22 ارديبهشت 1403 / ۰۳ ذو القعدة ۱۴۴۵
شناسه خبر : 54688
پنجشنبه 19 مرداد 1396 , 08:58
پنجشنبه 19 مرداد 1396 , 08:58
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
اسرائیل بازنده اصلی جنگ در غزه است
م . معرفی
اسرائیل در تنگنای توافق دوحه
سعدالله زارعی
سخنی در باب جابجایی مدیران
محسن ناطق
کلیسای گوگل و میسیونرِ مجازی
سید مهدی حسینی
وعده صادق و جنگ احزاب چه شباهت عجیبی؟!
حسین شریعتمداری
۱۴ وجه از مظلومیت امام صادق(ع)
سیدجواد هاشمی فشارکی
هرچه داریم از تو داریم ای....
جانباز ع. شاطریان
مراحل هشتگانه تبدیل شدن ایران به ابرقدرت
حجت الاسلام سید محمدحسین راجی
کابینه تناقضها و کلاهی که سرشان گذاشتند
سید محمدعماد اعرابی
ای نشسته صف اول
علیرضا ضابطی
امنیتِ خودبسنده و ماهواره ی همراه
سید مهدی حسینی
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
شهیدی که سقف خانه یک جانباز را تعمیر کرد
در کتاب «بابامهدی» در خاطره ای درباره شهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی آمده است:
در باقرآباد ورامین پیرزنی زندگی میکرد که سه فرزند جانباز داشت که یکی از پسرانش، جانباز قطع نخاعی بود؛ از گردن به پایین، قطع نخاع بود و اصلاً نمیتوانست تکان بخورد.
سقف خانۀ این خانواده، مشکل پیدا کرده و حسابی ترک برداشته بود. به مهدی گفتم: مهدی. بیا یه کار خیری بکنیم، بریم سقف خونۀ این خانوادۀ جانباز رو درست کنیم. مهدی هم بدون تأمل گفت: من عاشق همین کارهام! کِی بریم؟
گفتم: روز جمعه که من هم بتونم بیام. اما من این مسئله را فراموش کردم.
جمعه ساعت هفت و نیم صبح بود که مهدی به من زنگ زد. من هم حسابی گیج خواب بودم. گفت: کجایی پس، چی شد برنامه؟
گفتم: کدوم برنامه؟
گفت: همون پیرزن که گفتی بریم سقف خونهشون رو درست کنیم دیگه؟ من رفتم گچ گرفتم با یه نفر ایزوگامکار هم صحبت کردم که بیاد و با هم بریم.
وقتی این را گفت، تازه یادم افتاد که با مهدی قرار داشتم. خیلی شرمنده شده بودم و با شرمندگی تمام به مهدی گفتم: حقیقتش من این موضوع رو یادم رفته بود، با خانواده قرار گذاشتم بریم مهمونی.
بدون اینکه ناراحت بشود و یا به روی خودش بیاورد گفت: پس هیچی، اشکالی نداره، من خودم میرم. خودش رفت و تا عصر هم کارها را تمام کرد.
جالب اینکه وقتی کارش تمام شده بود، آن خانوادۀ جانباز از او خواسته بودند خودش را معرفی کند و از او پرسیده بودند: اسم شما چیه؟ مهدی هم به جای اسم خودش، اسم من را گفته بود.
تا مدتها، هر کسی به دیدن آن خانوادۀ جانباز میرفت، میگفتند: آقای علی رمضانی اومد اینجا و سقف خونهی ما رو درست کرد؛ خدا خیرش بده!
منبع: مشرق
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب