12 ارديبهشت 1403 / ۲۲ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 108813
چهارشنبه 09 اسفند 1402 , 11:12
چهارشنبه 09 اسفند 1402 , 11:12
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
ای نشسته صف اول
علیرضا ضابطی
امنیتِ خودبسنده و ماهواره ی همراه
سید مهدی حسینی
هنر رهبری شکستن قدرتهای بزرگ است
احمد رضا بهمنیار
به دانشگاه مردمی فلسطین خوش آمدید
محمدحسین آزادی
مشکل دقیقا خود رئیسی است!
عبدالرحیم انصاری
انقلاب اسلامی طلیعهی انقلاب جهانی اسلام
آقای احمدرضا بهمنیار
هفتسر اژدها در کنار ماست
یوسف مجتهد
سردفتر یک شهر دور
جانباز اعصاب و روان
از عدالت و انصاف خارج نشویم!
یوسف مجتهد
فاصله ما تا جهنم تروریستها!
میلاد رضایی
اوضاع این رژیم حسابی بیخ پیدا کرده است
جعفر بلوری
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
طلبه ممتاز
یادی از روحانی شهید علیاکبر اصغری ترکستانی
فاش نیوز - یک فرزندش شهید شده بود و دیگر کسی جرات نداشت، خبر شهادت دومین فرزندش را به او بدهد، پدر اما در خانه را باز کرد و دوست صمیمی علیاکبر را پشت در دید که تنها ایستاده است.
همیشه محمد را با علیاکبر با هم دیده بود؛ چه در مسجد و پایگاه بسیج و چه در مدرسه.
محمد سرش را پایین گرفته بود و از شوخطبعیهای همیشگی خبری نبود. یک کلام هم حرفی نزد فقط سلام و بغضی گلوگیر که چارهای غیر از سکوتی سخت آن را پنهان نمیکند.
همینها برای پدر کافی بود تا بداند ماجرا از چه قرار است، شهادت علی اصغر را هم همینطور خبر داده بودند، دلش برای پسرانش تنگ شد، محمد را در آغوش گرفت، گریست و سه مرتبه گفت: علی اکبر من فدای علی اکبر امام حسین(ع)...
***
علیاکبر اصغری ترکستانی در 25 تیر 1340 در تهران متولد شد، پدرش کارمند و مادرش مربی قرآن بود و بخشی از آیات قرآن کریم را نیز از حفظ بود، از این رو علی اصغر نیز با بهرههایی که از تربیت دینی پدر و مادرش میبرد، اشتیاقی زیاد به معارف دینی و آموزههای قرآنی پیدا کرد.
در سالهای پیروزی انقلاب اسلامی، با حضور در تظاهرات و شعارنویسی به مبارزه با رژیم منحوس شاهنشاهی میپرداخت. علاقه فراوان او به علوم اسلامی سبب شد تا همزمان با تحصیل در دبیرستان در تهران دروس حوزوی را بخواند. در سال آخر دبیرستان بود که از طرف سپاه به کردستان اعزام شد.
در کردستان به روستاها میرفت و به سخنرانی و تبلیغ میپرداخت.
او پس از بازگشت به تهران به عنوان مربی عقیدتی سیاسی مشغول به کار شد و در اخلاق، احکام و اعتقادات اسلامی را تدریس میکرد.
پس از مدتی خود را به سپاه قم منتقل کرد و در مدرسه رسول اکرم(ص) دروس حوزوی را ادامه داد.
یکی از اعضای خانواده او در ذکر خاطرهای جالب میگوید: دو برادر ایشان مدتی در قم بودند و به دلیل نوع ملاحظات علی اکبر در سادهزیستی و نوع غذا شکایت داشتند برای همین یکروز لب به شکوه گشودند که چرا ما باید همیشه نان و پنیر بخوریم و برادر بزرگشان برای اینکه دلشان را به دست بیاورد به آنها قول داد که یکروز آنها را در یکی از کبابیهای اطراف حرم مهمان کند.
در آن روز او بچهها را به یکی از کبابیهای اطراف حرم میبرد و پس از پرداخت پول غذا به بچهها میگوید: من این اطراف کاری دارم و برمیگردم. بچهها هر دو غذاهایشان را میخورند اما وقتی میخواهند بازگردند میبینند که برادر بزرگترشان بیرون مغازه کنار دیواری تکیه داده است.
علی اصغر با ناراحتی از او میپرسد برای چه با ما نیامدی و او پس از اصرار فراوان پاسخ میدهد که من فقط برای دو پرس غذا پول داشتم و نمیخواستم شما ناراحت بشوید.
تقید به نماز جمعه و مراسم مذهبی از ویژگیهای خاصی است که درباره او تاکید میشود.
محمدرضا در سال 1361 ازدواج کرد و از آن ازدواج صاحب دو فرزند به نامهای زینب و محمدرضا شد. وی در وصیتنامهاش خطاب به همسرش نوشت: «ای همسرم تو نیز مانند والدینم باش! همچون کوهی استوار و مقاوم. حقیر این نیرو را در همسرم میبینم و این را هم به تو وعده میدهم که خیلی زود به حقیر ملحق خواهی شد و من در انتظار تو هستم. سنگر را نبازی!»
دوستانش میگویند: او یکی از طلبههای ممتاز مدرسه بود و در سال 1364 به لباس مقدس روحانیت ملبس شد.
او در قم با جدیت فراوان به تحصیل علوم حوزوی ادامه داد، و در سال 1364، رسائل و مکاسب را گذرانده بود. در این مدت توانسته بود از دانشگاه نیز فوقدیپلم بگیرد.
علی اکبر در وصیتنامهاش همچنین خطاب به مادر و پدرش نوشت: «مادرم در روز قیامت در مقابل فاطمه زهرا(س) روسفیدی چون پسرت فرزند فاطمه، روح الله را یاری کرد. پدر بزرگوارم تو نیز مقابل علی(ع) و ائمه هدی روسفیدی. به همان دلیل که مادرم سرافراز است. پس باید این نعمت را شکر کنید.»
||سعید رضایی
منبع: کیهان
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب