شناسه خبر : 89240
چهارشنبه 25 اسفند 1400 , 16:20
اشتراک گذاری در :
عکس روز

روزگاری جنگی بود، هرچند تو نبودی!

مراقب قدم هایت باش... روزگاری جنگی درگرفت... نمی دانم تو آن زمان کجا بودی. سر کلاس؟ سر کار؟

فاش نیوز - پیشاپیش اعیاد شعبان را خدمت همه عاشقان ولایت تبریک عرض می نمایم

مراقب قدم هایت باش
روزگاری جنگی درگرفت

نمی دانم تو آن زمان کجا بودی. سر کلاس؟ سر کار؟ سر زمین کشاورزی؟ جبهه ؟ یه ویلای امن دور از شهر؟
نمی دانم!!
اما می دانم، خودم کجا بودم، در گهواره،
روزگاری جنگی در گرفت و من و تو شاید آنقدر کوچک بودیم که حتی نمی دانستیم جنگ یعنی چه! و اگر کشته هم می شدیم حتی نمی دانستیم به چه جرمی؟ که البته خیلی ها در شهرها، در مدارس، هم سن و سال های من و تو، حتی در خواب، در گهواره، شهید شدند.
روزگاری جنگی در گرفت و عده ای بهای امنیت من و تو پرداختند و امروز تو ای دوست من، مراقب قدم هایت باش، شاید مکانی را که گاهاً و بعضا ً برخی از ما در آن قدم می گزاریم و چشم ها رو آلوده نگاه ها و گوش ها رو آلوده صداهای حرام می کنیم.
یک زمانی در همون مقطع کودکی ما، شور و نوای حسینیانی را تداعی می کرده که نگاهشان جز نگاه به عشق الهی که همان ولایت بود و شنوایشان، زمزمه های سخنان از دل بر آمده مولایشان خمینی ره، آن پیر فرزانه دوران بود.
گاهی با خودم حرف می زنم، و باز از خودم می پرسم.
مگر بجه های هم سن و سال من در دهه شصت چه کرده بودند و چه دیده بودند که آن طور در شهر زندگی می کردند و آن طور در مقابل دنیا ایستادگی کردند،
مردان و نوجوانان دهه شصت چه چیز داشتند که اکنون من در جستجوی آنم!
و باز پاسخم را می دهم!
آنان زندگی در زمان سختی را داشتند!
زندگی همزمان با جنگ را تجربه کردند!
مردان و زنان آن دوران، چه زیبا در برابر سختی ها مقاومت کردند که حتی ذره ای خلل در آرمان هایشان که همانا دفاع مشروع از دبن و اعتقادات شان بود، پدبد نیامد.
کار را با چه خلوصی انجام می دادند، اصلا کسی به فکر جاه و مقام و جمع آوری ثروت نبود، مردم در شهرها، با آنکه خود مشکلات اقتصادی داشتند، اما، در پشتیبانی و جمع آوری کمک به جبهه های جنگ، از هم سبقت می گرفتند، در مدارس، قُلک های کمک به جبهه بین دانش آموزان پخش می شد، مدارس دخترانه، انواع شال و کلاه برای رزمندگان می بافتند، مادران، چه کلوچه های شیرینی را پخت می کردند و برای جبهه ارسال می کردند.
رهبرش چه ساده زندگی می کرد.
مسئولین به فکر کمک بودند و ارتقاء کار و توسعه ،،آن هم با وجود آن جنگ نابرابر و ویرانگر...
آنان دست در دست یکدیگر، متحد و یکصدا، فقط یک هدف را دنبال می کردند، و آن هم اعتلا و پیروزی بود، شنیدم صدامی که به مرزهای ما حمله ور شده بود، در مقابل صدها دوربین و خبرنگار گفت: امروز در بصره با شما سخن می گویم و شش روز دیگر در میدان چهار شیر الاهواز ( آخرین نقطه شهر اهواز ) به اتفاق هم جشن پیروزی می گیریم.
و باز شنیدم از رزم و حماسه مردان و زنان خرمشهری که در مقابل ارتش تا بُن دندان مسلح، با پشتیبانی تجهیزاتی دنیای شرق و غرب و حمایت مالی و انسانی کشورهای مرتجع عربی چه دفاع جانانه سی و چهار روزه ای کردن و رویای صدام را به کابوس مبدل ساختند.
و اگر نمی بود خیانت رئیس جمهور منافق وقت ( بنی صدر ) شاید که نه ! حتما، همان اتفاق هم نمی افتاد.
و باز شنیدم آن نامردمان بعثی در سر راه خود، به هر شهر و روستایی که حمله می کردند، چه جنایت هایی را که مرتکب نمی شدند، و این هدف را برای کل کشور داشتند، و باز چه گلی کاشتند آن هموطنان در آن روزها و شب های بحرانی!
پدرم می گوید:
ندایی، مولای مان خمینی کبیر ره سر داد!
و لبیکی شنید به وسعت کل ایران، که این را دیگر دشمن محاسبه نکرده بود، هشت سال دفاع رزمی کردیم و دو سال هم دفاع سیاسی،
تا اینکه با قدرت به پیروزی رسیدیم.
در شهرها و در کلاس ها، مدارس و دانشگاه ها و حوزه ها چه زیبا تبیینی و پوششی کردند این حماسه را،
 بر سر هر کوی و برزنی حجله شهیدی بود و همان هم اجازه نمی داد پوشش نامناسب و یا سخن گزافی در میان باشد.
آری!
همین مکان که اکنون در آن رفت و آمد داریم، روزی قدمگاه عزیزی بوده که جانش را، سلامتی اش را برای حفظ عزت و آبروی یک ایران دادند و هزینه کردند، که اکنون باید مورد احترام باشد،
حداقلش این ست که همان نگاه، همان صدای حرام، در میان نباشد.

 

گاهی در فکر فرو می روم، دلم می گیرد، از  نگاه زیبای پشت عکس شهید، از رفت و آمد های آن جانباز نابینا که سهم او فقط تاریکی است و یا آن جانبازی که فقط به لب ها نگاه می کند و دنیایش سکوت است و یا جانبازی که مونسش ویلچرش هست ( به قول خودش، خوش نشین ترین مبل جهان )، و یا کپسول هوا که گاهاً خالی از هواست و خِس خِس خردلی ( استنشاق گازهای شیمیایی ) سینه اش، و یا آن جانبازی که با پروتز ( دست و پای مصنوعی)،
آنها با آن قدم ها و نفس ها و ویلچرهای و صداها، فقط یک چیز را در گوشم زمزمه می کنند و آن رسم. دلاوری و مردانگی شان را زنده نگاه داریم.

دهه شصتی نیستم!
اما می توانم، ادامه دهنده راه همان بچه های باشم
داستان رزمشان، زندگیشان، انسان دوستیشان، معاشرتشان، و در یک کلام، ولایت مداری شان را، همیشه سر لوحه زندگی ام قرار دهم.

و این است نمونه کوچکی از حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس که لازم است به طور جهادی بنا بر فرمایش سکاندار نظام اسلامی حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای حفظه الله تبیین گردد.

بیائید ما هم که اکنون نسل سومی و چهارمی هستیم، در فراگیری و انتقال دست آوردهای نظام اسلامی تلاش نموده و همانند آن دهه شصتی ها. حماسه نسل های بعد از آنان را در تاریخ نظام مان ثبت کنیم

ان شاءالله

برگرفته از زبان حال یک نسل نوپای جمهوری اسلامی ایران

نویسنده:
علیرضا ضابطی سیستان

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi