شناسه خبر : 106089
چهارشنبه 08 آذر 1402 , 16:04
اشتراک گذاری در :
عکس روز

برای جانبازان نخاعی؛

بُراق یا ویلچر!

انگار حضرت آقا خودش می دید که آن جانباز عزیز که اکنون شهید شده است، در ناسوت و ملکوت سیر می کند و له‌له پرواز می زند و العطش فراق سر می دهد...

فاش نیوز - مرد است و گاهی اوقات زن هم هست... ولی در هر دو صورت یا مردانه جنگیده است و یا شیرزنانه جانباز شده است.

همین چند روز پیش برای اولین بار در عمرم یکی از همین شیرزنان بُراق‌سوار را دیدم.

من به جانباز نمی گویم ویلچرنشین

ما کوریم و اصلا خوب نمی‌بینیم.

اینها براق است و بر تن همه اینها هم استبرق است!

باید دید. باید خوب دید.

براق اسبی است که آنها را به قاب قوسین او ادنی رسانده است و عالم ملکوت غبطه می خورد به این استبرق‌پوش‌های براق‌نشین.

و این است که پیرمرادشان در اصفهان در گوشی در گوش یکی از آنها می پرسید که در بهشتی یا بین بهشت و آسمان.

انگار حضرت آقا خودش می دید که آن جانباز عزیز که اکنون شهید شده است، در ناسوت و ملکوت سیر می کند و له‌له پرواز می زند و العطش فراق سر می دهد.

جانباز نخاعی، ویلچرنشین نیست؛ براق سوار است.

و سخرت له‌البراق

و عرجت بروحه الی سمائک

اگر حمل بر گزافه‌گویی نشود، علم ماکان و مایکون نیز به تعبیری در سینه‌ی آسمانی جانباز نخاعی به ودیعت نهاده شده است.

و اودعته علم ماکان و مایکون الی انقضاء خلقک!

و اگر کسی باور ندارد، می پرسم چرا در عالم رویا همه‌ی اینها بی‌براق و بر بال ملایک سیر می کنند و اگر جانباز نخاعی عالم ماکان و مایکون نیست، چرا همین چند صباح پیش که دوربین را روبروی آن جانباز شهید گرفتم، آهی کشید و گفت، دلم برای هم‌رزمانم تنگ شده است؟ او به من رمز داد و من نفهمیدم. جابناز نخاعی علم ماورایی دارد و جانبازان نخاعی پیامبران الهی هر لحظه رو به تبلیغ هستند که با همان نگاهشان یدعون الی‌الخیر و این که همان «امة یدعون الی‌الخیر یامرون بالمعرو ف و ینهون عن‌المنکر» هستند.

چرخ های ویلچر که می چرخد دلم هری می ریزد پایین. انگار صدای بال فرشتگان می آید . چرخ های ویلچر که می چرخد دلم یاد فاطمیه می کند. یاد پهلوی شکسته، یاد فضه، یاد اسماء و ... و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی‌الملائکه.....

چرخ های ویلچر که می چرخد، تو گویی گردونه‌ی شهر فرنگ می چرخد و تو را می برد به اعماق تاریخ.

چرخ های ویلچر که می چرخد، صدای سوت خمپاره هم می آید.

چرخ های ویلچر که می چرخد، دلم هوای لیوان های پلاستیکی قرمزرنگ دسته‌دار ایستگاه صلواتی های جبهه می کند که شربتی خیلی گواراتر از شربت شهادت در آن ریخته می شد؛ چون صدای صلوات بر محمد و آل محمد تمام مولکول‌های نامنظم قطره قطره‌ی آب شربت را منظم می کرد!

جانباز نخاعی، ویلچرنشین نیست. براق‌سوار است و براق، اسب تازه‌نفس زین‌شده شاید با بال‌های سپید است که می برد سوار خود را تا «قاب قوسین او ادنی».

و اگر کسی گفت که نگو می گویم «دنوا و اقترابا من‌العلی‌الاعلی!

یعنی از حیث نزدیکی به خداوند و مگر نه آنکه شهید نظر می کند به وجه‌الله!؟

جانباز نخاعی شیران روز را می فهمد والمستغفرین بالاسحار!

سحرها که می شود، معمولا درد کمتر می شود. تا سحر باید درد را کشید! سحر که می شود، ملایک صدایشان درمی‌آید. انگار خودشان از خدا می‌خواهند که بس است آزمایش. بگذار این خلیفه‌ات کمی چشمانش را ببندد و خیره شویم بر خوشگلی سیمای جانباز تا صبح دردکشیده‌ی نخاعی ..... درد مثل دُرد است به ضم دال .....کف کف آخر و انتهای جام می ....اصلا شاید شاعر هم منظورش درد نبوده و همان دُرد خودمان را برای جانبازان نخاعی گفته است: دُرد عشقی کشیده ام که مپرس!

جانباز نخاعی جان‌باز است. با جانش بازی می کند تا معشوق، بیش از پیش او را بپسندد. مثل طاووس دلبری می کند پیش چشم یار.

جانباز نخاعی  مثل همان عزیزی‌ست که چند روز پیش با کلی زحمت و سختی تا پای خودرو او را بردم ... به قول بچه‌ها «جانباز دو پا قطع» بود که البته ما شبیه نخاعی می شناسیم او را؛ چون او هم بُراق‌سوار است....

وقتی تا پای خودرو بردم او را و وقتی با هزار سختی، ویلچر خود را با یک بالابر خیلی ابتدایی به بالای خودرو می برد ....ناگهان از نماز پرسید... و وقتی دید وقت برای نماز اول وقت تنگ است و فقط چند دقیقه تا اذان باقی مانده است، دوباره برگشت و براق را زین کرد! بازگشت تا نماز بخواند. دردش به جان مدیرانی که وسط جلسه‌ی کارگروه اقامه‌ی نماز، خودشان نماز اول وقت را به تاخیر می اندازند.

سرتان را درد نیاوردم...یک کلام ختم کلام .....جانباز نخاعی پرده‌نشین است.

العاقل یکفیه‌الاشاره!

 

1. بُراق در روایات کهن اسلامی، به نام اسبی اطلاق می شود که پیامبر اکرم با آن به معراج رفت.

اینستاگرام
خیلی عالی و درست. دست مدیزاد به نویسنده مطلب که به زیبایی حال و هوای جانباز ویلچرنشین را ترسیم کرده و خوش به حال جانبازان ویلجرنشیین که بهشت جایگاه آنان خواهدبود.
با سلام برادر واقعیت را بیان کردم ای کاش بر نمی گشتم به این روزگار جانبازی در رنج وعذاب و کسانی که رنگ جهبه جنگ را ندیدن شدن جانباز و حق و حقوق جانبازان و ایثارگران را می خوردن و درصد بالا هستند من خودم انتظاری از بنیاد ندارم ماشین نمی خواهم خانه دارم مال پدری هستش اما خیلها از این شیر مردان هشت سال دفاع مقدس جای خواب ندارند و با مشکلات جدی دارتد زندگی می کنند انشالله مسولان دلسوز انقلابی بعد از چهل سال بفکر جامعه ایثارگران و جانبازان خانواده محترم شهدا باشند در ضمن دهگ.بندی ایثارگران و جانبازان معسر کار درستی نبوده و نخواهد بود انشاءالله که بفکر درصد پایین ها هم باشتد چون شاید درصد این قشر ایثارگر بیشتر باشد والسلام مرگ بر اسرائیل جنایتکار کودک کش
با سلام ( خاطرات سال 1363عملیات بدر شرق دجله تیپ الهمدی شیراز بسیجی ها سرافراز و تیپ 55 هوابرد یاد آن دوران بخیر اما چه بخیری تاریخ 18/12/1362 به هاورکراف یک وسیله بود که هم روی دریا می رفت هم روی خشکی سوار شدیم به سمت خط آخر جزیره مجهون یعنی پنج کلیومتر شرق دجله با بسیج اقدام شدیم و به خط اول رفتم زمین آسمان آتش می بارید چند ساعتی لب جزیره مجهون استراحت که نه فقط خستگی جزیی بعد چند ساعت عملیات گردان 158 هوابرد شیراز با بسیج تیپ الموده شروع شده خط شکن بودیم اما چه خط کشی بودیم 500 دستگاه تانک انگلیسی و آمریکایی به سمت این دو گردان آمدن گردان های سپاه پاسداران و همچنین لشگر های دیگر بودن عملیات شروع شد بهترین سلاح ما آری جی.بودش اما هلیکوپتر عراقی از بالای سر تیر اندازی می کردن و تانکهای عراقی از سمت شمال انگشتری مرگ خدایا چکار کنیم بچهای بسیجی سن سال کم داشتند و وارد به عملیات نبودن واقعا حداقل سن حدود دوازده سال بیشتر تا کمتر داشتند اما خدا خودت شاهدی این بچها چطوری جنگ .می کردن نه یکی یکی شهید میشدن همچنین تکاوران تیپ.55 هوابرد حدود هفت روز تمام نبرد تن به تن جان می دادن .یک خاطر از یک روحانی واقعا این روحانی فداکار ی و یک تکاور بودش از حدود هزار متری می دیدم چطوری با عراقيها درگیر می شد جان بر کف و تا روز 26/12/1363.در عملیات شرکت کردیم زمانی که مجروع شدم با قایق به سمت بیمارستان صحرایی امام رضا آمدیم وقتی که به لب خشکی رسیدیم آمبولانس آماده بودش رانند توان رانندگی نداشت چون مجروع شمیایی شده بودش گفتم برو آن ور من رانندگی بلد هستم حدود بیست نفر و آمبولانس بودیم وقتی که به بیمارستان صحرایی رسیدم تمام نیروهای بیمارستان مرا تشویق کردن چطوری این نیرو زخمی راننده آمبولانس زخمی مجروح بودن به قرارگاه بیمارستان امام رضا رسیدی گفتن بچه کجایی گفتم )( اهل خرم.آباد لرستان ) خلاصه این هم خاطر هشت سال دفاع مقدس ای کاش بر نمی گشتم این روزگار را ببنم روحشان شاد یادش گرامیباد باد تا ابد والسلام ( مرگ بر اسرائیل جنایتکار )
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi