سه شنبه 23 آبان 1402 , 10:05
مدافع حرم بود و شهید امنیت شد
فاش نیوز - شهید مجید یوسفی از بسیجیهای گیلانی (آستانهاشرفیه) بود که شامگاه ۱۷ آبان ۱۴۰۱ از سوی خودروی یکی از آشوبگران در بندرکیاشهر به شدت مجروح شد و چند ساعت بعد در بیمارستان به شهادت رسید
جوان آنلاین: شهید مجید یوسفی از بسیجیهای گیلانی (آستانهاشرفیه) بود که شامگاه ۱۷ آبان ۱۴۰۱ از سوی خودروی یکی از آشوبگران در بندرکیاشهر به شدت مجروح شد و چند ساعت بعد در بیمارستان به شهادت رسید. فردای همان روز، سالروز تولد فرزند بزرگش محمدصالح بود. در واقع پدر، در شب تولد فرزندش آسمانی شد. پدری که با خصوصیات اخلاقی باارزش، میراثی گرانقدر برای دو فرزندش محمدصالح و احمدرضا به یادگار گذاشت، در حالی که اولین سالگرد این شهید مدافع امنیت را به تازگی پشتسر گذاشتهایم به گفتگو با رقیه خادمی همسر و محمدصالح یوسفی فرزند شهید پرداختیم. همسر شهید گفت: «آقا مجید سه بار به جبهه دفاع از حرم اعزام شدند. ما حدس میزدیم که شاید آنجا به شهادت برسند، اما هیچ وقت انتظار نداشتیم ایشان در کشور خودمان ایران و از سوی یک هموطن به شهادت برسند.»
همسر شهید
چه زمانی همسفر زندگی یک شهید شدید؟
برادرم و آقا مجید با هم دوست بودند. به واسطه آشنایی آنها و شناختی که خواهر شهید از من و خانوادهام داشت، معرف دو خانواده به یکدیگر شدند و سال ۸۱ به خواستگاریام آمدند. همان سال ازدواج کردیم. آقا مجید متولد سال ۱۳۵۷ بودند، زمانی که به خواستگاریام آمدند، یک پاسدار ۲۴ ساله بودند.
اینطور که در اخبار آمده بود از شهید یوسفی به عنوان یک بسیجی یاد میشود؟
ایشان ۱۲ سال پاسدار بودند و بعد از سپاه خارج شدند، اما هیچوقت ارتباطشان را با این نهاد و خصوصاً بسیج قطع نکردند. بعد از سپاه، پیش پدرشان کار کردند و همچنین مربی پینتبال بودند، ولی همان طور که عرض کردم همیشه با سپاه و دوستان همرزمشان ارتباط تنگاتنگ داشتند. در بسیج هم که بسیار فعال بودند و هر زمان که فرصتی به دست میآمد، سریع میرفتند و در پایگاه فعالیت میکردند. یکی از دلایلی که همسرم توانست سال ۹۴ برای اولین بار به جبهه دفاع از حرم برود، همین ارتباط مستمرش با سپاه و بسیج بود.
پس آقا مجید مدافع حرم هم شده بود، چند بار اعزام شدند؟
سه بار برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) اعزام شده بودند. سال ۹۴ و ۹۵ و ۹۶. آن موقع پسر کوچکم احمدرضا خیلی بچه بود و حدود سه سال داشت. الان ۱۱ سال دارد و کلاس پنجم درس میخواند.
با وجود حضورشان در دفاع از حرم و نهایتاً شهادتشان در دفاع از امنیت، ایشان روحیه جهادی و عملیاتی داشتند؟
بله همینطور است. آقا مجید ورزشکار بودند و به کارهای عملیاتی علاقه داشتند. غیر از اینکه مربی پینتبال بود، رئیس کمیته موتورسواران گیلان هم بودند و تن و جسم ورزیدهای داشت. زمانی که به سوریه رفت آمادگی جسمانیاش مزید بر علت شد تا توانست اعزام بگیرد. در ایران هم که در بسیج بسیار فعال بود و اگر مأموریتی پیش میآمد، اعلام آمادگی میکرد و به دل حوادث میرفت.
در حوادث سال گذشته و مقابله با اغتشاشگران هم فعال بودند؟
میتوانم بگویم از همان روزهای اول که این اغتشاشات و مسائل در کشور شکل گرفت، آقا مجید شب و روز نداشتند و حدود ۴۰ الی ۴۵ روز برای تأمین امنیت مردم به خیابانها رفتند. یکبار صبح زود میرفت و آخر شب برمیگشت یا روز دیگر آخر شب میرفت و صبح به خانه میآمد. بعضی از روزها هفت صبح خودشان را به خانه میرساند تا بچهها را به مدرسه ببرد. بعد میآمد و کمی استراحت میکرد. کلاً شب و روزش را وقف تأمین امنیت مردم و مقابله با اغتشاشگرها کرده بود.
چند فرزند دارید؟
دو فرزند دارم. محمدصالح فرزند بزرگم متولد ۱۸ آبان ۱۳۸۳ است و پسر کوچکم احمدرضا که عرض کردم الان کلاس پنجم ابتدایی تحصیل میکند و ۱۱ سال دارد.
سالروز شهادت همسرتان ۱۷ آبان ۱۴۰۱ است، یعنی ایشان شب سالروز تولد پسرش به شهادت رسیدند؟
بله. روز بعدش تولد پسرم محمدصالح بود. ۱۷ آبان سال گذشته که این اتفاق افتاد، ما اصلاً انتظار شهادت آقا مجید را آن هم در دل وطن نداشتیم. زمانی که شهید به سوریه میرفت، هر وقت زنگ میزد، دلشوره میگرفتم. چون آن موقع انتظار شهادتش را داشتیم، اما اینکه در ایران از سوی یک هموطن شهید شود، اصلاٌ فکرش را نمیکردیم.
روز شهادت همسرتان چه اتفاقی افتاد، دوستان شهید چه روایتی از شهادتشان تعریف کردند؟
۱۷ آبان ۱۴۰۱ حوالی ساعت ۱۷ عصر همسرم و دیگر بسیجیها ایست و بازرسی برپا کرده بودند. در این حین به یک اتومبیل مشکوک و دستور توقف میدهند. گویا همسرم کمی جلوتر از آن اتومبیل در حال پیاده شدن از ماشین پایگاه بود که راننده همان اتومبیل با سرعت میآید و از پشتسر به همسرم میکوبد، طوری که ایشان پرت میشود و بعد همانطور به مسیرش ادامه میدهد و فرار میکند. همرزمان آقا مجید حتی به سمت اتومبیل شلیک هم میکنند، اما راننده سریع از محل متواری میشود. دوستان آقا مجید میگفتند ایشان خیلی آدم ورزیدهای بود. در آن لحظه اگر پشتش به ماشین قاتل نبود، میتوانست واکنش سریعی نشان بدهد و خودش را از اتومبیل دور کند، اما، چون پشتش به ضارب بود، غافلگیر شد. خلاصه بعد از اینکه همسرم روی زمین میافتد، دوستانش سریع او را به بیمارستان میرسانند و تا لحظه رسیدن به بیمارستان به هوش بود و حتی در بیمارستان خودش کد ملیاش را برای پذیرش اعلام میکند، اما هم سرش شکسته بود و هم از ناحیه دنده و ریههایش به شدت آسیب دیده بود. ظاهر شکستگی سر موضوع خیلی جدی نبود، اما آنطور که پزشکان میگفتند، خونریزی داخلی داشت و کمی بعد بر اثر خونریزی و شدت جراحات وارده از هوش میرود و به شهادت میرسد. دوستانش میگفتند آقا مجید تا لحظات آخر که به هوش بود، نام شهیدان رضی و مسافر که از همرزمان مدافع حرمش بودند را صدا میزد.
چه کسی خبر شهادتش را به شما داد؟
وقتی خبر شهادت آقا مجید آمد، برخی از نزدیکان ما اطلاع داشتند، اما ما بیخبر بودیم. حتی وقتی به پسرم محمدصالح زنگ میزنند در هیئت و اول فکر میکند برای مادربزرگش اتفاقی افتاده است. به خانه میآید و تازه اینجا متوجه میشود پدرش به شهادت رسیده است. من را هم خواهرم باخبر کرد. به خانهمان آمد و گفت مادرمان حالش بد است، باید به بیمارستان برویم. داشتم آماده میشدم که همراه آنها بروم، دیدم خواهرم گریه میکند. شک کردم، گفتم نکند مادر فوت کرده است؟ از خواهرم پرسیدم راستش را بگو چه شده؟ ایشان با یک حالت خاصی گفت: «نمیتوانم به چشم هایت نگاه کنم.» این جمله را که گفت، فهمیدم برای آقا مجید اتفاقی افتاده است. کمکم موضوع را به من گفتند. آنها میگفتند در ایست و بازرسی اتومبیلی به آقا مجید زده است، ولی من در حال و هوای خودم فکر میکردم، چاقو خورده و الان هم مجروح در بیمارستان بستری است. به بیمارستان که رسیدیم فهمیدم همسرم به شهادت رسیده و پیکرش را به سردخانه انتقال دادهاند.
ضاربشان دستگیر شد؟
بله دستگیر شد، ولی بعد از سه ماه با قرار وثیقه آزاد شد. ما پیگیر هستیم، منتها میگویند باید مراحل قانونیاش را طی کند. نمیدانم واقعاً چه اتفاقی افتاده که قاتل را آزاد کردهاند.
واکنش پسرانتان به شهادت پدرشان چه بود؟
اولین روزهای شهادت همسرم که بسیار سخت گذشت. ما هیچ کدام آمادگی شنیدن چنین خبری را نداشتیم. قبلاً عرض کردم وقتی آقا مجید به سوریه میرفت، احتمال شهادتش را میدادیم، ولی شهادت ایشان در دل وطن و در خیابانهای خودمان چیزی بود که اصلاً فکرش را نمیکردیم. پسر کوچکم احمدرضا غصهاش را توی خودش میریزد و بیشتر هوای من را دارد که دلتنگی نکنم. پسر بزرگم محمدصالح بسیجی است و درک بهتری از شرایط دارد. هر چند که از دست دادن بابا برای دو فرزندم و خصوصاً برای خودم بسیار سخت است. همسرم خواب شهادتش را دیده بود، اما، چون میدانست من حساس هستم، این خواب را برای من تعریف نکرده بود. به دوستان بسیجیاش گفته بود، آنها هم بعد از شهادت آقا مجید، ماجرای خواب را برای ما تعریف کردند. آقا مجید حتی جای مزارش را هم خودش مشخص کرده و گفته بود اگر شهید شدم، من را اینجا دفن کنید.
گفتید پسر بزرگتان محمدصالح بسیجی است؟
بله، خیلی هم فعال است و کلاً از حیث فعالیت در بسیج روحیاتش بسیار شبیه پدرش است. دوست دارد راه پدرش را ادامه بدهد.
فرزند شهید
چند سال دارید و چند سال است که در بسیج فعالیت میکنید؟
من متولد سال ۸۳ و ۱۹ سال دارم. از سال ۹۶ وارد بسیج شدم و تا الان در بسیج خدمت و فعالیت میکنم. در واقع حضور در بسیج را از فعالیتهای پدرم به ارث بردهام. ایشان یک بسیجی به تمام معنا بود و من هم از کودکی با دیدن رفتارهای بابا تشویق شدم که بسیجی شوم.
گویا پدرتان سه بار هم به دفاع از حرم اعزام شده بودند، نگاه شما به فعالیتهای جهادی بابا چه بود؟
بابا سنش به دوران دفاعمقدس نمیرسید، اما روحیات رزمندههای زمان جنگ را داشت. از زمانی که یادم است، ایشان در بسیج و سپاه فعالیت میکرد. بیشتر فعالیتهایش هم داوطلبانه بود. سال ۹۴ که مدافع حرم شد من ۱۱ سال داشتم. به سن برادر کوچکم احمدرضا بودم. یادم است دورههای ۴۵ روزه میرفت و برمیگشت. هربار که میرفت، فکر میکردیم شاید شهید شود، اما قسمتش این بود که بماند و در دفاع از امنیت به شهادت برسد. این اعزامها به جبهه مقاومت اسلامی و دفاع از حرم، در پرونده جهادی بابا ثبت شد و انشاءالله ذخیره آخرتش میشود.
در اغتشاشات سال گذشته جریانهای معاند خیلی روی دهه هشتادیها مانور میدادند، خود شما دهه هشتادی هستید، چه نظری در خصوص این وقایع دارید؟
همه ما میدانیم که در کشور مشکلاتی وجود دارد و کسی هم منکر وجود مشکلات نیست. سختی هست، مشکلات اقتصادی و...، اما این دلیل نمیشود که عدهای سنگ بردارند و آرامش مردم را سلب کنند یا افرادی مثل پدرم را به شهادت برسانند. بابا برای تأمین امنیت مردم به خیابانها رفته بود و عدهای واقعاً از وضع به وجود آمده سوءاستفاده میکردند. این اغتشاشات هیچ توجیهی ندارد و پدرم جانش را بر سر تأمین امنیت مردم گذاشت.
اگر بخواهید از میان خصوصیات اخلاقی پدرتان یکی را یاد کنید، آن صفت چیست؟
پدرم آدم دستگیری بود. هر کسی به ایشان کاری را ارجاع میداد، تا آنجا که میتوانست و در توانش بود کار آن بنده خدا را راه میانداخت. اگر هم از توان خودش خارج بود، سعی میکرد از دیگران کمک بگیرد و کار آن فرد نیازمند را راه بیندازد. این دستگیری باعث شد تا اهل بیت هم دستش را بگیرند و هم رزمنده مدافع حرم شود و هم شهید مدافع امنیت.
سخن پایانی.
بابا همیشه یک تکه کلام و توصیه به ما داشت به این مضمون که «پشتیبان ولایتفقیه باشید» همیشه ما را در این خصوص توصیه و تشویق میکرد. من هم دوست دارم آخرین حرفم را در این گفتگو همان حرف و توصیه بابا باشد؛ «پشتیبان ولایت فقیه باشید.»