22 ارديبهشت 1403 / ۰۳ ذو القعدة ۱۴۴۵
شناسه خبر : 92781
دوشنبه 07 شهريور 1401 , 11:23
دوشنبه 07 شهريور 1401 , 11:23
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
اسرائیل بازنده اصلی جنگ در غزه است
م . معرفی
اسرائیل در تنگنای توافق دوحه
سعدالله زارعی
سخنی در باب جابجایی مدیران
محسن ناطق
کلیسای گوگل و میسیونرِ مجازی
سید مهدی حسینی
وعده صادق و جنگ احزاب چه شباهت عجیبی؟!
حسین شریعتمداری
۱۴ وجه از مظلومیت امام صادق(ع)
سیدجواد هاشمی فشارکی
هرچه داریم از تو داریم ای....
جانباز ع. شاطریان
مراحل هشتگانه تبدیل شدن ایران به ابرقدرت
حجت الاسلام سید محمدحسین راجی
کابینه تناقضها و کلاهی که سرشان گذاشتند
سید محمدعماد اعرابی
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
شانههایش میلرزید...
ابوالقاسم محمدزاده
به داداش ابراهیم گفتم؛ داداش! چته؟حالت مثل همیشه نیست؟ خندید و گفت:
- چطور مگه..! مثل همیشه ام.
طفره میرفت. خواهر بزرگترش بودم و میفهمیدم مثل همیشه نیست. بهش گفتم؛داداشی یه چیزی بگم.
بغض تو گلو داشت و چشاش خیس بود.
گفت؛
- بگو!
گفتم؛
- داداشی! هنوزم هروقت کارت گیر میکنه به حضرت زهرا(س) متوسل میشی؟ آهی کشید و در حالیکه شانههاش میلرزید گفت:
خواهر جون من هرچی دارم از حضرت زهرا(س) دارم.
مکثی کرد. اشکاشو پاک کرد و گفت؛
- توی عملیات کربلای چهار هدفم رو زدم. موقع برگشت همه جا رو دود غلیظی گرفته بود. ارتفاع هلی کوپتر کم بود و هرلحظه خطر سقوطم میرفت. از ته دل گفتم؛ یا زهرا. انگار یک نفر همه دودها رو کنار زد تا من تونستم به پایگاه برگردم. نگاش کردم.
شانههاش میلرزید. حالا به هر پروازی که نگاه میکنم به یاد شانههای لرزان برادرم ابراهیم فخرایی میافتم که روحش برای پریدن بیتابی میکرد.
موضوع: خلبان شهید ابراهیم فخرایی
منبع: کیهان
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب