شناسه خبر : 44635
دوشنبه 06 ارديبهشت 1395 , 16:00
اشتراک گذاری در :
عکس روز

شیری که شیر زاد و شیر داد و...!

بارها او را در مراسم و یادواره های شهدا دیده بودم. بیانی پرشور و حماسی داشت. خطابه هایش حاضرینِ در محفل را به وجد می آورد. بقدری که وقتی از پشت تریبون کنار می رفت، تا پنج شش ردیف اول، حضار به احترامش از جا بلند می شدند

فاش نیوز - بارها او را در مراسم ها و یادواره های شهدا دیده بودم. بیانی پرشور و حماسی داشت. خطابه هایش حاضرینِ در محفل را به وجد می آورد. به قدری که وقتی از پشت تریبون کنار می رفت، تا پنج، شش ردیف اول همه به احترامش از جا بلند می شدند. می دانستم بیان بلیغ و رسایی دارد. مادر دو شهید بود که نام یکی از آن ها همچون نگینی در پیشانی شهدای گردان کربلا می درخشد. سوز کلامش تا عمق جان نفوذ می کند. اما لطف اینکه مقابلش بنشینی و او آموزه های شهداییش را در جانت تزریق کند، چیز دیگریست!

به همین دلیل مصمم شدم حتما" در شب ولادت مولای متقیان علی علیه السلام با او دیداری داشته باشم. برای انجام این دیدار به نورانیت وجود فرزندان شهیدش متوسل شدم و حاج اسماعیل شهید، ثابت کرد که بهشتی ها چقدر لطیف و مهربان هستند.

 


 

آری! در شب ولادت حضرت علی (ع) من به دیدار مادر شهیدان «فرجوانی» رفتم. هم او که دو پسر خود اسماعیل و ابراهیم را علی وار تربیت کرده بود و در راه حسین(ع) ابراهیم وار به مسلخ عشق فرستاد. وقتی این دیدار فراهم شد، همین که پا به درون خانه گذاشتم، قلبم به تلاطم افتاد. هر کسی به قدر ظرفیتش از وجود حاج اسماعیل بهره برده بود و من هم ماه ها منتظر چنین فرصتی بودم. آن لحظه که فرا رسید، به نور مطهر شهیدان "فرجوانی" چنان نوازشی شدم که قلبم گنجایش آن را نداشت. به واسطه فیضی که بردم تا آخر عمر یادم می ماند عشق یعنی چه؟ محبت یعنی چه؟ صبر یعنی چه؟ تحمل ناملایمات یعنی چه؟ هنوز دستم بر روی قلب پر تپش و ناآرامم بود که اولین سوالم را پرسیدم:

فاش: بعد از جنگ چه می کنید؟

- من ابتدا بگویم از قلم به دستان خیلی گله دارم. چون جنگ تمام شد، ولی عمر من تمام نشد و به آن خواسته هایی که انتظارش را داشتم، نرسیدم. خیلی حرف ها در دلم دارم. فقط بگویم من یک سال قبل از پیروزی انقلاب شروع به فعالیت در اجتماع کردم و تا به حال به خانه برنگشته ام که به زندگی خودم برسم. امروز نوع فعالیتم عوض شده است، همین امروز برای تهیه یک GPS جنگی و یک نوع دوربین دید درشبِ جنگی، به اکثر ادارات رفتم و آخرش به نتیجه نرسیدم! در تمام این سال ها، ساعات عمر من همین طور گذشت.



فاش: از چندسالگی هم و غم تان اسلام شد و دفاع از انقلاب؟

- از 25 سالگی فعال انقلابی شدم.

فاش: آن موقع ازدواج کرده بودید؟

- بله. من در سن یازده سالگی ازدواج کردم و پنج بچه داشتم.

فاش: از چه زمانی با فعالیت های جنگی آشنا شدید؟

- شبی که جنگ شروع شد، ما آبادان بودیم چون خواهرم آبادان بود. قصه اش خیلی مفصل است. من هنوز اسلحه سردی که پسر شهیدم ابراهیم، درست کرده بود، نگه داشته ام.

فاش: اسلحه سرد؟

- وقتی همه از شهر رفتند و حرف هجوم عراقی ها پیش آمد، پسرم ابراهیم گفت: مادر اگر یک موقع عراقی ها آمدند و از شکلشان معلوم شد  که عراقی هستند، با این اسلحه بر سرشان بزن. یک چوب بلند دو متری آورد که سرش را شکاف داده بود، یک کارد بزرگ هم سرش گذاشت و با سیم محکمش کرد. بعد گفت: مادر می دانم که نمی ترسی ولی اصلا" ترس ندارد، با همین بزن بر سرشان!

فاش: واقعا در خودتان این توان را می دیدید؟

- بله. یک خاطره بگویم. آقایی بزرگوار به اسم برادر محمدزاده، چند روز پیش تعریف کرد:

من تازه آمده بودم جبهه که گفتند مادر فرمانده فرجوانی می خواهد بیاید. من هنوز فرمانده گردان «فرجوانی» را ندیده بودم. وقتی آمدی یک وقت دیدم چادر را بستی به گردنت و اسلحه آر.پی.جی را برداشتی و از خاکریز رفتی بالا به طرف دشمن شلیک کردی. در دلم گفتم یا خدا! وقتی شجاعت مادر فرمانده این است، پس شجاعت فرمانده چقدر است؟


 

فاش: از شهید اسماعیل فرجوانی برایمان صحبت کنید؟

- فیلم ها و مصاحبه های زیادی درباره اسماعیل و ابراهیم پر شده، از آن ها استفاده کنید.

فاش: در زمان جنگ چطور خانم ها را برای مشارکت در کار جبهه تشویق می کردید؟

- در زمان جنگ، در منزلِ خودمان نان پزی داشتیم که انواع نان را می پختیم. از فرمانداری روزانه یک تن آرد دم درِ خانه ما خالی می کردند و شبانه هم می آمدند نان ها را می بردند. خانم عقیلی، خانم نعیم، مادر شهید ظاهری و خیلی خانم های دیگر هم بودند و کمک می کردند. یک گروه خیاطی هم داشتم که مکانش الان مرکز بسیج دانش آموزی است. بُرشکار گروه خیاطی فقط خودم بودم. سه تولیدی بود که لباس های رزمندگان را می دوخت. خدا قبول کند افتخار داشتم که بُرشکار این مراکز هم فقط خودم باشم. هنوز تعداد زیادی از خانم های اکیپ خیاطی حضور دارند. طرح چای خانه سنتی هم از خودم بود و عده زیادی را زیر نظر داشتم. ما فکر کردیم که اگر همه لباس هایی که از تن شهدا و مجروحین در می آورند، دور بیندازیم، تهیه مجددش برای دولت سخت خواهد شد. چون تهیه لباس نو هزینه زیادی می برد. به همین دلیل آن لباس ها را می شستیم و ترمیم های لازم را انجام می دادیم. گاهی یک لباس رزمنده خیلی از بین رفته بود. آن وقت ما از دکمه هایش استفاده می کردیم. مثلا" اگر پوتینی نیاز به بند داشت، برایش بند می انداختند. کار دیگر ما این بود که پتوهای خاکی و خونی رزمنده ها را می شستیم. کنار رودخانه یک تخته سنگ بزرگی بود که انگار خدا آن را برای کار ما آن جا قرار داده بود. ما پتوهای شسته را روی آن پهن می کردیم. تا اینکه یک برادری به اسم "ابوالقاسم عادلیان" از تهران آمد و سختی کار ما را دید. بعد او برای ما لوله کشی کرد و حتی پله درست کرد که خانم ها به راحتی از لبه رودخانه تا روی این تخته سنگ بروند. جای اجاق برای ما درست کرد که آب گرم برای شستن پتوها داشته باشیم. بعدها همین آقا یک ماشین لباس شویی بزرگ برایمان تهیه کرد که جای ده، پانزده پتو داشت. جمعیتی حدود پانصد، ششصد نفر خانم در این جا کار می کردند. گاهی شستن بعضی لباس ها در 4-5 دفعه صورت می گرفت. وقتی دیدند کار خانم ها چقدر مفید است، آقایان هم در همین زمینه ها شروع به کار کردند. هر بار حدود ده هزار دست لباس از این لباس های دور ریختنی تحویل می دادیم. حتی کلمن و برانکارد هم ترمیم می کردیم. حالا گله من از قلم به دستان این است که کار خواهران و برادران هیچ جا درج نشد. انگار هیچ کس و هیچ مسئولی ارزش این کار را درک نکرد!


 

فاش: الان چای خانه سنتی کجاست؟

- چای خانه سنتی را همان موقع، بعد از جنگ خرابش کردند اما جایش کنار رودخانه بود.

فاش: آن قدر سند و افرادِ راوی در این زمینه وجود دارد که یک نفر روی این طرح کار کند؟

- بله. من تمام عکس هایی که در آن جا فعالیت می کردیم را نگه داشتم اما نمی دانم چرا این قسمت از فعالیت های خواهران و برادران در چای خانه سنتی مهجور و گمنام ماند! هنوز خیلی از کسانی که در این جا کار می کردند زنده اند. فقط تعدادی که مسن بودند، فوت کردند اما افرادی که آن زمان جوان بودند، حالا هم شکر خدا هستند.


 

فاش: امکانس هست چند تا عکس به من بدید؟

- نه. هر وقت آمدی پای کار، آن وقت همه اطلاعات را به شما میدهم.

فاش: از شهرهای دیگر خانمی هم بین شما بود؟

- بله بودند. این توضیح را بدهم که من خودم مسئولیت تدارکات جبهه و گردان و تیپ 1 صاحب الزمان (عج) را هم داشتم. یک بار از تهران چند خانم کامیون هایی پر از جنس برای جبهه آوردند. دوست داشتند خودشان آن ها را به دست رزمندگان برسانند. آمدند پیش ما، من هم بردمشان جلو. عکس همه این کارها را دارم. از اقصی نقاط ایران دسته دسته به چای خانه سنتی می آمدند و کار می کردند و می رفتند. حال نامی از آن ها نیست.

فاش: خانم های شهرستانی هم گمنام هستند در شهرهایشان؟

- آنها که کلا" گمنامِ گمنامند. فقط بچه هایی که اهواز با هم بودیم، همدیگر را می شناختیم. هیچ جا اسمی از بچه ها نیست.  خانمی بود به اسم "شاملو" که اهل تهران بود. ایشان می آمد در کنار بچه های چای خانه کار می کرد. متاسفانه چون وسیله ای نبود که ایشان را به قطار برسانند، مجبور می شود با موتورسیکلتِ بستگانش برود که وسط راه تصادف می کند و کمرش به طور جدی آسیب می بیند و متاسفانه ناقص می شود!


 

فاش: شرایط بعد از جنگ را چطور ارزیابی می کنید؟

- من کوچکتر از این هستم که بخواهم درباره ی بعد از جنگ نظر بدهم اما آنچه واقعیت دارد این است از خلقت ابوالبشر تا به حال که ما هستیم همیشه افراد منفی و مثبت وجود داشته اند. همیشه یک عده ای در غربت به سر برده اند. آن کسی که غریب بوده وجودش «حقیقت» داشته است. پس حقیقت همیشه غریب است. کسی که ظالم بوده و ظلم کرده هم همیشه آشکار بوده است. مصداق سئوالتان را در جامعه می توانید ببینید. امثال معاویه و یزید کجا رفتند؟ در عوض امام حسین علیه السلام بعد از قرن ها همچنان محبوب است و روز به روز عزیزتر می شوند. امام حسین(ع) وجودش، غربت حقیقت را اثبات کرد. اکنون هم وضع به همین منوال است. ما باید بدانیم حقیقت مثل آفتاب پشت ابر است که همیشه پنهان نمی ماند و روزی آشکار می شود. این ها مسائلی است که وجود دارد. اما متاسفانه هرکس معیار حقیقت و ظلمت را به ایده خودش می سنجد. ای کاش ما ارزش ها را بر مبنایی که خدا برای ما قرار داده بسنجیم و عمل کنیم. برداشت های ما از حقیقت، شخصی شده و ما به رای خود حقیقت را تفسیر می کنیم. برداشت های ما از حقیقت باید درست باشد تا واقعیت در غربت نماند.


 

فاش: وظیفه ما برای نشان دادن چهره واقعی حقیقت چیه؟

- ما خیلی وظیفه داریم، خیلی. ببینید برای نشان دادن حقیقت باید صبور بود و فعال. امروز من به دنبال کاری برای مدافعان غریب و مظلوم رفتم که به نتیجه نرسید. اما ناامید نشدم  و فردا باز هم دنبال آن کار را می گیرم و از کمک افراد دیگری استفاده می کنم. این فرد نشد به دنبال فردی دیگر می گردم تا مشکل حل شود.

فاش: مادر شهیدان "فرجوانی" چه توصیه ای از سیره علوی دارد؟

- کُلهم مسئول، کلهم مسئول، کلهم مسئول. ببینید شهدای هشت سال دفاع مقدس در یک برهه از زمان احساس مسئولیت کردند و برای امنیت کشور جانشان را فدا نمودند. آن ها انجام وظیفه کردند. الان شروع دیگری شده با اسم رزمندگان مدافع حرم. پس باید همه در این مسیر جدید مثل هشت سال دفاع مقدس قرار بگیریم. مردم نباید فکر کنند که موضوع دفاع در سوریه به ما ربطی ندارد. اتفاقا"در این مورد کلهم مسئول، کلهم مسئول.


 

فاش: چه راهکاری مناسب است تا جوانان ما با ارزش های اسلامی آشنا شوند؟

- ببینید اولین اصل این است که جوان بی کار نماند. جوانی که بیکار ماند، به دنبال خیلی از معضلات راه می افتد. کار برای جوان هست اما بعضی ها حریص هستند! وقتی کسی بازنشسته شد، باید با حقوق بازنشستگی زندگی خود را اداره کند و به جای او پسر جوانش را وارد بازار کار کنند. وقتی جوان از مهم ترین مشغله فکریش آزاد شد، می شود برنامه های هدایتی را به او آموزش داد. اما همه اش این نیست.

اصل دوم به اختیار فرد بستگی دارد. برای خیلی ها درک موضوع "جبر و اختیار" سخت و پیچیده است. ولی من کتاب جبر و اختیار را خلاصه و مفید می گویم. ما به دنیا آمدیم پس محکوم به ماندن در این دنیا هستیم. هر بلایی که سرمان بیاید، حق خودکشی و خودزنی و رفتن در راه خلاف نداریم. این جبر است. اما اختیار آن است که ما برای انجام کارها مختاریم. می توانیم نماز بخوانیم، می توانیم نخوانیم! می توانیم معتاد بشویم، می توانیم نشویم. خداوند این اختیار را به ما داده است که خودمان در پیچ و خم مشکلات، راه زندگی را انتخاب کنیم. بالاتر از این؟ خدا حتی سرِ دو راهی ها به ما راهنمایی داده است که اگر از این راه بروی به سعادت می رسی، به اعلی اعلیین می رسی اما اگر از این راه دیگر بروی، این راه پر از خطر است. در این راه، قمه کشی است، معتاد شدن است، فساد است، به جایی می رسی به نام اسفل السافلین. پس این آموزه ها برای همه ما روشن است. حالا چرا همه در این راه قرار نمی گیرند؟ چون قرار گرفتن در این دو راهی بستگی به ایمان شخص دارد. بستگی به این دارد که فرد چقدر روحیه حق پذیری دارد.

فاش: مهمترین ویژگیِ شخصیتیِ مادر فرمانده گردان کربلا چیست؟

- عزیزم! چقدر شما در اشتباه هستید. من چه قابلی دارم؟ اگر کسی می خواهد از شخصیت والای کسی الگو بگیرد به شان و جایگاه مقام معظم رهبری توجه کند. او کسی است که اهدافش در غربت قرار گرفته است. در عین حال هر روز روی صفحه تلویزیون ظاهر می شود و راهکارها را به ما می گوید. ایشان چند سال پیش از شبیخون فرهنگی صحبت کرد و از خیلی مسائل دیگر هم صحبت نموده اند اما آقا در غربت است. چون کسی به طور جدی در راستای فرمایشات ایشان اقدام نمی کند. غربت یعنی نشنیدن کلام شخص. غربت یعنی ندیدن و ندانستن درد دل شخص. فکر می کنید مقام معظم رهبری کم درد دارد؟ پس جوانان ما اگه ولایت شناس شدند، خواه ناخواه در راه درست قرار می گیرند.


 

فاش: امروز خانم ها از چه طریقی آگاهی خود را افزایش بدهند؟

- حتما خانم ها باید با مسائل روز آشنا باشند و مطلع باشند در اطرافشان چه می گذرد؟ الان راه های زیادی است. یکی از آن ها فضای مجازی. من عضو خیلی از گروه ها هستم. از طریق برنامه های مجازی فهمیدم چه بحرانی در اطراف ما وجود دارد. در حالی که مردم کشورمان در امنیت به سر می برند، خیلی ها خبر ندارند این امنیت به خاطر جان فشانی چه کسانی است. وقتی گهگاه مردم شهدا را روی دستشان تشییع می کنند، آن ها با تعجب می پرسند که این شهیدان از کجا آمده اند؟ وقتی برای آن ها می گوییم این ها شهدای مدافع حرم هستند، تازه می گویند
سوریه چه ربطی به ما دارد؟ اصلا" فکر نمی کنند این شهدا به خاطر این در سوریه می جنگند که ما جبهه مبارزه با دشمنان ایران و اسلام را در سوریه گذاشته ایم که سر مرز ما نیایند. نیایند خانه و شهر ما را ویران کنند. ببینید سیلاب چقدر خرابی در استان به وجود آورد و مردم چقدر نگران شدند. در حالی که سیلابِ جنگ خرابی هایش بیشتر از این است. خیلی از خانم ها این چیزها را نمی دانند و اگر من این اطلاعات را دارم، قسمتی از آن از طریق همین فضای مجازی است.

فاش: بعد از جنگ چقدر در نشر فرهنگ دفاع مقدس فعال بودید؟

- من همیشه می گویم این قدر دلم می خواهد به من یک بلندگو بدهند، بروم وسط پُل نادری بایستم و درباره آن به صورت شبانه روز حرف بزنم. بلکه از میان آن جمعیت چهار جوان با حقیقت آشنا شوند. الان کمی نسبت به راوی های جنگ کم لطف شدند و کمتر دعوت می کنند. اما شده گاهی در جمع دانشجویان و دانش آموزان مدارس، در مقابل دوربین صدا و سیما صحبت کردم. همین امروز هم در مراسمی  دعوت شدم که صحبت کنم. ما مثل کتاب گویای دفاع مقدس هستیم. حرف هایی داریم که شنونده زیادی خواهد داشت. یک بار برای شبکه سه سیما صحبت کردم. شب نمی دانم مردم شهرهای دیگر چطور شماره من را پیدا کرده بودند، به من زنگ می زدند. حتی یک جانباز نابینا از سبزوار به من زنگ زد که بعد با بچه هایش به اهواز آمدند.


 

فاش: چقدر در بیان واقعیت ها صریح هستید؟

- یک بار من را برای صحبت در جمع دانشجویان دعوت کردند. در بین راه مدام دعا می کردم که خدا سوژه و سرنخ خوبی برای صحبت به من بدهد. وقتی از ماشین پیاده شدم، یک دختر دانشجویی من را شناخت و به طرفم آمد. بعد پرسید: حاج خانم شما چکار کردید که دو تا بچه این طوری تربیت کردید و به این راه رسیدند؟ گفتم عزیزم، دخترم! بیا در جلسه تا برای شما بگویم. رفتم پشت میکروفون و گفتم: خیلی از ما سوال می کنند که ما برای بچه هایمان چه کردیم که در این راه قرار گرفتند؟ من می گویم شما اول به من بگویید آن زمان چه بود که این زمان نیست؟ امروز پدر و مادرها برای بچه هایشان خیلی کارها می کنند. خوراکی ها و اسباب بازی هایی برای بچه ها می خرند و امکاناتی در اختیارشان قرار می دهند که یک هزارم آن را ما برای بچه هایمان انجام نداده ایم. خیلی معجزه می کردیم، یک چنگ نخود و کشمش می ریختیم در جیب بچه ها و می فرستادیمشان مدرسه. حالا بچه پنج هزار تومان و ده هزار تومان کمش است! این زمان خیلی چیزها است که آن زمان نبود اما آن زمان چیزی بود که این زمان نیست و آن عاملی بود که بچه های ما و مادران شهدا در این راه رفتند. هر کسی از شما جواب را بگوید، من جایزه می دهم. هرکسی چیزی گفت ولی آن چیزی نبود که در نظر من قرار داشت. آخر سر خودم گفتم: «آن زمان حیا بود که الان بین جوان های ما مهجور و گمنام است. آن زمان این وضع پوشش نبود، آن زمان لباس ها تنگ و بدن نما نبود، پیش چشم برادر و پدر این ساپورت های تنگ را نمی پوشیدند، ولی آن بچه ها هیچ وقت پیش پدر و مادر حتی پا را دراز نمی کردند. همه این جوان هایی که به شهادت رسیدند، حیا داشتند، غیرت داشتند. برای ناموس من و تو رفتند.»

فاش: آخرین سوال. چه زمانی منزل را حسینیه کردید؟

- بعد از جنگ که ستاد نانوایی جمع شد، تصمیم گرفتیم قسمتی از منزل را حسینیه کنیم. حسینیه های زیادی از قبل تاسیس شدند و چندین هزار نفر در این محل ها آموزش قرآن دیدند و می بینند. این جا ایام محرم و ماه مبارک رمضان هم برنامه داریم. این کار را در راستای تبلیغ ارزش های اسلامی و شهادت انجام دادیم.

فاش: بسیار ممنون. مصاحبت با شما برای من خیلی ارزنده بود و پر از توصیه هایی بود که روح مقاومت در آن موج می زد. ان شاءالله در برنامه هایی که ما با نسل نوجوان داریم، از وجود شما بهره ببریم.

- ممنون. ان شاءالله

گزارشگر: جعفری

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
چقدر این بانوی سالخورده فعال بوده و هستند
خداوند به ایشان طول عمرباعزت عنایت بفرماید
به خودم میبالم که مادرانی چون ایشان هموطن ماهستند
جعفری عزیزم از شما هم سپاسگزارم. شماهم بسیار خبرنگار فعالی تشریف دارید
شک ندارم که شما جانبازان آقا و خانم خیلی مهربانید و بزرگوار . اما فکر می کنم کلمه جعفری عزیزم از کلام یک جانباز نخاعی که جنسیتش معلوم نیست اونم برای یه گزارشگری که نه تصویرش معلومه و نه جنسیت و هویتش ، درست نباشه .... ها !
بدآموزی داره . از ما گفتن بود !!!
یه چیز بگم ؟ فاش دیگه چه صیغه ایه ؟ فاش !!!
من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق
الحمدلله لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانالله
الحمدلله حمدا کثیرا طیبا مبارکا
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi