چهارشنبه 08 آذر 1402 , 16:04
برای جانبازان نخاعی؛
بُراق یا ویلچر!
انگار حضرت آقا خودش می دید که آن جانباز عزیز که اکنون شهید شده است، در ناسوت و ملکوت سیر می کند و لهله پرواز می زند و العطش فراق سر می دهد...
فاش نیوز - مرد است و گاهی اوقات زن هم هست... ولی در هر دو صورت یا مردانه جنگیده است و یا شیرزنانه جانباز شده است.
همین چند روز پیش برای اولین بار در عمرم یکی از همین شیرزنان بُراقسوار را دیدم.
من به جانباز نمی گویم ویلچرنشین
ما کوریم و اصلا خوب نمیبینیم.
اینها براق است و بر تن همه اینها هم استبرق است!
باید دید. باید خوب دید.
براق اسبی است که آنها را به قاب قوسین او ادنی رسانده است و عالم ملکوت غبطه می خورد به این استبرقپوشهای براقنشین.
و این است که پیرمرادشان در اصفهان در گوشی در گوش یکی از آنها می پرسید که در بهشتی یا بین بهشت و آسمان.
انگار حضرت آقا خودش می دید که آن جانباز عزیز که اکنون شهید شده است، در ناسوت و ملکوت سیر می کند و لهله پرواز می زند و العطش فراق سر می دهد.
جانباز نخاعی، ویلچرنشین نیست؛ براق سوار است.
و سخرت لهالبراق
و عرجت بروحه الی سمائک
اگر حمل بر گزافهگویی نشود، علم ماکان و مایکون نیز به تعبیری در سینهی آسمانی جانباز نخاعی به ودیعت نهاده شده است.
و اودعته علم ماکان و مایکون الی انقضاء خلقک!
و اگر کسی باور ندارد، می پرسم چرا در عالم رویا همهی اینها بیبراق و بر بال ملایک سیر می کنند و اگر جانباز نخاعی عالم ماکان و مایکون نیست، چرا همین چند صباح پیش که دوربین را روبروی آن جانباز شهید گرفتم، آهی کشید و گفت، دلم برای همرزمانم تنگ شده است؟ او به من رمز داد و من نفهمیدم. جابناز نخاعی علم ماورایی دارد و جانبازان نخاعی پیامبران الهی هر لحظه رو به تبلیغ هستند که با همان نگاهشان یدعون الیالخیر و این که همان «امة یدعون الیالخیر یامرون بالمعرو ف و ینهون عنالمنکر» هستند.
چرخ های ویلچر که می چرخد دلم هری می ریزد پایین. انگار صدای بال فرشتگان می آید . چرخ های ویلچر که می چرخد دلم یاد فاطمیه می کند. یاد پهلوی شکسته، یاد فضه، یاد اسماء و ... و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علیالملائکه.....
چرخ های ویلچر که می چرخد، تو گویی گردونهی شهر فرنگ می چرخد و تو را می برد به اعماق تاریخ.
چرخ های ویلچر که می چرخد، صدای سوت خمپاره هم می آید.
چرخ های ویلچر که می چرخد، دلم هوای لیوان های پلاستیکی قرمزرنگ دستهدار ایستگاه صلواتی های جبهه می کند که شربتی خیلی گواراتر از شربت شهادت در آن ریخته می شد؛ چون صدای صلوات بر محمد و آل محمد تمام مولکولهای نامنظم قطره قطرهی آب شربت را منظم می کرد!
جانباز نخاعی، ویلچرنشین نیست. براقسوار است و براق، اسب تازهنفس زینشده شاید با بالهای سپید است که می برد سوار خود را تا «قاب قوسین او ادنی».
و اگر کسی گفت که نگو می گویم «دنوا و اقترابا منالعلیالاعلی!
یعنی از حیث نزدیکی به خداوند و مگر نه آنکه شهید نظر می کند به وجهالله!؟
جانباز نخاعی شیران روز را می فهمد والمستغفرین بالاسحار!
سحرها که می شود، معمولا درد کمتر می شود. تا سحر باید درد را کشید! سحر که می شود، ملایک صدایشان درمیآید. انگار خودشان از خدا میخواهند که بس است آزمایش. بگذار این خلیفهات کمی چشمانش را ببندد و خیره شویم بر خوشگلی سیمای جانباز تا صبح دردکشیدهی نخاعی ..... درد مثل دُرد است به ضم دال .....کف کف آخر و انتهای جام می ....اصلا شاید شاعر هم منظورش درد نبوده و همان دُرد خودمان را برای جانبازان نخاعی گفته است: دُرد عشقی کشیده ام که مپرس!
جانباز نخاعی جانباز است. با جانش بازی می کند تا معشوق، بیش از پیش او را بپسندد. مثل طاووس دلبری می کند پیش چشم یار.
جانباز نخاعی مثل همان عزیزیست که چند روز پیش با کلی زحمت و سختی تا پای خودرو او را بردم ... به قول بچهها «جانباز دو پا قطع» بود که البته ما شبیه نخاعی می شناسیم او را؛ چون او هم بُراقسوار است....
وقتی تا پای خودرو بردم او را و وقتی با هزار سختی، ویلچر خود را با یک بالابر خیلی ابتدایی به بالای خودرو می برد ....ناگهان از نماز پرسید... و وقتی دید وقت برای نماز اول وقت تنگ است و فقط چند دقیقه تا اذان باقی مانده است، دوباره برگشت و براق را زین کرد! بازگشت تا نماز بخواند. دردش به جان مدیرانی که وسط جلسهی کارگروه اقامهی نماز، خودشان نماز اول وقت را به تاخیر می اندازند.
سرتان را درد نیاوردم...یک کلام ختم کلام .....جانباز نخاعی پردهنشین است.
العاقل یکفیهالاشاره!
1. بُراق در روایات کهن اسلامی، به نام اسبی اطلاق می شود که پیامبر اکرم با آن به معراج رفت.