سه شنبه 22 ارديبهشت 1394 , 09:57
بعد شما تنهاییم!
قنبر- ای شهیدان ..
ای شاهدان بارگاه الهی که به سعادت ابدی نائل شدید ... شما که بهای جانفشانی و انفاق و بذل جانتان یعنی همان چیزی که بیشتر دوست داشتید احیاءعند ربهم یرزقون شد .
این منم که با شما سخن می گویم ... بشنو از نی چون حکایت می کند ؛ وز جدایی ها شکایت می کند!
شهدا بعد شما طولی نکشید که ما در بین مردم و حتی کسانی که فکر می کردیم خودی هستند غریب و تنها شدیم . برای تحقیر ما حرفهایی به ما نسبت دادند که واقعیت نداشت
در مقابل اعتراض های ما به خطاهای فاحش که به اسم دین انجام می دادند بداخلاقی ها و کم لطفی ها دیدیم که از همه بدترش برچسب سخت گیر و غیر قابل انعطاف بود .. !
چه بگویم از روزهایی که فقط به اعتبار عشق به شما تحمل کردیم و ثابت قدم ماندیم . درد ها را تو دلمان ریختیم ..
روز به روز سختی های ما بیشتر می شود .. تنهایی های ما بیشتر می شود اما باز هم به عشق شما خم نمی شویم و از پا نمی افتیم ..
و البته بسیار سپاسگزارم از شما که هر وقت دست کمک خواستن به سوی شما دراز کردیم به اعتبار شان و مقامتان خدا واسطه گری شما را رد نکرد و من می دانم شما هم نگران حال ما هستید ..!
شهدا ... روزگار سخت ما را هم خود شاهدید که آگاهید به حال ما و هم جانبازان شهیدمان می توانند باز گو کنند که یکی یکی به سوی شما پر می کشند ...حال آنها در هنگام عروج ملکوتیشان نشان از خیلی کم لطفی ها و بی توجهی به حال آنان دارد .. شهید محسن صابر و شهید علی نصرالهی گواهان ما هستند نزد شما از آن جهت که نام آنها تا آخرین لحظه ای که بر روی زمین بودند در جمع ما بر سر زبانها بود . پس روحشان امروز در جمع ما نیز هست و شاهد به حال ماست .
شهدا ... ما با وجود همه رنج ها قول می دهیم مسیر زندگی ما همچنان بر پایه آرمان های شما استوا باشد حتی اگر تا ابد نصیب ما از این دنیا رنج باشد و رنج .. ما با شما عهد می بندیم تا آخرین نفس در راه احیای فرهنگ ایثار و شهادت حرکت کنیم و ناملایمات ما را نترساند و سست نکند . اما در عوض از شما یک تقاضا داریم .!
ما از شما می خواهیم به واسطه مقام عالی رتبه تان در جوار حق که به هیچیک از بندگان مومن خدا داده نشده از خدا بخواهید حتی اگر لازم است از عمر ناقابل ما بر دارد ولی به کلیه جانبازان عزیز این شهدای زنده روزگار ما سلامتی و طول عمر و به زندگی خانوادگی آنان آرامش و آسایش کلیه عطا کند که وجودشان مایه برکات و مبرات زندگی ماست و شما خوب می دانید اگر ما دیده های خود را تعریف کنیم از این شان و مقام معنوی کسی باور نمی کند . ما را نیز نیازی به بیان نیست و این معامله ای باشد بین ما . و من نمی دانم به خاطر عهد و پیمانی که با شما بستیم چه تضمینی از ما می خواهید که شما خوب می دانید :
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است آورده ایم
اگر دشنه دشمنان ؛ گردنیم
اگر خنجر دوستان ؛ گرده ایم
گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم ...
علم بیکار پایبند بود
علم داری ولی به سود و ربا
مولعی لیک بر فساد و زنا
علم مخلص درون جان باشد
علم دوروی بر زبان باشد
چون قلمدار گفت جفتِ قدم
ور نداری تو نون بُوی نه قلم
تازگی دانش از صواب آمد
فرّهی ماه ز آفتاب آمد
ماه بیآفتاب تاریکست
ورچه آنجا مسافه نزدیکست
هرکه او آتشیست آب نگار
دانکه او هست روز در کردار
زانکه اقبال عامه نَهمت اوست
قیمت او به قدرِ همّت اوست
حق فرامش مکن به دولت نو
زانکه در دست گازرست گرو
علم با تو نگوید ایچ سخن
زانکه گه مرد باشی و گه زن
ریخته آبِ روزگار تو حق
جامهٔ زرق خلق کرده خَلق
بخل و جودت برای مردم کوی
روز و شب دوست خواه و دشمن جوی
دل او جان مرد غمگین است
هیچ عیبش مکن که بی دینست
جز به قول تو و تو در عالم
خور و خفّاش را که دید بهم
بر سر من مزن که برپایم
زانکه من عالمم چنین بایم
ور تو بنشستهای مکن فَرهی
زانکه تو فتنهای نشسته بهی
هرکجا دولتست و بُرنایی
تو بدانکس مچخ که بَرنائی
صبح کی پیش آفتابستی
گر درو تندی و شتابستی
خم رویین چراست بر کرسی
چون ازو مشکلی نمیپرسی
نه هرآنکس که کرسیی دارد
مشکل سایلی برون آرد
سخن بیهُده ز افراطست
هرکه دارد خمی نه سقراطست
فضل یزدانت به که منّت حیز
دَم عیسیت به که کُحل عزیز
به یکی بام گوش چون داری
به دو خانه خروش چون داری
به یکی خانه خود نداری تاب
وز وجود تو خانه گشته خراب
خصم او گر خطا کند تدبیر
روزگارش عطا کند توفیر
قاف کوهست و بس گران باشد
هرکه احمق بُوَد چنان باشد
بر دل خلف کاف کبر و گزاف
نبود هیچ کمتر از کُه قاف
خصم خود را تو چون حبیب مدان
مرد مصروع را طبیب مدان
مشکلی کابلهی جواب دهد
زرهی دان که باد زآب دهد
خود ندارد به هیچ تدبیری
زرهِ آب طاقت تیری
کی ستاند حکیم فرزانه
داروی صرع را ز دیوانه
چون نباشد به راه پیچاپیچ
عاقل از چشم بد نترسد هیچ
خضری از غول چشم چون دارد
آنکه او خضری از درون دارد
گر ترا نیست حایلی در راه
گام در نه حدیث کن کوتاه
هست بر لوح مادت و مدّت
باو تا عقل و جان، الفـ وحدت
تا فرود آمد از ره فرمان
عقل بر نفس و نفس بر انسان
عالم مظلم از نزولش نور
یافت و رخشنده شد چو طلعت حور
نعت و فضل رسول شد گفته
دُر عقل فعال کن سفته.... والسلام .
برادر دردت بخوره تو سرم تا انجا که یادمه اسممو ننوشتم . حتی وقتی برگشت زدم اسممو ندیدم ..فقط بخاطر تو !
فاش نیوز ؟ دکتر نتیجه مذاکرات چی شد ؟ به جون عزیزت اگه بیشتر بمونم یا دیوانه میشم یا زندانی که در دو حالت شما می گید برای من مهم نیست ً دیگه ً ؟؟
یا مفتح فتح یا مفرج فرج یا مسهل سهل یا میسر یسر ... برحمتک یا ارحم راحمین
تا بنگری صفای می لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
در بزم دور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحم غلام را
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
والسلام .
حرف آمدنشان شادت می کند
و حرف رفتنشان با دلت چنان می کند
که هنوز نرفته،
دلتنگشان می شوی . . .
.شهدا ما شرمنده ایم ودلتنگتان هستیم قرار ما وشما این نبود که از ما به عنوان پل برای ترقیشان استفاده کنند فرزندان شما وخانواده شما وما فراموش شدگانیم
. اگر شما فرد مورد نظر ما باشید من فکر می کنم اشعار شما حاوی پیامی برای ماست . از روی ظاهرشان چیزی دستگیرمان نشد چون هر شعر هم امید می دهد هم آب پاکی را روی دست ما می ریزد . لذا به کتب مرجع رجوع می کنیم و مفهوم واقعی اشعار را بدست می آوریم . بعد نظرمان را می گوییم .
