شناسه خبر : 105537
سه شنبه 23 آبان 1402 , 10:16
اشتراک گذاری در :
عکس روز

۳ فرزندمان را به من و مرا به خدا سپرد و رفت

گفت‌و‌گو با همسر شهید حمید قلندری از رزمندگان دفاع مقدس
 

فاش نیوز - شهید حمید قلندری روستا زاده‌ای بود که سال ۱۳۳۶ در خانواده‌ای کشاورز و متدین در اقلید استان فارس متولد شد. دوران تحصیلش را با موفقیت گذراند و تا مقطع فوق دیپلم هم ادامه داد.

 
زینب محمودی عالمی
جوان آنلاین: شهید حمید قلندری روستا زاده‌ای بود که سال ۱۳۳۶ در خانواده‌ای کشاورز و متدین در اقلید استان فارس متولد شد. دوران تحصیلش را با موفقیت گذراند و تا مقطع فوق دیپلم هم ادامه داد. دوران دفاع‌مقدس که شروع شد برای رفتن به جبهه‌های نبرد علیه باطل به جبهه سومار رفت و مهر ۱۳۶۶ به شهادت رسید. آنچه می‌خوانید همکلامی ما با «زهره شهرزاد حقیقی‌نژاد» همسر شهید است. 
 
 ازدواج در سال شروع جنگ
من متولد ۱۳۳۹ و اهل شیراز هستم و حمید اهل اقلید بود. از طریق یکی از دوستان به هم معرفی شدیم. سال ۱۳۵۹ ازدواج کردیم. دو پسر و یک دختر یادگاری شهیدم است. وقتی همسرم راهی جبهه شد، گفتم می‌ترسم شهید شوی، گفت من سعادت شهادت ندارم. گفتم حمید این حرف‌ها را نزن. گفت شهادت سعادت می‌خواهد قسمت هرکسی نمی‌شود. 
 عکاس جبهه‌های نبرد
همسرم عکاس و فیلمبردار زرهی شیراز بود. برای مأموریت جبهه او را خواستند و با علاقه به جبهه سومار رفت تا از لحظه‌های جنگ فیلمبرداری کند. سال ۱۳۶۶ هواپیمای عراقی روی سرشان بمب و گاز خردل ریخت و همسرم بر اثر جراحت شیمیایی به شهادت رسید. حمید در کار‌های فرهنگی بسیار فعال بود و تمام کتاب‌های سری ارتش را او چاپ کرد. کار اصلی‌اش فیلمبرداری و عکاسی بود و در ارتش خدمت می‌کرد. 
 زندگی عاشقانه با یک شهید
در طول زندگی مشترکمان چیز‌های زیادی از شهید آموختم. بسیار مهربان، دلسوز و باشخصیت بود. همه فامیل دوستش داشتند و خیلی به حجاب تأکید داشت. به فقرا رسیدگی می‌کرد، اگر ناتوانی می‌دید کمک می‌کرد، اینطور نبود که صرفاً به فکر خودش و خانواده‌اش باشد. هشت سالی که با شهید زندگی کردم جز خوبی چیزی ندیدم. من هم سعی کردم راه شهیدم را ادامه بدهم و شکر خدا توانستم بچه‌های‌مان را خیلی خوب تربیت کنم. الان یکی از پسرانم دبیر دبیرستان است. پسر دیگرم هم در شرکت پتروشیمی مهندس است و دخترم خانه‌دار و دو فرزند دارد. 
 بچه‌های قد و نیم قد
وقتی حمید به جبهه رفت، پسر بزرگم شش ساله بود. پسر دومم سه ساله و دخترم نوزاد دو ماهه که شهید شد. حمید وقتی به جبهه می‌رفت رو به من می‌گفت بچه‌ها را دست تو دادم و تو را به خدا سپردم، مواظب‌شان باش. گفتم حتماً ولی نمی‌دانستم این سفارش آخر است و برنمی‌گردد. وقتی شهید شد بغضی گلویم ماند که خیلی در من اثر گذاشت. شکر خدا بچه‌ها بزرگ شده‌اند و الان به من رسیدگی می‌کنند و بسیار احترام مادرشان را دارند. 
 خبر شهادت در مدرسه
روزی که خبر شهادت همسرم آمد، من اطلاع نداشتم. آن روز به مدرسه پسرم رفته بودم که یک خانمی به من گفت شوهرت به جبهه رفته است. گفتم چطور؟ گفت چیزی نشده، فقط از بستگانم در مورد خوبی‌های همسرتان شنیده‌ام، خواستم همین را بگویم... با صحبت‌های آن خانم، دلم شور افتاد. گفتم نکند اتفاقی افتاده باشد. داشتم در حیاط مدرسه به پسرم آب می‌دادم که شنیدم خانمی به یکی می‌گفت این همسر شهید است! شوهرش در جبهه شهید شده، ولی خودش خبر ندارد! همانجا مدرسه دور سرم چرخید. دختر نوزادم داخل قنداق بغلم بود. به خانه آمدم دیدم خواهرم با شوهرش دم در خانه ما ایستاده‌اند. گفتند زهره شوهرت مجروح شده! اما عاقبت گفتند که او به شهادت رسیده است. آن روز‌ها به من خیلی سخت گذشت. اشتباهاً می‌خواستند حمید را در تیپ ۸۸ زاهدان دفن کنند، ولی، چون از زرهی شیراز اعزام شده بود، او را به شیراز آوردند و در امامزاده ابراهیم برادر شاهچراغ دفن کردند.
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi