شناسه خبر : 102309
دوشنبه 09 مرداد 1402 , 09:49
اشتراک گذاری در :
عکس روز

در حاشیه دیداری از جنس نور

در حاشیه دیداری از جنس نور

فاش نیوز - به گزارش ایثار بوشهر، نوازش باد و لمس دریا مسابقه‌ی لطافت دارند، مسابقه‌ی مهربانی. جنوب را به گرمایش می‌شناسند و دریایش و در کنار این موقعیت اقلیمی به ما آموختند مهم نیست که کجا و در چه زمانی زندگی کنی، همینکه دلت دریا باشد و گرم و دلنواز، برای ابدیت انسانیتت کافیست.
وارد خانه‌ای ساده و بی‌پیرایه شدیم، چشمانم که به چشمان پیر و خسته اما پر از امیدش افتاد لبخند رضایتی بر لبانم نقش بست. با لبخند من آرام خودش را تکان داد و دستانش را به رسم مهمان نوازی باز کرد و من در کنارش آرام گرفتم و با صحبت‌های دریاییش دلم را به دریا زدم. از کنار چارقد مشکیش قطره اشکی را که هنوز بعد از سال‌ها چشم انتظاری بر گونه‌اش غلطیده بود پاک کرد و با صدای لرزان گفت خوش آمدید. به مدیر کل بنیاد شهید غلامپور که نگاه کرد با مهربانی گفت پسرم صفا آوردی و من آرام محو تماشای دستان پینه بسته از تلخی روزگارش بودم. احوالش را که پرسیدم نگاهی معنادار به قاب عکس جوان زیبایش بر روی کتابخانه‌اش انداخت و گفت شکر خدا ان‌شاءالله سلامتی امام زمان، سلامتی رهبر و با این کلمات پر معنا دلم گرم شد و او همچنان ادامه داد فرزندم فدای حسین فاطمه، فرزندم فدای امام، رهبر سلامت باشد ماهم خوبیم و آرزوی ما پایداری انقلاب اسلامی هست. از میان چین و چروک‌های صورتش که گذران عمری پر از انتظار را به تصویر می‌کشید، باز هم نگاهی معنادار به قاب عکس فرزند شهیدش  کرد و گفت: عباس پسر خیلی خوب و حرف گوش‌کنی بود و آرام آرام اشک‌هایش با لبخندش عجین شد.
لحظاتی با صحبت‌های دلنشینش مشغول خاطره‌بازی بودم که مدیر کل پرسید: مادر مشکلی چیزی اگر هست بگید که ما رفع کنیم و او با همان صبوریش دوباره گفت شکر خدا مشکلی ندارم با اینکه می‌دانستم مشکلات این روزها بسیار زیاد است.
مادران این سرزمین جنوبی همانانند که در آتش تابستان این دیار، مینار مشکی به سر کرده و جوانان رعنای خود را صف به صف به میان آتشی از حرص و ولع دشمن فرستادند و خو گرفته بودند با دلشوره‌های لب ساحل که آیا همسرم یا پسرم باز می‌گردد.
آری مادران این دیار حلیم شدند! هم خوردند و در سختی روزگار پخته شدند و صبوری آن‌ها حتی در  افسانه‌ها هم شبیهی ندارد.
در افکارم غرق بودم که دستی دستم را گرفت و صدایی که آرام گفت: مادر یچیزی بخور نمک‌گیر نمیشی و من با تمام بغض در گلویم همانند کودکان گفتم چشم مادر و لیوان شربتم را تا آخر سر کشیدم و او گفت: سلام بر حسین مظلوم و باز هم خیره به قاب عکس درون کتابخانه شد عکسی که آشنای سال‌های دور و نزدیک مادری دلسوخته از اهالی شهر برازجان در شهرستان دشتستان بود مادر معزز شهید والا مقام عباس رنجبر.
دیگر وقت رفتن بود و هنوز هم صوت کلامش درون گوشم می‌پیچید خداوند رهبری و انقلاب را حفظ کند و آرام آرام از آن همه محبت و صفا فاصله گرفتیم تا راهی منزلی دیگر و دیداری دیگر از جنس نور و خدمت شویم.

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi