شناسه خبر : 110172
یکشنبه 09 ارديبهشت 1403 , 12:21
اشتراک گذاری در :
عکس روز

وقت شهادت

فاش نیوز - از زمین و آسمان آتش می‌بارید. دشمن با تیر مستقیم تانک می‌زد. انواع گلوله روی ما قفل شده بود و روی تمام نعل اسبی که بچه‌ها مستقر بودند آتش می‌ریخت. به علی عباسی گفتم خط را توجیه هستم شما برو، ولی قبول نکرد و در کنار نیروهایش ماند. آن روز چهره‌اش عوض شده بود. او قالب شد و پیروز معرکه. نزدیک ظهر وحید توکلی با موتور رسید و داد می‌زد علی عباسی شهید شد.

 

وقت شهادتدفاع‌پرس‌_ «ابوالقاسم محمدزاده» پیشکسوت دفاع مقدس؛ «علی عباسی عنبرکی» فرمانده محور ادوات لشکر ۵ نصر بود. با وجود اینکه فرزندش تازه بدنیا آمده و دو ماهی می‌شد که در منطقه بود، اما از روی حجب و حیایی که داشت برای گرفتن مرخصی به فرمانده ادوات مراجعه نکرده بود. 

احساس مسئولیت می‌کرد و به مرخصی نمی‌رفت تا اینکه برادر نجاتی فرمانده ادوات گفت: «میرزایی! علی عباسی مدتی هست مرخصی نرفته. شما محور تیپ الحدید را از ایشان تحویل بگیر.»

اوج عملیات کربلای پنج بود و سازماندهی ۶۰۰ نفر نیروی سرباز و بسیجی و سپاهی حسابی خسته و کلافه‌ام کرده بود. با سرکشی روزانه چند نوبت از خط و مشاهده شهادت و مجروحیت نیروها، از این پیشنهاد خوشحال شدم و با خودم گفتم؛ مدتی از مسئولیت گردان خلاص می‌شوم. 

شبانه با بی‌سیم به علی عباسی خبر دادم که فردا برای تحویل گرفتن خط و محور می‌آیم و شما آماده رفتن به مرخصی باشید.

پنجم بهمن ماه بود که راهی سنگر محور ادوات در خط مقدم شدم. حدود دو کیلومتر راه را رفته بودم که با هم به محور سرکشی کنیم و خط را از او تحویل بگیرم. اما وقتی رسیدم او رفته بود و منتظر من نمانده بود. من با بیسیم‌چی جلو رفتیم.

خط پدافندی لشکر از ابتدای پنج ضلعی‌ها و انتهای دژ شلمچه شروع می‌شد و تا انتهای نخلستان ادامه داشت. محور از سه طرف زیر آتش دشمن بود.

سمت راست محور، سنگر فرمانده گردان بود و با فاصله‌های مختلفی از هم، سنگر تیربار و خمپاره‌انداز‌ها و توپ ۱۰۶ میلیمتری و سنگر spg مستقر بودند. علی عباسی را دیدم که در حال خوش و بش با نیرو‌های ادواتی بود. با هم احوالپرسی کردیم. جای گله و گله‌گذاری نبود، با هم یک دور کامل به سنگر بچه‌های ادوات زدیم و با همه چاق سلامتی کرد. کنار سنگر خمپاره ۶۰ بیشتر ایستادیم که پاتک عراقی‌ها شروع شد. 

از زمین و آسمان آتش می‌بارید. دشمن با تیر مستقیم تانک می‌زد. انواع گلوله از خمپاره ۶۰ گرفته تا ۸۲ و توپ روی ما قفل شده بود و روی تمام نعل اسبی که بچه‌ها مستقر بودند آتش می‌ریخت.

تعدادی از نیرو‌های پیاده عراقی هم از دل نخلستان، درازکش به سمت ما تیراندازی می‌کردند. بیش از ده بار به او گفتم: خط را توجیه هستم شما برو. 

حتی بار آخر گفتم با هم بریم تا علی را مجاب کنم که خط را ترک کند، ولی قبول نکرد و در کنار نیروهایش ماند.

آن روز چهره‌اش عوض شده بود و حالا او به من فشار می‌آورد و اصرار می‌کرد که تو برو عقب. هرچه گفتم؛ شما برو قبول نکرد. او قالب شد و پیروز معرکه. با بیسیم‌چی برگشتیم عقب. نزدیک ظهر بود. رفته بودم پای تانکر آب، نشسته بودم وضو بگیرم که وحید توکلی با موتور رسید و داد می‌زد علی عباسی شهید شد، علی عباسی شهید شد.

چشمام سیاهی رفت. نشستم و به تانکر آب تکیه دادم و متانت و آرامشش را در ذهنم مرور کردم. او وعده دیدار با معبود داشت و شوق رفتن. من نمی‌دانستم و غافل از ملاقاتش بودم.

دیگر برایم یقین شده بود که زمان شهادتش را می‌دانست. به او وحی شده بود و نمی‌خواست موقع شهادتش کسی اطراف او باشد و آسیب ببیند. علی رفت و ما را با غم ندیدن چهره زیبایش تنها گذاشت.

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi