شناسه خبر : 42673
یکشنبه 02 اسفند 1394 , 10:11
اشتراک گذاری در :
عکس روز

کمکِ سنجاق قفلیِ ننه جونم

کاش قطره ای از حال و هوای آنروزها، توی اقیانوس منجمد فراق ما می افتاد و یخ های دوری ما را از خدا، آب می کرد .

نیمی از ساعت کشیکم در سنگر کمین گذشته بود. ساعتم را در جیبم گذاشته بودم که حرکت کُندِ آن جلوی چشمم نباشد. زمان به سختی می گذشت. شدت سرما و سوز بادی که از برفها بلند می شد عینِ دردِ زخم کاردی بود که به دست و صورت کشیده شود. هر چه لباس و جوراب و بادگیر داشتم به تن کرده بودم ولی در مقابل این سرما هیچ اثری نداشت و انگار لباسی به تن نداشتم. پوتین هایم همان روز اول یخ زد و مجبور شدم چکمه به پا کنم.

خستگی چهار ساعت پُست روز و شدت سرما در آن نیمه شب طوفانی لرزه بر اندامم انداخته بود. رطوبت هوا باعث خیس شدن تنم شده بود و این کار هرشب ما بود. سه ساعت پُست در اوج سرما در کوهستان استان سلیمانیه عراق برای بچه هایی که اصلا"برف ندیده بودندسخت بودو طاقت فرسا.

نگاهم را به ستاره های آسمان دوختم و به یاد خانه افتادم. یاد بخاری نفتی اتاقمان که هرزمستان با آن خانه را گرم می کردیم. ذهنم رفت به طرف برادرم که حالا زیر لحاف سبز دست دوز مخملی خوابیده بود.

پلکهایم کم کم سنگین می شد. کرختی سرما تمام وجودم را گرفته بود، ناگهان صدای شلیک دوشکای عراقی ها خواب را از چشمانم ربود که از ارتفاع رو به رو به سمت مقر ما شلیک می کردند. گلوله های قرمز دوشکا از بالای سرم گذشتند و باز منطقه را سکوت فرا گرفت.

هر کاری می کردم نمی توانستم جلوی بسته شدن پلک هایم را بگیرم. توی همون حالی که در حال خوابیدن بودم به یاد بچه های گردان و گروهان افتادم. اگر می خوابیدم و دشمن ما رو غافلگیر می کرد چه بلایی سر بچه ها می آمد!؟باید کاری می کردم تا هجوم غول خواب را از چشمانم دور می کردم . اما چطور!؟

اگر از سنگر خارج می شدم دشمن مرا می دید. زیرا ما روی یک کوه سنگی قرار داشتیم و هیچ معبری یا خاکریزی در اطراف من قرار نداشت. در همان حال یک دفعه یاد « سنجاق قفلی » ام افتادم  و آن را از جیبم درآوردم. چشمم که به سنجاق قفلی افتاد یاد « ننه جونم » افتادم.

روزی که قرار بود به همراه کاروان به جبهه اعزام شوم برای دیدن او به شبستان مسجد رفتم. او به همراه زنهای دیگر مشغول دوختن لباس برای رزمندگان بود. خم شدم دستان چروکیده او را بوسیدم و از او حلالیت طلبیدم. ننه جونم دستش را دور گردن من انداخت و کلی برای سلامتی من و بقیه رزمنده ها دعا کرد. او تک تک ائمه اطها (ع) را قسم می داد که جوانها را پیروز و صحیح و سالم به خانه هایشان برگرداند. من سرم را به سینه ننه جونم چسبانده بودم و به دعاهایش گوش می کردم. ناگهان صدای رضا ( شهید رضا آوش ) به گوشم رسید که می گفت : دلاور زود باش بیا دیر شد. اتوبوس ها دارن حرکت می کنند، خودتو برسون !

با عجله برای آخرین بار دست ننه جونم را بوسیدم و گفتم: ننه برام دعا کن. ننه جونم گفت: صبر کن، بیا این نخ و سوزن و سنجاق قفلیو با خودت ببر، اونجا شاید نیازت بشه !

حالا دیگه خواب کاملا پلکهایم را فرا گرفته بود. کم کم رخوت خواب تمام وجودم را تصرف می کرد. من با آخرین توانم سنجاق قفلی را باز کردم و نوک تیزش را در بازویم فرو کردم. با سوزش جای سوزن چشمهایم از هم باز شد. من مجبور شدم تا آخرین لحظه پُستم چند بار دیگر نوک سوزن را با بازویم آشنا کنم. بعد ها این شیوه را برای بیدار ماندنم سر پست استفاده می کردم.

آن وقتها من پانزده سال بیشتر نداشتم  و از آن روزها، سالها گذشته است. ما روزها و شبهای سختی را پشت سر گذاشتیم، اما شیرینی و صفای خاص خودش را داشت. زیرا سختی ها را برای رضای خدا تحمل می کردیم و هیچ سختی ما را شکست نمی داد .

کاش قطره ای از حال و هوای آنروزها، توی اقیانوس منجمد فراق ما می افتاد و یخ های دوری ما را از خدا، آب می کرد .

راوی : جلیل اسد پور رزمنده گردان کربلا ...نوشته شده در تاریخ 1389/8/23

به کوشش: جعفری

کد خبرنگار: 23
اینستاگرام
بنــــــــــــــــــــــــــامـ خدا. آیـــــــــادراین ساعت کسی بیدارهست یااینکه تنهایم ساعتی است درقسمت متن هستم هی میخواهم بنویسم هی چشمهایم سنگین میشودوهی دستمـروی یک کلمه مانده وباخودمیگویم خدایاالهی قربونت برم نمیشدیک کمـ بمن لطف میکردی بارفقام میرفتم آخراین چه قغسی بودکه مرابه آن هدایت کردی چرادوستانم پدرم همکلاسیهایمـراباآغوش بازپذیرفتی امامرارهاکردی خدایاچه میشدازآن همه گلوله های آتشین یکی رابسمت من هدایت میکردی آخرمنـ عاشق اربن اربای توبودم منکه گاهی ازته دل صدایت میزدم درنوع درخواستمـاگرهم چیزی کم.بودتوکریمـبودی بایستی کمکم میکردی تاامروزدراین قفس تنگ نمانم خدایاحالاهم بایدکمک کنی تورابخون مقدس بچه های معصوم قسمت میدهم ازمرگـ بسترنجاتـــــــــــمــ ده بنده حقیروسراپاتقصیرت رضـــــــــــا
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi