شناسه خبر : 110159
یکشنبه 09 ارديبهشت 1403 , 11:00
اشتراک گذاری در :
عکس روز

شوخی شوخی وضعیت قرمز شد!

فاش نیوز - یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «در جبهه شخصی سختگیری بود که خیلی ما را اذیت می‌کرد. ما هم تصمیم گرفتیم سرکارش بگذاریم و بگوییم دشمن شیمیایی زده است؛ اما او بیش از آنکه فکرش را می‌کردیم قضیه را جدی گرفت.»

عبدالرضا آقاسی یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس، تعریف می‌کند: «بین خط ما و خط دشمن مقرهایی بود که گاهی عراقی‌ها از داخل آن با خمپاره ۶۰ مواضع ما را زیر آتش می‌گرفتند. مقرها حدود یک کیلومتر با خاکریز ما فاصله داشت. قرار شد شب‌ها و در تاریکی مطلق کانال بکنیم تا به مقرها برسیم و عملاً جلوی شلیک خمپاره‌های دشمن را بگیریم.یک شب حدود ۱۰ نفرمان در کانال کار می‌کردیم، بلند بلند حرف می‌زدیم و شوخی می‌کردیم. ناگهان آقای چراغی که معاون یکی از گروهان‌ها بود، از راه رسید. او بیشتر اوقات از بچه‌ها ایراد می‌گرفت و عملکرد آن‌ها را زیر سؤال می‌برد. چون مسن بود حوصله سروصدا و شیطنت‌های ما را نداشت. گفت: «این چه وضعیه؟ چرا شلوغ می‌کنین؟ چرا این قدر بی‌نظمین؟»آن شب آقای چراغی حال ما را گرفت. بچه‌ها گفتند: «این رسمش نشد که این بنده خدا همیشه برای ما خط و نشون بکشه و ما هیچی نگیم. باید یه جوری حالش رو بگیریم تا کمتر ازمون ایراد بگیره.» قرار گذاشتیم که وقتی آقای چراغی دوباره پیدایش شد، ۸ نفر از بچه‌ها خودشان را به بی‌هوشی بزنند، ۲ نفر هم دستمال در دهانشان بگیرند و وحشت‌زده بگویند: «دشمن شیمیایی زده!» وقتی چراغی وحشت کرد، افراد مثلاً بی‌هوش یک دفعه بلند شوند، بایستند و بزنند زیر خنده.یک ساعت بعد وقتی سروکله آقای چراغی از دور پیدا شد، بچه‌ها کف کانال دراز کشیدند و خودشان را به بیهوشی زدند. من و محمد یونسی دستمال روی دماغ و دهانمان گذاشتیم و شروع به دویدن کردیم. به چراغی که رسیدیم، گفتیم: «دشمن شیمیایی زده. چند تا از بچه‌ها هم بی‌هوش شدن.»

آقای چراغی بی‌ آنکه از صحت و سقم حرف ما اطمینان حاصل و اوضاع را دقیقاً بررسی کند، سریع به سمت خاکریز خودمان برگشت. ما فکر این را هم نمی‌کردیم که آقای چراغی قضیه را جدی بگیرد. سایه به سایه او حرکت کردیم. به خاکریز که رسیدیم از ترس او رفتیم توی یکی از سنگرها مخفی شدیم. بلافاصله خط به حالت آماده باش درآمد!چند دقیقه بعد چراغی و چند نفر دیگر ۲ تا برانکارد برداشتند و به سمت کانال دویدند. من و یونسی هم با فاصله همراه آن‌ها حرکت کردیم. وقتی به اولین مصدوم رسیدند، او بلند شد، ایستاد و شروع به خندیدن کرد. چراغی تازه متوجه شد که او را سر کار گذاشته‌اند. با عصبانیت گفت: «دیدین چه بلوایی درست کردین؟ من به فرمانده تیپ اطلاع دادم که دشمن شیمیایی زده، ماسک بفرستن.» با تلفن صحرایی به بقیه یگان‌ها گفته بود که عراق شیمیایی زده. بچه‌ها گفتند: «ما فکر نمی‌کردیم شما قضیه رو جدی بگیرین. می‌خواستیم به تلافی سخت‌گیری‌های شما یه کم سر به سرتون بذاریم.» سرمان داد زد: «نمی‌خواد دیگه کانال بکنین. بیاین برین توی سنگراتون تا من فردا یه فکر اساسی برای شما بکنم.»

منبع: کتاب «موقعیت ننه» به قلم رمضانعلی کاووسی

منبع: خبرگزاری فارس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi