شناسه خبر : 80258
یکشنبه 12 بهمن 1399 , 10:10
اشتراک گذاری در :
عکس روز

به مناسبت ایام الله دهه مبارک فجر

در حسرت آخرین دیدار!

آن زمان ما کرج بودیم که خبر شهادتش را دادند. وقتی به بهشت زهرا رفتیم، دیدیم همه جا شلوغ است و ما را اصلا راه ندادند؛ و متاسفانه نتوانستیم...

فاش‌نیوز - شهید محمدرضا احمدی، فرزند عبدالله بود و مزارش در قطعه‌ی 21 بهشت زهرا می‌باشد. 3 فرزند یادگاری از این شهید بزرگوار مانده است که فرزند ارشدمان پسر و دومی دختر و آخرین فرزندمان هم پسر است. ما 6 سال زندگی مشترک داشتیم و در هنگام شهادت نیز او 30 سال داشت.

بزرگ شده‌ی محله‌ی هاشمی تهران، سمت دامپزشکی و از فعالان مسجد فاطمه‌الزهرا (س) بود. سه برادر و یک خواهر داشتند که خواهرشان فوت کرده بود و پدر و مادرشان هم به رحمت خدا رفته بودند.

در یک شرکت مشغول به کار بودند. در شهرک جدید پرند هم جدیداً خیابانی به نام این شهید نامگذاری شده است.

 ایشان بسیار مهربان و مردم‌دوست بود. زمانی که نفت و گاز نبود، این شهید نفت و گازوئیل فراهم کرد و به نانوایی محل داد تا برای کارمندان شرکت یا همسایه‌های محل نان بپزد و آنها را بین مردم توزیع کرد. در حد توان در رفع مشکلات و گرفتاری‌های اطرافیان و دوستان کوشا بود.

در روز 12 بهمن 1357 جزء انتظامات ورود امام بودند و با بازوبند سبز برای تشریف‌فرمایی امام ایفای وظیفه می‌کرد و نقش فعالی در به ثمر رسیدن انقلاب داشت.

 روز 22 بهمن در تهران برای کمک به مجروحین، کمک‌های اولیه آورده بودند. فعالیت‌های زیادی در اوایل انقلاب داشتند که سرانجام بعد از آن‌همه تلاش، ایشان زمانی که به پادگان‌ها حمله می‌شد تا برای پیروزی انقلاب سلاح به‌دست بیاورند، در حمله به پادگان جی در روز 22 بهمن به ضرب گلوله دژخمیان به شهادت رسید.

 زمانی که به شهادت رسید، متاسفانه ما پیکرش را ندیدیم. برادرش در پیگیری‌های مستمری که داشت در سردخانه‌ی بهشت زهرای تهران، او را را شناسایی کرده بود و تعریف می‌کرد که گلوله به پیشانی‌اش اصابت کرده و از سمت چپ صورتش خارج شده بود.

 آن زمان ما کرج بودیم که خبر شهادتش را دادند. وقتی به بهشت زهرا رفتیم، دیدیم همه جا شلوغ است و ما را اصلا راه ندادند؛ و متاسفانه نتوانستیم شهیدمان را برای آخرین بار ببینیم. شب قبل از شهادتش یادم هست که روز 20 بهمن بود. از پیروزی انقلاب خیلی خوشحال بود. روزنامه‌ای آورده بود که عکس 8 تن از شهدا را با اسامی چاپ کرده بود که وقتی خواند، گفت: اگر خدا توفیق بدهد، نفر نهم من خواهم بود! وقتی که داشت از درب خانه خارج می‌شد، گفتم: کجا می‌روی؟ اگر اتفاقی برای شما بیفتد، ما چه کار کنیم؟ به صورت شفاهی وصیت کرد که من بچه‌ها را به شما و شما را هم به خدا می‌سپارم؛ و رفت.

از ایشان در چند کتاب یاد شده است؛ حتی در کتاب شهدای 72 تن هم از این شهید مطالبی ذکر شده است.

 الحمدلله هر سه فرزند من درس‌خوانده و مفید برای جامعه هستند. خوش به حال شهدا که راه صدساله را یک شبه رفتند و ما هم رضای خدا را می‌خواهیم و هیچ توقعی نداریم. از بنیاد شهید گاهی برای بازدید و سرکشی به خانه‌ی ما سر می‌زنند.

 ایمان داریم که شهیدان زنده هستند. بنده، شب گذشته به حاج‌خانمی از همسایه‌ها گفتم که من سه بار حضور شهیدمان را در منزل احساس کرده‌ام؛ امروز هم همسایه‌ها، بانی خیر شدند و آمدیم سر مزارش.

سلام می‌دهیم به امام و شهدا و ان‌شاءا... ما را از شفاعت خود بی‌نصیب نکنند و دعای شهدا پشت و پناه همه‌ی ما باشد.

راوی: همسر شهید

به کوشش سیدمحمد جوزی

اینستاگرام

...
من به نمایندگی از همه واکسن خریداری شده را می زنم و هیچ ترسی هم ندارم .
بگویید شماره حساب بدهم تا ۱۰ میلیارد تومان به حسابم واریز کنید که پس از تزریق کیفش را ببرم .
...
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi