شناسه خبر : 105434
یکشنبه 21 آبان 1402 , 11:14
اشتراک گذاری در :
عکس روز

مرواریدهای خاطره و آغوشی به پهنای یک تاریخ

گفت‌وگو با پیشکسوتان پدافند هوایی ارتش
فاش نیوز - اجازه بدهید مستقیم و بدون فوت وقت و اتلاف انرژی، مستقیم برویم سر اصل مطلب. موضوع آن است که رهبر فرزانه انقلاب اسلامی و فرمانده کل قوا، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سال88 و در زمان انتزاع و تفکیک نیروی پدافند هوایی از نیروی هوایی، جمله بسیار پر اهمیت و راهبردی را فرمودند که اهمیت آن شاید در آن سال‌ها فقط در محافل رسانه‌ای و یا در اتاق فکرها به چشم می‌آمد؛ اما امروز وقتی با موضوع غزه بی‌دفاع و بی پدافند روبه‌رو هستیم و حجم جنایات و وحشی‌گری‌های رژیم غاصب صهیونیستی که عمده اقداماتش به‌وسیله هواپیماها صورت می‌گیرد را مشاهده می‌کنیم؛ همگان به اهمیت آن جمله آینده نگرانه و پر مغز فرمانده کل قوا بشتر پی می‌بریم که فرمودند: «پدافند در اولویت اول است»
علت آنکه در مطلع مطلب بیان شد که بدون فوت وقت و اتلاف انرژی برویم سر اصل مطلب، در واقع بیانگر آن است که در موضوع پدافند هوایی کسری از ثانیه و کمتر از آن، از چنان اهمیتی برخوردار است که همین زمان می‌تواند عامل موفقیت یا شکست یک عملیات حساس و بزرگ محسوب شود.
تراژدی سایت سوباشی همدان و 19 شهید آن بعد از پذیرش قطعنامه طی عملیات مرصاد، شاهکارهای مردان لباس خاکی پدافند -که معروف به بسیجیان نیروی هوایی در دوران دفاع مقدس بودند- طی عملیات والفجر 8 و سایر عملیات‌ها از جمله عملیات بیت‌المقدس، موضوعاتی هستند که بخوبی می‌توانند نقش مردان پدافند هوایی را برای همگان ترسیم کنند.
شاید ترسیم موقعیت و لحظه یک عملیات پدافندی ما را به درک بیشتری از مفهوم شجاعت و گذشت برساند؛ بیاید با هم لحظه‌ای را متصور باشیم که یک موشک و یا یک هواپیمای دشمن به سمت هدف یا اهدافی در حرکت است و آژیر قرمز و خطر هم به صدا در آمده، اولین واکنش عمومی آن است که همگان به دنبال سرپناه و پناهگاه می‌روند اما در همین حین اتفاقی شبیه به شنای در جهت مخالف رودخانه را می‌توان ملاحظه کرد که با همه سختی و مشقت و با همه آگاهی از خطر و در حالی‌که امکان بسیار بالایی برای مورد اصابت قرار گرفتن وجود دارد؛ مردان پدافند خود را به مواضع پدافندی خود می‌رسانند و دقیقا چشم در چشم موشک و یا هواپیما به مقابله با آن می‌پردازند و تا لحظه آخر در همین موقعیت ایستادگی می‌کنند تا اهداف مهاجم دشمن را منهدم کنند.
در وانفسای عملیات «طوفان الاقصی» و جنایات بی حد و حصر رژیم صهیونیستی و نظر به اهمیت آنچه که در خصوص پدافند هوایی برشمرده شد؛ پیشکسوتان و قهرمانان پدافند هوایی طی یک برنامه طراحی شده از سوی موزه نیروی پدافند هوایی و امیر، اباذرجوکار، گرد هم آمدند تا ضمن تجدید دیدار یکدیگر و مرور خاطرات دفاع مقدس و عملیات‌ها، به تحلیل و تشریح آنچه که در غزه به‌وقوع می‌پیوندد بپردازند و به رغم گذشت سال‌های متوالی از دوران بازنشتگیشان ارتباط علمی و پیوند قلبی و عاطفی و ... خود با نیروی پدافند هوایی را در جهت دفاع از حریم و آسمان کشور اعلام کنند.
نگارنده در این گردهمایی باشکوه به حقیقت واژه و معنا، تا‌کنون این همه قهرمان گمنام و یا کم نام را به یکجا ندیده بود و این یک فرصت مغتنم و شاید تکرار ناپذیر بود که در جهت شناخت و معرفی آنها، باید به هر نحو ممکن، از آن بیشترین بهره و استفاده را می‌کرد.
صبح جمعه. ساعت 10:30. خیابان هجرت (شهدای سرباز). تالار نور ستاد نیروی پدافند هوایی. به‌رغم محیط‌های نظامی و علی‌رغم انتظار اولیه هیچ‌گونه تشریفات خاصی موجود نیست. هوا بسیار مطبوع و حیاط مجموعه تالار بسیار زیبا و سرسبز است.
وارد پارکینگ می‌شوم. با راهنمایی یک سرباز ماشین را در یک پارکینگ جمع و جور پارک می‌کنم و در اولین تماشا به محیط، جمع حدود هفتاد و هشتاد نفری که به‌صورت گروه‌های چند نفره مقابل تالار ایستادند توجهم را جلب می‌کند.
صدای خنده و لبخند و نیز به‌کارگیری اسامی افراد مختلف (از باب دوستی و مرور خاطرات) محیط را پر کرده و گویا یک آغوش به پهنای یک تاریخ از رزمندگی و شجاعت برای همه باز است و هر کس دیگری را با ذوق و شوق و در نهایت تکریم و ادب و صمیمیت به آغوش می‌گیرد و حتی می‌شود چشمان پر شده از قطره‌های اشک شوق را نیز در صورت برخی از آنها دید.
دست‌ها گرم و محکم همدیگر را می‌فشارند و حلقه‌های دوستی تمام محوطه حیاط را در برمی‌گیرد و عکس‌های یادگاری گروهی و چند نفره و سلفی‌های پر حاشیه میزبان محفل، اباذر جوکار را به تکاپوی بیشتر می‌اندازد و او خود دوربین به دست به شکار لحظه‌هایی مشغول می‌شود که مدت‌هاست برای آن لحظه شماری می‌کرد و مرتب پیگیر حضور حتمی این قهرمانان بود.
مجری برنامه سرهنگ خطیب قوامی خود از پیشکسوتان و نامداران پدافند است که بارها چهره او را در مستندهای مختلف با موضوع پدافند و دفاع مقدس دیده‌ایم و حالا برگه به دست، ضمن معرفی افراد به یکدیگر سعی می‌کند یک حضور و غیاب غیررسمی را نیز به‌جا آورد و می‌کوشد تا این لحظه‌ها هر چه بیشتر شیرین‌تر شود.
لحظه به لحظه بر تعداد مهمان‌ها اضافه می‌شود و دیدن این حجم از صمیمیت و سادگی رفتار، به‌رغم تصور اولیه از امرای ارتش مرا که سربرگ به دست وارد شده بودم به گوشه‌ای کشاند تا بنشینم و عمیق‌تر این جمع را نگاه کنم.
کت و شلوارهای کاملا اتو کشیده و کماکان کفش‌های براق، مثل زمان خدمت و صورت‌های آراسته به‌رغم کهولت سن و صلابت در گام‌های حتی نیم گام و نجابت در کلام، شرح تصویری از حدود 200 نفری بود که مقابل دیدگان من گویی می‌خواستند فرمان به شلیک یک موشک از نوع «هاگ» یا «اسکای گارد» یا «اورلیکن» یا توپ چند میلی‌متری را بدهند و یا اینکه بخواهند پشت اسکوپ رادار مسیر شیرجه یک هواپیمای شکاری مهاجم را شناسایی کنند.
ورد زبان همه «منصورستاری» بود؛ چه به اخلاق، چه به فرماندهی، چه به تدبیر، چه به ایمان، چه به دانش و حتی به رفاقت‌هایی که حالا هر کس می‌خواست خودش را نزدیک‌تر به او معرفی کند و بر افتخارات خودش بیفزاید.
میان رسته‌های موشک و رادار همواره یک کُری‌خوانی شیرینی وجود دارد که سایه غلیظ و‌های لایت شده این کری‌خوانی‌ها به رغم حضور در دوران بازنشستگی کماکان در میان خنده‌ها موج می‌زد و دریای نشاط و خوشحالی هم رزمان قدیمی پر از «مرواریدهای خاطره» بود که هر کس خود را پیروز عرصه نبرد معرفی می‌کرد و با سری برافراشته از حسن انجام مأموریت‌ها در شرایط سخت و صعب، از افتخارات می‌گفت.
شوق و ذوق دیدار هم رزمان و به اصطلاح کهنه سربازان نزد حاضرین آنچنان پر حرارت و شورانگیز بود که گویا هیچ‌کس میلی به داخل رفتن نداشت و این موضوع کار را برای میزبان و مجری سخت کرده بود؛ اما در حلاوت ثبت این لحظه‌های شیرین، صبر بر جمع شدن همه مدعوین نیز از زیبایی‌های این گردهمایی بود که من هم سهم خود از این زیبایی و شیرینی لحظه‌ها را در تماشای بیشتر قامت و سکنات و گفتار این قهرمانان جست‌وجو می‌کردم.
نگاهم دقیقا روی هر فرد که می‌ایستاد لحظه‌ای را متصور می‌شدم که او با همان لباس خاکی پدافندی سال‌ها از سایتی به سایتی و از موضعی به موضع دیگر بنا به شرایط مأموریتی کوچ کرده و عمر خود را به خدمتی گذارنده که شاید کسی حالا ارزش آن را آن‌گونه که باید نداند و چقدر، هر کدام از این پیشکسوتان قهرمان می‌توانند سوژه یک فیلم جذاب و یا شخصیت یک داستان برای یک کتاب باشند.
ما بین کلام و خوش و بش تنی چند از حاضرین، صحبت از بعضی از شهرهای اروپایی هم بود که متوجه شدم حتی بعضی از این بزرگواران به منظور تجدید دیدار با دوستان و همرزمان از اروپا برگشته‌اند و گویا در دانشگاه‌های اروپایی نیز مشغول به تدریس هستند.
کماکان غرق در شخصیت باوقار و مستحکم و پرجاذبه و پر دامنه این قهرمانان بودم که نکته‌ای اخلاقی توجهم را بیشتر از قبل به حلقه‌های شکل گرفته جلب کرد؛ تکریم متفاوت بعضی از حاضرین و ایستادن به‌صورت خبردار مقابل آنها به‌رغم آنکه هیچ‌کس لباس نظامی به تن نداشت بسیار قابل تامل بود و هر کس در مقابل فرمانده و یا استاد اسبق خودش ضمن صمیمیت رفتار، جانب ادب و اخلاق و حرمت و شان نظامی‌گری را در کمال تواضع رعایت می‌کرد.
امیر، جوکار که هنوز دوربین به دست بود و سعی می‌کرد به همه حاضرین خوشامد و خیر مقدم بگوید؛ متوجه حضور من شد و با همین توجه دست پیرمرد سالخورده‌ای که مشخص بود در بین حاضرین از همه بیشتر دارای کهولت سن است گرفت و به سمت من آمد و او را چنین معرفی کرد: امیر علی‌اصغر حقیری، معاون طرح و تحقیقات قرارگاه پدافند هوایی خاتم الانبیاء(ص). پس چند دقیقه‌ای با وی گفت‌وگو کردم.
 عنصر موثر پدافندی
امیر، حقیری با چهره‌ای بشاش و شیرین و دوست‌داشتنی و با کمی خمیدگی در قامت با اولین جمله‌ای که گفت حسابی در شوک فرو رفتم. تا هنوز کسی اطرافمان را شلوغ نکرده بود روی صندلی که نشست، گفت: همزمان در دفتر واژه گزینی ستاد کل نیروهای مسلح و در گذشته فرمانده گروه رزمی‌ مشترک خارک بودم. فرمانده گروه رزمی مشترک (به معنای فرماندهی همه نیروهای حاضر از جمله نیروی دریایی و هوایی و بسیج) در خارک که در آن موقع به‌رغم تهاجم گسترده هواپیماهای دشمن اجازه ندادیم صادرات نفت که 97 درصد بودجه کشور از این طریق تامین می‌شد برای لحظه‌ای متوقف شود.
علی ‌اصغر حقیری، با نقب زدن به گذشته‌های دور خود را افسر نیروی زمینی معرفی کرد که در فرایند تحولات و تغیرات پدافند، به‌عنوان یک عنصر موثر پدافندی در نیروی هوایی سابق مراحل خدمت را طی کرده و یاد کرد از جانشین خودش در خارک که هنگام بازگشت از مرخصی به‌طور ناجوانمردانه توسط هواپیماهای دشمن مورد اصابت قرار گرفته بود و ماه‌ها در بیمارستان‌ها به دنبال او می‌گشت تا اینکه در تهران او را در حالی‌که شهید شده بود پیدا کرد. 
حالا صندلی‌های دور میز ما پر شده بود و شش نفر شده بودیم که امیر جوکار سایرین را هم به میز ما آورد تا به قول معروف گفت‌وگو گل بیندازد و شرایط میزگردی کاملا مهیا بود اما به دلیل تردد زیاد سایرین این امکان فراهم نشد و سمت و سوی گفت‌وگوها به سمت فرد به فرد رفت.
امیر، حقیری را بیش از این زحمت ندادم و با گرفتن قول و شماره از او قرار بر گفت‌وگوی مفصل در آتی گذاشتم و با تلاش برای درک موقعیت موجود، دیگران را هم برای گفت‌وگو با او سهیم کردم و به سراغ امیر، ناصر اسکندر افشار رفتم. 
 اولین فرمانده پدافند در زمان دفاع مقدس
مطابق گفته‌های امیر‌ناصر اسکندر افشار، او در واقع اولین فرمانده پدافند در زمان دفاع مقدس است که تا سال سوم جنگ نیز این سمت را دارا بوده و افتخارات بی‌شماری را با سایر پدافندیان کسب کرده است و اذعان داشت که اگر نبود انهدام بیش از شصت هواپیمای دشمن در عملیات «بیت‌المقدس» قطعا آن پیروزی بزرگ خلق نمی‌شد و تمام نیروها با تهاجم هواپیماهای دشمن مثل غزه امروز که زیر بمباران است دچار حادثه می‌شدند.
او ساختار قدیم فرماندهی در نیروی هوایی و پدافند را دارای پیچیدگی‌های خاص عنوان کرد که وقتی فرماندهی عوض می‌شد گویا نخست وزیر عوض شده و تقریبا اکثر فرماندهی‌های دیگر نیز دستخوش تغییر می‌شدند.
گرد میز اول سالن کانون توجه شده بود و این نه به‌واسطه حضور یک خبرنگار، بلکه به دلیل حضور پیشکسوتانی بود که به اصطلاح تریلی نیز نمی‌تواند افتخارات طول خدمت آنها را با خود بکشد و هر کدام مردانی بودند که گر چه دیگر توان زیادی برای گفت‌و‌گو نداشتند و حتی خیلی از خاطرات را به زحمات به یاد می‌آوردند؛ اما برای سایرین قابل احترام و قابل تحسین بودند.
شهید زنده پدافند هوایی
امیر سید محمود یمینی، به اتفاق چند نفر از همکارانش مؤلف 13 جلد کتاب پدافند هوایی در دفاع مقدس است گفت: از سال 64 به بعد و دقیقا در بحبوحه جنگ تا سال 74 فرمانده پدافند بوده و در واقع بیشترین زمان فرماندهی را در پدافند داشته است و سال اول فرماندهی او همراه با افتخارات عملیات والفجر 8 بود که در آن 72 هواپیمای دشمن مورد هدف رزمندگان پدافندی قرار گرفتند و ماجراهای جزیره فاو به‌وجود آمد.
یمینی با نجابت چهره‌ای که داشت و با تواضع عمیق گفت: «من سه بار باید شهید می‌شدم و هر بار با معجزه الهی از مرگ نجات پیدا کردم» و ادامه داد: بار اول در ماجرای سوباشی بود که بنا به وظیفه و شرح مأموریت به دلیل مسائل فنی و ارتباطی از این سایت بازدید داشتم و بلافاصله بعد از دقایقی که از سایت خارج شدم؛ هواپیماهای دشمن خونخوار در بازگشت از یک عملیات، سایت را مورد اصابت بمب‌های لیزری قرار دارند و نوزده نفر از کارکنان شجاع و از جان گذشته آن سایت از جمله شهید دستنبو در دم شهید شدند. بار دوم نیز در ماجرای سقوط هواپیمای فرماندهان نیروی هوایی بود که من هم باید داخل آن هواپیما می‌بودم؛ اما با توجه به جلسه شورای فرماندهان و مسائل باقی مانده که در کیش بودیم، من با کسب اجازه از شهید ستاری بازگشتم را به یک روز بعد به تاخیر انداختم که همان هواپیمای حامل شهید سرافراز ستاری و سایرهمکاران در مسیر بازگشت به تهران در اصفهان دچار سانحه شد و من نمی‌دانم مصلحت خداوند چه بوده که این‌گونه نجات پیدا کردم.
امیر، یمینی ضمن آنکه بار سوم نجات خود از صحنه مرگ را در بحبوحه جنگ نتوانست دقیق به‌خاطر بیاورد اشاره کرد که در زمان جنگ 24 گروه پدافندی وجود داشت که رزمندگان این 24 گروه در کم‌توقع‌ترین حالت ممکن و در نامناسب‌ترین شرایط آب و هوایی و جغرافیایی با خدمت جانانه تا روز آخر جنگ با انواع هواپیماهای شرقی و غربی رژیم بعثی پیکار کردند و اگر این پدافند نبود؛ به‌طور کلی تکلیف جنگ چیز دیگری به غیر از آنچه که امروز شاهد هستیم می‌شد و شاهد مثال آن همین غزه بی‌دفاع و بدون پدافند هوایی است.
با امیر، یمینی گفت‌وگو را به پایان می‌بریم و او را در حلقه دوستان و همرزمان قدیمی‌اش که هر از چندی هم یکی دست به گردن او می‌انداخت و صورتش را می‌بوسید تنها می‌گذارم و بر صندلی دیگر گرد همان میز می‌نشینم.
چهره ماندگار جنگ و دفاع مقدس
سرهنگ خطیب قوامی با صدایی بسیار بم و با کوله باری از تجربه در میدان‌های نبرد، همه حاضرین را به طور کامل می‌شناسد و دقیقا اشاره به نفراتی دارد که گرد میز اول نشسته اند و از آنها به نیکی و خوشنامی یاد می‌کند و نام امیر خلبان جانباز محمد انصاری را برای حاضرین ذکر می‌کند که حالا من دقیقا کنار ایشان برای گفت‌وگوی بعدی نشسته بودم و کل سالن در حالی‌که او به نشان احترام جمع ایستاده بود در حال تشویق وی بودند.
پیش از شروع به مصاحبه با او وقتی با امیر یمینی صحبت می‌کردیم لحظه ای شنیدم که به یک نفر دیگرمی‌گفت؛ من خلبان بالگرد حامل پیکر امام(ره) نیز بودم. من با دست آویز قرار دادن همین موضوع بدون مقدمه وارد لایه‌های مختلف خاطرات و سوابق ایشان شدم.
امیر، محمد انصاری می‌گفت که دقیقا در زمان خیزش مردم در آستانه پیروزی انقلاب و افزایش تحرکات نظامی دولت شاه و بختیار او دوره‌های زبان‌آموزی فرانسه را بهانه می‌کند تا به مأموریت‌های سرکوب تظاهرات مردم اعزام نشود و در عملیات جفار عمان نیز ایفای نقش داشته. یک‌بار شهید نامجو (وزیر دفاع اسبق) که در آن زمان مدیریت دانشگاه را بر عهده داشته با ذکر این جمله که اگر ما از ارتش برویم پس چه کسی باقی بماند؛ مانع استعفای انصاری می‌شود و او روند خدمت را با همین انگیزه ادامه می‌دهد تا اینکه در نهایت در روزگار بعد از انقلاب و در آستانه دفاع مقدس بنا به دعوت شهید صیاد شیرازی و با توجه به شرایط نابسامان هوانیروز آن زمان به اصفهان می‌رود و در واقع هسته اصلی هوانیروز را راهبری و فرماندهی می‌کند.
امیر، انصاری در خصوص مسائل جنگ و هوا نیروز ملاقات‌های متعدی با امام(ره) و‌ هاشمی‌رفسنجانی و مقام معظم رهبری که در آن دوران رئیس جمهور بودند و تمشیت سپاه و ارتش و مباحث کلان جنگ را نیز بر عهده داشتند داشته و نهایتا در عملیات خیبر بالگرد او مورد اصابت پدافند دشمن قرار می‌گیرد و او به مرتبه جانبازی نائل می‌آید که تا مدت‌ها حواس خود را طی این حادثه از دست می‌دهد.
بعد از ماجرای عملیات خیبر و مصدومیت شدید، پزشکان و اطرافیان توصیه می‌کنند که برای ادامه و تکمیل مراحل مداوا او باید به خارج برود که قبول نمی‌کند و شهید صیاد نیز وعده بازنشستگی و سایر امتیازات را به او می‌دهد؛ اما محمد انصاری قصد بازنشستگی ندارد و پس از مداوا با تزریق روحیه و برانگیختن احساس مسئولیت مضاعف از سوی همسر خود مجددا به عرصه خدمت باز می‌گردد و تا آخر جنگ تقریبا در همه عملیات‌ها مشارکت جدی داشته و در نهایت حکم فرماندهی هوا نیروز را هم به او می‌دهند و با همین عنوان در سال 1374 بازنشسته می‌شود که در دوران بازنشستگی مشغول فعالیت‌های خیرانه در موضوعات ساخت مدارس و بیمارستان است. 
گفت‌وگوی ما به اتمام رسیده بود که امیر محمد انصاری از چهره‌های ماندگار و یادگاران جنگ خود را ورزشکار هم معرفی کرد و عنوان داشت که در سال 64 رئیس فدراسیون سوارکاری نیز بوده و او شخصا حکم ریاست فدراسیون را از رئیس جمهور وقت آیت‌الله خامنه‌‌ای دریافت کرده بود.
 مردی با یک نشان روی کت
در کنار امیر، محمد شهبازی‌فرد نشستم و بسیار کنجکاو بودم که فلسفه نشانی که روی کتش دارد را بدانم و بفهمم که نامش چیست و چگونه آن را دریافت کرده.
امیر، محمد شهبازی فرد در آخرین سمت خود معاونت عملیات ستاد کل بوده و مسئول پدافند هوایی قرارگاه خاتم‌الانبیاء(ص) با سابقه 57 ماه حضور در جبهه که در سال 1382 بازنشسته می‌شود.
سال 1351 وارد دانشکده افسری شده و دوره موشک ‌هاگ را در آمریکا گذرانده و فرمانده سایت و گردان‌ هاگ مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور نیز بوده که در جریان عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر فرمانده سایت موشکی تبوک آبادان را با همه تهدیدها و خطرات و حساسیت‌های موجود بر عهده داشته و جزء اولین نفراتی است که به اتفاق مقامات بلند پایه نظامی وارد خرمشهر می‌شود.
محمد شهبازی‌فرد، از واقعیت‌های دوران جنگ و ذهنیت‌های شکل گرفته در خصوص پدافند هوایی این‌گونه گفت که عراق با ده لشکر آماده، حمله به ایران را شروع کرد و این در حالی بود که انسجام اولیه قوای نظامی در ایران وجود نداشت و صدام گفته بود که صبحانه را در اهواز و شام را در تهران خواهم خورد؛ اما آن چیزی که معادلات او را بر هم زد عملیات کمان 99 یا به عبارتی (ابر سیاه) بود که دو لشکر عراق را زمینگیر کرد تا نیروی زمینی و جبهه‌های مردمی خودشان را بتوانند پیدا کنند.
نگاه اولیه به پدافند عموما شلیک یک موشک یا توپ زمین به‌هوا است که در سطوح ارتفاع پایین(پست) یا متوسط و یا بالا شناخته می‌شوند ولی همه باید بدانند که پدافند به‌عنوان یک شبکه مطرح است؛ شبکه‌ای که شامل (دیده‌بان بصری، توپخانه‌ها، سیستم‌های موشکی و سیستم‌های راداری) در سراسر کشور می‌شود و مضاف بر آنها هواپیماهای طرح پدافندی نیز بخشی از شبکه پدافند محسوب می‌شوند که از خود گذشتگی خلبان‌های این هواپیماها واقعا قابل تمجید و ستایش است.
 در دوران دفاع مقدس به‌خاطر اینکه با هر بار نشستن و برخاستن امکان آسیب به هواپیما و فرسایش قطعات آن وجود داشت؛ گاهی یک خلبان در مأموریت متوالی حتی تا 12 ساعت پرواز را نیز انجام می‌داد و در نهایت بعد از انجام مأموریت به پایگاه باز می‌گشت.
ما هر گاه که موفق به انهدام یک هواپیمای دشمن می‌شدیم کل رزمندگان در جبهه‌ها روحیه می‌گرفتند و دو سایت تبوک و خرمشهر در جنوب دارای اهمیت بسیار زیادی بودند که من فرمانده سایت تبوک بودم و محسن روستایی فرمانده سایت خرمشهر و همواره هر روز توسط توپخانه و هواپیماهای دشمن مورد تهاجم قرار می‌گرفتیم و هر لحظه باید آماده مقابله می‌بودیم.
آمریکایی‌ها اطلاعات سامانه ‌هاگ ما را به عراق داده بودند؛ شهید ستاری خودش در بندر ماهشهر بود؛ ده روز قبل از آزادی خرمشهر «های پاور» ما را با موشک زدند. منطقه پر از هواپیما بود. و ما موفق شدیم به رغم وجود‌ های پاور، سایت را وارد مدار کنیم. دسته‌های هفت تا ده فروندی هواپیماهای دشمن مدام از پایگاه شعیبیه عراق بلند می‌شدند و وقتی ما موفق به شکار یک یا دو هواپیما می‌شدیم مابقی به پایگاه‌های خودشان باز می‌گشتند و جبهه‌ها آرام می‌شد.
TSQ (دستگاه تقسیم آتش) در واقع و به‌طریق دستورالعمل باید هر هدف را به یک سایت بدهد؛ اما با توجه به شرایط سایت ما تنها بود و با آن حجم از هجوم هواپیماها مقابله دائم داشتیم که حتی تا روزها پوتین از پای خودمان در نمی‌آوردیم و لحظه به لحظه با هواپیماها در نبرد نفسگیر قرار داشتیم.
بانک ملی آبادان اتاق جنگ بود و وقتی ما می‌رفتیم داخل اتاق جنگ فرماندهان دیگر ما را در آغوش می‌گرفتند و ضمن تحسین، خودشان نیز سرشار از روحیه می‌شدند.
در عملیات بیت‌المقدس و در سه روز آخر صدام به شدت تلاش می‌کرد که سایت تبوک را از کار بیندازد اما ما در ارتفاع پست گرای لازم را به 55 هوابرد که پشتیبانی آتش توپخانه بودند می‌دادیم و آنها ضد آتش اجرا می‌کردند.
شهید ستاری برای جلوگیری از تهاجم هواپیماها و برای در امان نگه داشتن سایت‌ها طرح ابتکاری و غیر قابل پیش‌بینی را انجام داد که همین موضوع خیلی به پدافند و صحنه‌های نبرد کمک کرد؛ ما با جابه‌جایی لانچرهای موشک به مسافت ده کیلومتر و در واقع با قرار دادن لانچرها در جای دیگر و نزدیک به نقطه تهاجم هواپیما، بصورت موبایل عمل می‌کردیم و دشمن با فرض وجود موشک در سایت زودتر از زمان رسیدن به سایت غافلگیر می‌شد و به این ترتیب ما موفق به انهدام خیلی از هواپیماهای دشمن شدیم که در فرایند شکل گیری پیروزهای عملیات‌های مختلف این طرح نقش بسزایی داشت.
نشان روی سینه‌ام اهدایی رهبر انقلاب اسلامی ‌و فرمانده معظم کل قوا تحت عنوان نشان فداکاری است که توسط امیر فرماندهی محترم ارتش به روی سینه بنده نقش بست.
 قصه‌ای نانوشته از یک نخبه نظامی و علمی 
آخرین نفری که با او گفت‌وگو ‌کردم امیر علی اصغر اناری بود که چهره‌ای بسیار مصمم‌، آراسته و مستحکم دارد. ظاهرا قصه امیر اناری، نسبت به سایر همرزمان و همکاران خودش بسیار متفاوت است و او نمی‌تواند بدون پرداختن به پیشینه پر فراز و نشیب و پر ماجرای پیش از نظامی‌گری خودش به موضوع پدافند بپردازد و این دو برهه از عمر خود را در طول یکدیگر می‌بیند که به حق نیز چنین بود.
قصه زندگی امیر اناری، یک فرایند دراماتیک و داستانی با پیرنگ منتهی به دفاع مقدس و پدافند است که همان ابتدا و بارها به ایشان پیشنهاد کردم که حتما ماجراهای زندگی خودشان را به هر طریق ممکن به رشته تحریر در بیاورند. با این مقدمه از زندگی امیر اناری ماجراهای بازگو شده ایشان را -که امیر جوکار نیز در تایید آن صحبت‌ها اشاراتی داشتند- به دلیل حفظ کلیت قصه و تکمیل مراحل نگارش آن و محدودیت صفحه به زمان دیگری موکول می‌کنم و در همین اندازه یادآور می‌شوم که وی از نخبگان حوزه نظامی و حوزه علمی‌ با دوران کودکی و جوانی بسیار بسیار سخت محسوب می‌شوند که حالا جزء مفاخر ایران عزیز به شمار می‌آیند. جملگی حاضرین هر کدام منبع غنی از رشادت‌های دوران دفاع مقدس بودند که خاطرات هر کدام می‌تواند بر گنجینه افتخارات کشور بیفزاید.
منبع: کیهان
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi