سه شنبه 23 شهريور 1395 , 08:59
دعا برای شهادتش تنها خواسته اش بود
یک جوان معمولی بود و همیشه لباس ساده می پوشید، شاید کسی ظاهر او را می دید هیچگاه فکر نمی کرد روزی شهید شود، شیطنت هایش را دوست داشتم زیرا شلوغ بود و همیشه برای خواهرهایش شعر و آواز می خواند چون تک پسر خانواده بود، سر و صدای زیادی می کرد اما همیشه از هر جایی از دنیا که بود حسش می کردم ، صدای در را که می زدند می دانستم جوادم پشت در است ، اینها را مادر یک شهید 26 ساله می گوید، شهیدی که دو بار به سوریه رفت اما در درگیری با گروهکهای ضد انقلاب در شهرستان سروآباد به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
این روزها کردستان حال و هوای دیگر به خود گرفته و لباس شهادت بر قامت جوانانی کرده که تا دیروز در همین کوچه ها و خیابان قدم می گذاشتند و امروز روح بلندشان درجوار اهل بیت آرامش یافته و به وصال معشوق رسیده اند.
از شهید جواد کاکه جانی٬ پسری 7 ماهه بنام امیرحسین بجا مانده که هرروز مادر او صفحهای از دلاوری و شجاعت پدرش در گوش این فرزند شهید زمزمه میکند.
مرضیه کوچکی مادر شهید است، شوق شنیدن زندگی و خاطرات شهید در وجودت زبانه می کشد و قدمهایت به سوی خانه شهید، به حرکت درمی آید. کوچه پس کوچه های را پشت سر می گذاری و به خانه بی آلایش مادر شهید می رسی، در را که می زنیم با لباس مشکی به استقبالمان می آید.
بنرهایی از عکس های جواد بر روی در آویزان شده است و بلافاصله می گوید؛ نمی خواهم جوادم غریب بماند، از پشت صورت فرسوده او می توانی رنج و محنت را بخوانی. سختی و سوختن. سوختنی که پاداشش بی گمان بهشت است. اما زود گریه اش می گیرد و می گوید برای خودم گریه می کنم چون جوادم آرزویش شهید بودن بود ...
نمی توانی طاقت بیاوری. دستان زبرش را در دستان خود می گیری و می بوسی. لحظه ای زبری دستانش دستت را آزار می دهد. خجالت می کشی و با خود می گویی اگر اینها خود را لایق بهشت نمی دانند پس ما چه کنیم؟
به خانه که وارد می شویم همسرش و امیر حسین 7 ماهه در کنار عکس شهید جواد کاکه جانی ایستاده اند.
خانه ی پدر شهید یک خانه کوچک، با صفا و صمیمی است ، خانه ای که این روزها به رنگ تنها یادگارش امیر حسین 7 ماهه است، گریه های او، لباس های کودکانه اش و اتاقی که پدر فرصت نکرد قبل از شهادت کنار فرزندش آرام بخوابد، تمام فضای خانه پر از عکس های رنگارنگ از شهید در جای جای خانه و حتی در اتاق امیر حسین خوش می درخشید.
شهادت آروزی قلبی و دیرینه اش بود
اهالی محل او را جوانی پاک می دانستند و به خوبی از او یاد می کنند و امروز که جواد دیگر در کوچه های این شهر قدم برنمیدارد، آوازه مهربانی هایش در شهر می پیچد.
شهادت آروزی قلبی و دیرینه اش بود و به گفته بسیاری از نزدیکانش بیشتر اوقات و مراسم های ویژه را در مساجد و حسینیه ها میگذارند.
صبحها زودتر از سایرین به مسجد محل میرفت و در آنجا با حالتی خاشعانه و خاضعانه مشغول به خواندن نمازمی شد و در اکثر اوقات سعی میکرد که باوضو باشد.
اینها سخنان آغازین فاطمه مخدومی همسر شهید کاکه جانی است که در توصیف همسرش بیان میکند
من به واسطه یکی از دوستانی که پدرشان پاسدار بودند به جواد و خانواده او معرفی شدم که در مدت برگزاری چندین جلسه آشنایی و صحبت با او به نتیجه قطعی برای ازدواج رسیدیم.
نزدیک به 6 سال با جواد زیر یک سقف زندگی کردم و اخلاق و رفتار حسنه او برایم بزرگ ترین تکیه گاه زندگی بود.
خاطرات شیرینی را درکنارش تجربه کردم و بهترین لحظه ها در زندگی ام با او و بودن در کنارش خلاصه می شود.
من در مدت 6سال زندگی با او در سخت ترین شرایط زندگی روحیه اش را نمیباخت و همیشه توکل خود را بر اراده پروردگار می بست و و توکل را به معنای حقیقی در زندگی مان جاری کرده بود.
مدت 5سال از زندگی شیرین من و عاشقانه من و جواد گذشته بود که خداوند به ما هدیه کوچکی به نام امیرحسین را بخشید.
زمانی که جواد فهمید پدر شده برق خوشحالی در چشمانش موج می زد و خدارا به سبب عطا کردن فرزندی سالم شکر گذار بود که بعد از مشخص شدن جنسیت فرزندمان از خوشحالی دیگر نمیدانست چه کند و هر لحظه حمد وثنای خدا را بهخاطر امیر حسین می گفت.
تنها سفارش همسرم برای بزرگ کردن امیر حسین ام این بود که او را با الگوی حسینی تربیت کنم و این موضوع را بسیار به من سفارش می کرد .
مرضیه کوچکی که تمام طول مصاحبه نیم نگاهش به عکس جواد بود و نیم نگاه دیگرش صورت زیبای امیر حسین را نظاره می کرد می گوید؛ جواد من یک تکاور بود، کسی که دو بار دفاع از حرم اهل بیت (ع) و مردم مظلوم هدف اصلی زندگیش را تشکیل داده بود تا جایی که دیگر نمی توانستیم جلوی او را بگیریم .
نزدیک به چندماهی بود که جواد در صحبت هایش حرف از سوریه را بیان می کرد و میگفت هرزمان که شرایط اعزام مهیا شود بیشک و بیدرنگ راهی خواهم شد.
درحالی که با بغض میان صدا و اشک حلقه زده درچشمانش به خاطرات جواد می اندیشید وحرف های او در ذهنش تداعی می کرد که در این حال گفت: زمانی کهمیخواست برود به من گفت "مادر! شهادت آرزوی قلبی ام است اما من برای دفاع می روم".
رفت و برگشت اما شهادت را در 21 رمضان امسال در درگیری با گروهک های اشرار تجربه کرد و دیگر به خانه برنگشت، روزی که تولدش نیز در 21 رمضان بود اما به جای جشن تولد جشن شهادتش را گرفتیم.
محمد تمام زندگیاش را وقف خدا کرده بود و همیشه در صحبتها و اعمال و رفتارش این دنیا را همانند مسافرخانهای میدانست که هرچه زودتر باید آنرا ترک میکرد.
محمد عاشق زندگیشان بود اما باور دارم که خداوند عشقی را نشانش داد که او راهی این راه پرزحمت و پرمشقت شد راهی که انتهای آن شهادت بود.
محمد با سن کمتر از 30سالگی که داشت پیوند و ارتباطی محکم و همیشگی با پروردگار برقرار کرده و از تمام امتحانات الهی به سربلندی بیرون آمد.
زن بودن و مردن بودن در دین اسلام فرقی ندارد اگر مردان در راه خداوند به جهاد میروند زنان جامعه نیز باید با رعایت حجاب و عفاف رسالت خود را به انجام رسانده و دین خود را به ائمه ادا کنند.
جواد در دعاهای خود همواره از خداوند شهادت را طلب میکرد و به گونهای نحوه شهادت خود را بیان میکرد که خوشبختانه پروردگار دعای پسرم را قبول و جوادم را به آروزی دیرینهاش به همان نحوی که خواسته بود رساند.