شناسه خبر : 102773
دوشنبه 23 مرداد 1402 , 11:17
اشتراک گذاری در :
عکس روز

روایتی از شهیدی که با قلم و خون مشق شهادت نوشت

فاش نیوز - احمد غدیریان هم رزمنده و هم خبرنگار جنگ بود که بعد از برادرش او نیز در جبهه به شهادت رسید.

کد خبر: ۶۰۹۵۰۰
تاریخ انتشار: ۲۳ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۰:۱۷ - 14August 2023
 

روایتی از شهیدی که با قلم و خون مشق شهادت نوشتبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، احمد غدیریان هم مثل برادرش محسن، پاسدار بود و البته از فعالان حزب جمهوری اسلامی در اهواز. برای همین هم خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی شده بود.

در آن روزهای سخت نبرد و دفاع مقدس مقابل دشمن بعثی، خبرنگاری در شهر جنگی هنر بود و احمد در این راه شب و روز نداشت، درست مثل همان روزهای پرهیاهوی 57 که سر از پا نمی شناخت و وسط معرکه مبارزه و تظاهرات اهواز بود.

حضور احمد در حزب جمهوری اسلامی شاید از ارادت مدام و مملو از احساسش به شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی ناشی می شد، ارتباطی تنگاتنگ که تا 3 ساعت پیش از بهشتی شدن بهشتی در فاجعه انفجار حزب جمهوری اسلامی ادامه داشت و اصلا قرار بود احمد هم به دعوت دکتر در جلسه باشد، اما تقدیر وقت دیگری را برایش مقدر کرده بود.

هرچند بعد از شهادت مرادش، احمد دیگر آن جوان پرشر و شور سابق نبود و غم فراق شهادت برادرش محسن در کربلای هویزه از یک سو و سختی عروج یاران امام و انقلاب از سوی دیگر آرام وقرارش را برده بود، اما تنها جبهه می توانست آرامش کند. خوب می دانست کار خبرنگاری و رسالت مهم انتقال پیام و مفاهیم جنگ به مردم در آن شرایط کمتر از تکاوری نیست.

احمد در دل صحنه‌های پرخطر جنگ می‌چرخید، با فرماندهان نبرد مصاحبه می کرد و گزارش هایش در روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ می رسید. خبرنگار_رزمنده بود و تصویر بی ریایش در مصاحبه با شهید سرلشکر ولی الله فلاحی هنوز هم آدم را پرتاب می‌کند به آن سال های ابتدایی دفاع مقدس و خط مقدم جبهه کرخه نور.

احمد، شهادت ها را می نوشت. راوی شهامت شجاعان قرن بود، اما هیچکدام از اینها راضی اش نمی کرد. اینکه برادر شهید باشد، به شاگردی شهید بهشتی بشناسندش، پاسدار یا آقای خبرنگار صدایش کنند را دیگر نمی خواست.

سعید تجویدی، دوست و همرزمش می‌گوید: خبر شهادت «سیدناصر السادات» دوستِ دوست داشتنی اش را که شنید، دیگر روی پاهایش بند نبود. آمد سراغم و گفت: «قول بده برای عملیات بعدی خبرم کنی.» چند شب بعد با هم در سوسنگرد بودیم. عملیات آزاد سازی سویدانی. احمد تا شروع عملیات، ساکت و آرام در کنارم نشست. عملیات شروع شد و خاکریز دشمن سقوط کرد. قصد حرکت به محل درگیری و سازمان دهی خط را داشتم که احمد گفت: «من همراه تو می آیم.» سرم را به نشانه مخالفت بالا بردم و پرسیدم اسلحه ات کو؟

همین طور که لبخند می زد، خودکاری را از جیبش بیرون آورد و گفت:«اسلحه ما خبرنگاران قلم ماست.»

مگر می شود حریف خبرنگارجماعت شد؟! هوا گرگ و میش بود که پیاده به سمت خط مقدم دشمن راه افتادیم در حالی که احمد غدیریان با فاصله یک قدم پشت سرم در حرکت بود. قدری جلوتر نیروهای خودی به شدت با دشمن درگیر بودند. داشتم گردان ها را ساماندهی و تعیین خط حد می کردم که ناگهان سرم گیج رفت. احساس کردم پای چپم خیس شد! چشمانم جز غبار چیزی نمی دید.

ناگهان صدای تنفس سخت احمد مرا به خود آورد. گلوله خمپاره جلوی پایمان منفجر شده و ترکش در پای من و پهلوی احمد فرو رفته بود. وقتش رسیده بود تا احمد هم برود. تقویم ۲۷ شهریور ۱۳۶۰ را نشان می داد. خانواده غدیریان، دو شهیدی شده بود.

بعدها که وصیتنامه اش را خواندم، دیدم آنجا هم مراد بهشتی اش را فراموش نکرده و نوشته: «روحانیت را تنها نگذارید که ماهرچه داریم از آنها داریم. مبادا ظلمی که بر بهشتی مظلوم و عزیز رفت که من همواره از آن درطول زندگی رنج فراوان بردم به دیگر روحانیون متعهد بنمایید.»

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi