرداند. او در شرایط سخت به شماره افتادن نفس و ضربان قلب، از من خواست تا پیپ اش را برایش روشن کنم. من از یک سو ممنوعیت استفاده از پیپ و از طرف دیگر از التماس های بی سابقه احد دچار تحیر بودم. گفت تو را به جان مادرت...، زیر بار نرفتم. گفت تو را به‌جان زهرا (س)، دیگر نتوانستم مقاومت کنم. روشن کردن پیپ را مهارت نداشتم ولی به هر سختی روشن کردم. قادر نبود آن را کنار دهان ببرد و نکشید. وابستگی احد به حضرت صدیقه کبری(س) و مهر ورزیدن به نام مقدس ایشان، زبان او را در لحظات سخت مرگ و زندگی گویا کرد و می شنیدم که در حال و هوای خودش میگفت «یا زهرا... یازهرا... می بینمت... یازهرا... » و شرایطی که هرگز انتظارش را نمی‌بردم پیش چشمم قرار گرفت. نبضش را گرفتم بسیار ضعیف و رو به توقف بود، مراحل احیا را که بارها تجربه کرده بودم به کار بستم ولی افاقه نکرد. با خبر کردن دکتر و پرستاران، تلاش آنان هم بی نتیجه ماند و احد به کما رفت.»

وی ادامه داد:« از آن روز تا 14 فروردین، احد در وضعیت کما بود، رفت و آمد دوستان و همرزمان سپاهی در شرایط ناهشیاری او برقرار بود  و من چشمم به دستگاه نمایشگر ضربان قلب او بود. تا اینکه نمایشگر منحنی ضربان قلب احد را به خط ثابت برد. ساعت 4 بعداز ظهر بود. تلاش تیم پزشکی دیگر نتوانست با شیوه های احیا او را از این وضعیت برگرداند، لحظه های پایانی زندگی احد برای عروج و پیوستن به دوستان شهیدش بود. من درخواستی را از پرستاران کردم تا اجازه بدهند چسب ها و وسایل متصل به پیکر احد را خودم از او جدا کنم، آن ها می دانستند که در اتاق سی سی یو رعایت حال بیماران را میکنم و این ظرفیت را نشان داده بودم که تحمل شرایط سخت را دارم. شیون، بدحالی و گریه من را کسی ندیده بود. گفتم این حق من است که بعد از 14 سال همراهی با مجروحیت احد با دست های خودم این وسایل را از او جداکنم. مهربانی کردند و انجام شد. زمانی که پایم را از اتاق بیرون گذاشتم دیگر چیزی نفهمیدم.»

خانم معرفت روایت را با آخرین صحنه دفن شهید احد ترشیچی در حلقه دوستان و همرزمان و با حضور حضرت آیت الله موحدی کرمانی در قطعه 29 بهشت زهرا (س) به پایان برد و گفت:« شهید احد هیچگاه در پی نام و نشان نبود و اگر اصرار تاکید مقام معظم رهبری برای گفتن خاطرات شهدا نبود، امروز هم شما نشانی از او نمی‌یافتید.»

|| مجتبی شاکری

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi