چهارشنبه 05 ارديبهشت 1403 , 11:00
تنها یک هفته پس از حادثه
مشاهدات میدانی خبرنگار فاش نیوز از صحنه حمله تروریستی اخیر در بلوچستان
دروغ هرقدر بزرگتر باشد، قابل باورتر میشود! هنوز صفحه شیطانی گروهک وابسته به موساد یعنی جیشالظلم حرف از ۲۰۰ نفر تلفات میزند! دروغگویان تروریست حملهی...
فاش نیوز - هنوز بوی خون به مشام میرسد. هنوز ضدانقلاب کمر به عربدهکشی مستانه جلوی انقلاب بسته است. انقلاب یا بدون انقلاب مسئله این است!
فرقی نمیکند غاِئله گنبد یا کردستان دههی شصت و یا حمله به سربازان مدافع وطن در بلوچستان.
اینجا چابهار است و چهار بهار اکنون با بهار شهادت سربازان وطن همراه شده است. اینجا بهشت مقاومت است. سیستانی و بلوچ ایستاده اند برای وطن و برای مقاومت.
هشت روز تنها از حادثه گذشته است و یک رزمنده و شهید زنده این عملیات با ما همراه شده است. نه نام را میتوان گفت و نه نشان را. واینها قبیله هابیلیان هستند. نام او را میگذاریم پاسدار گمنام امام زمان.
اکنون این یک گفت و گوی عملیاتی در محل عملیات است. شب است و با هم دور تا دور سپاه چابهار را وارسی میکنیم. از قبل و در حین و بعد از این وارسی از طریق بیسیم به همکارانش اطلاع میدهد که او را شناسایی کنند.بالاخره شرایط خاص است و هرگونه حرکت مشکوک را باید بررسی کرد.
از روز حادثه میگوید و از ضدانقلاب که به خیال خام خودش آمده بود تا به حرم حریم امن سپاه وارد شود و نمیدانست که پای نجسش خرد خواهد شد؛ قبل از رسیدن به دیوارهای سپاه.
میگفتند قرآن گوش میکردند این جماعت در هنگام عملیات! به قول یکی از رزمندهها صهیونیستهای مسلماننما!
مرکز فنی و حرفهای مقابل سپاه شیشههایش شکسته است و ضدانقلاب از کل عملیات تسخیر سپاه فقط چند تا شیشهی شکسته عایدش شد.
دروغ هرقدر بزرگتر باشد، قابل باورتر میشود! هنوز صفحه شیطانی گروهک وابسته به موساد یعنی جیشالظلم حرف از ۲۰۰ نفر تلفات میزند! دروغگویان تروریست حملهی نافرجام حرف از فرجام می زنند!
از زبان یکی از بازماندگان این عملیات، دفع عملیات تروریستی چابهار که توسط پاسداران گمنام امام زمان انجام شد، بسیار شجاعانه توصیف میشود و چابهار هم شد شهر مقاومت؛ مثل خرمشهر و مثل اهواز و مثل دزفول و مثل غزه و مثل لبنان و شهرهایش و جنوبش.
اینجا چابهار است و امروز هشتمین روز شهادت سرباز سرافراز سپاه اسلام است و ضدانقلاب از کل عملیات پر خرجش فقط توانست همین دو نفر را به شهادت برساند.
حرف های پاسدار گمنامی که با او گفتگو میکنیم و یک دههی هفتادی است، دقیقا عین حرفهای رزمندهای است که در خط عملیاتی والفجر هشت با دوربین روایت فتح حرف میزند.
انگار زبان ساده و همهفهم مقاومت در طول همه تاریخها و اعصار و قرون ثابت و یکسان است و ترجمان بینالمللی دارد.
میگوید از استیصال جلیقه انتحاری را از طبقه بالا به پایین پرت کردند تا بچهها را شهید کنند.
آن شب وقتی با او با بیسیم روشن و در حال هماهنگی با بقیهی بچهها و با کد اعلام میکرد حواسشان باشد که این ما هستیم که دور سپاه در حال گردش و طواف هستیم، فکر میکردی در طواف کعبه هستی.
آری! اینها نگاهبانان بهشت بودند و انگار به جای آل سعود، برای کعبه سپاه خازنان بهشت آمده بودند.
ما در طواف کعبه عشق بودیم؛ در حالی که ابرهه در جای دیگری مشغول فیلکشی بود و ابابیل سپاه خاک غصبی اسراییل را سنگباران میکردند، نوکران صهیونیست جهانی به دنبال فتح جبههای دیگر در سواحل مکران بودند و نمی دانستند که خدای کعبه همیشه نگاهدار پاسداران گمنام امام زمان بوده و هست.
اینجا چابهار است و اینجا چهار بهار به پنج بهار تبدیل شده است. بهار مقاومت و بهار شهادت و بهار ایستادگی و بهاری که اکنون در طواف کعبه عشق سپاه رایحه خوش گلهای بهاریاش به مشام میرسد.
اگرسپاه نبود کشور نبود؛ و روزی باید هزار بار این پیام ابدی امام امت را بازخوانی و بازنویسی و بازشنوایی کنیم و واقعا اگر سپاه نبود کشور هم نبود.
اینجا چابهار است و اکنون با کسی حرف میزنی که موج انفجار، همین چند شب پیش و احتمالا چند ترکش کوچک، مهمان تن و جانش شده است و باکی نیست که او پاسدار گمنام امام زمان است.
کوه راسخی که گفتهاند بادها نمیلرزانندش، همینها هستند که در سواحل مکران، مکر و حیلهی دشمن را بر صورتش کوباندند. المومن کالجبلالراسخ لایحرکهالعواصف.
میگوید نمیدانست که خدا چه رعب و وحشتی بر دل دشمن انداخت و چه قدرتی به دل آنها داد که بیمهابا به دشمن امان ندادند و کاری کردند که عملیات تروریستی در نطفه خفه شد.
آمده بودند سپاه را بگیرند و همان قرآنهایی که بر سر نیزه کرده بودند را الان میشنیدند و نمیدانستند که دست قرآن ناطق همراه این پاسداران گمنام امام زمان است.
ماجرای چابهار حادثهی عظیمی بود که خیلی از آن غافل بودیم و غافل هستیم. اینکه جوانانی پراراده، در اوج هیاهوی جنگ غزه جانانه جلوی دستنشاندگان اسراییل ایستادند.
حرفها دربارهی چابهار زیاد است که باز هم خواهم گفت...