اگر وجدانا طبق گفته خودتان منظور اشعار ما نبوده ایم لطفا به ما بگویید که باز هم دچار اشتباه تحلیلی نشویم .
روزگاریست که خودیها گوش دل به خاطرات جبهه و ایثار جبهه رفتگان نمی سپارند . گویا حدیثمان بسیار تکراری شده ؛ حتی نظری در پس نگاه هشان به متن نوشتاری نمایان نمی شود . در پادگانی که همه سردار باشند تبعیت معنای خود را از دست میدهد . سیلی خودرگانی هستیم که سرخی صورتمان را فقط در خشتهای خام میتوان دید . دگر ناسوتها و لاهوتها از پس پرده خود نمایی نمیکنند . سد شکسته است برادرم ؛؛؛ حرمت در قیاس با مال ؛؛ مکان خود پیدا میکند ، شارع مدائن از سیلاب شکستگی سد ؛؛ آدمیان امروزی را خیس کرده است . قرین سه دهه است فرهنگ ایثار را در مطبخ دل هایشان هضم کرده اند ؛؛ به حروف و حرف کاربر نیاید دلاور ؛؛ نشخوار فرهنگ غرب زدگی را از پاچه های خیس در سیلاب کوی و برزن می توان دید . مدتی ... فقط مدتی ....درب بهشت گشوده بود؛؛ که عاقل ترین و عاشق ترینها اذن ورود پیدا کردند . مردمی که نصایح امام خویش درک حال نمی کنند را شما بر کدامین بلم می خواهید به ساحل برسانید ؟؟؟ غربیان بلمان را نیز سوراخ کرده اند . وای بر کسانی که شنا را نیاموخته اند ... والسلام .
لب چو بگشاد پیر فرزانه
سایه بیرون گریخت از خانه
پیر را گفتم از سرِ تحقیق
ای ترا ملک دین جدیر و حقیق
من که با تو دمی بگفتم غم
به همه عمر ندهم آن یک دم
عمر بی دوستان نه عمر بُود
عمر بییار عمر غمر بُوَد
عمر با دوستی که او یکتاست
یک دمی را هزار ساله بهاست
اشعار فوق از الهی نامه عطار و لسان الغیب است ودر راستای اهداف حضرت عالی .... خطاب اشعارالهی نامه به دور افتادگان است . و لسان الغیب باشما و تلاش و کوشش همواره شما تارسیدن به مقصود ....
در ضمن سحر گاه امروز چند خطی برای شخص شما نوشتم .... ولی ؟؟؟؟؟
اشعار فوق از الهی نامه عطار و لسان الغیب است ودر راستای اهداف حضرت عالی .... خطاب اشعارالهی نامه به دور افتادگان است . و لسان الغیب باشما و تلاش و کوشش همواره شما تارسیدن به مقصود ....
در ضمن سحر گاه امروز چند خطی برای شخص شما نوشتم .... ولی ؟؟؟؟؟
خدایا ... خدا نکنه بنده ای از تو کارش پیش کسی گیر کنه ... فاش نیوز کمک نمی کنی ؟ چرا ؟
باور بفرمایید اگه بدست شما هم یه همچین تحلیلی و تفسیری از اشعار جانباز عزیزم م ر ک می دادند لیوه می شدید ..
پیام هر چند خط اشعار با چند خط بعد تفاوت دارد .. مثلا ...
یه جا شاعر گفته مطلب پیمان و طاعت و صلاح از من مست ....
بعد چند خط پایین تر گفته می بده تا دهمت آگهی از سر قضا ....
سر در گمیم وقتی بیشتر میشه که میگه نا امید از در رحمت مشو ای باده پرست
خب این اشعار را فقط یه جانباز عارف می تونه ترجمه ای کنه که تکلیف من روشن بشه ..ولی جانباز م ر ک می گوید کاری با حاجی نداشته باشم ؟ این یعنی جانباز م ر ک با حاجی ....؟ الله اعلم وجدانا خودتون بگید چکار کنم ... ماندم بیشتر از این در فاش صلاح نیست اونم به این نحو ... یعنی چی بعضیا به من میگن چت کردنم زیاد شده با ... ؟
اصلن شما چرا این جورید ..ها ؟
بی واسطه باهاتون حرف می زنم یکی می گه حرف نزن از دستت خسته میشن می گن وووی دوباره پیداش شد ؟
بعنوان یه جانباز برای هدفی متعالی مطلب می نویسم یکی میاد می گه چت می کنیا ؟
با حال ترین پیامی که از این اشعار به دستم رسید این بود ...
کی ستاند عالم فرزانه
داروی صرع از دیوانه ؟؟؟...
خب من در جواب این شعر باید بگم وووی پناه بر خدا ..، دلت میاد نگو !!!
جانباز م رک وجدانا هدفت از انتخاب این اشعار چی بوده خودت بگو والا زمین و زمان فاش نیوزو بهم می پیچونم تا قصد تو را بفهمم یهو می بینی که اینبار حاجی گوشتو میگیره می ندازه بیرونا ..... ببین من یبار مزشو چشیدم .. خیلی تلخه! نگی نگفتی گفتم ... !
کان رسول الله اسوه حسنه ....
شاهی که بر سرست ز لولاک افسرش
تشریف کبریاست ز دادار در برش
گیهان و هر که در وی نقشی ز قدرتش
گردون و هرچه در وی حرفی ز دفترش
اقبال و بخت پیر و عضبا ور فرفش
خورشید و ماه خادم شبیر و شبرش
شام ابد جنیبهٔ موی مجعدش
صبح ازل طلیعهٔ روی منورش
شب چهره سیاه بلال موذنش
مه غرهٔ جس بمراق تکاوررش
موجی بود فلک ز محیط عنایتش
فوجی بود ملک ز سپاه مظفرش
قلبی بود مجسم فرخنده قالبش
روحی بود مصّور زیبنده پیکرش
گردرن مجلهایست بر اثبات معجزش
گیهان محلهایست ز اقطاع کشورش
در ژرف بحر قدرت قدرش سفینهایست
کافلاک بادبان بود و خاک لنگرش
کرد ار همی سلیمان تسخیر دیو و دد
او گشت صدهزار سلیمان مسخّرش
ازردگار ملک رسالت مفوضش
ازکارساز تاج ولایت مقررش
خاک سیاه جرده غباری ز موکبش
چرخ کبود جامه دخانی ز مجمرش
با یک جهان سعادت جبریل خادمش
با یک فلک شرافت میکال چاکرش
بر چرخ هرچه انجم کیلی ز خرمغش
بر خاک هرچه مردم خیلی ز لشکرش
بحر محیط آبی از جوی رحمتش
مهر منیر تابی از روی انورش
طاقیست قدر او که بود شمس شمسهاش
طوقیست حکم اوکه بود چرخ چنبرش
گویی سپهر از چه ز جیب جلالتش
بویی بهشت از چه ز خلق معطرش
صبح سپید آیت روی مبارکش
شام سیاه حجت موی معنبرش
شهروزهای به درگه سلطان انجمش
فیروزهای ز خاتم گردون اخضرش
خشتی ز سقف ایوان گردون عالیش
میخی ز نعل یکران خورشید خاورش
انی ز دور بعثت دهر مخلدش
نانی بخوان دعوت چرخ مدورش
هر هشت باغ رضوان نامی ز مجلسش
هرچار جوی جنت دردی ز ساغرش
گر بیولای او به بهشتم صلا زنند
نفرین کنم به حوری و غلمان و کوثرش
ور با هوای او شودم جای در جحیم
بر من خلیلوار دمدگل ز آذرش
تا بر خط خطایم خطّ خطا کشد
سوگند میدهم به خداوند قنبرش
با اینهمه گناه نیم ناامید ازو
خواهم سیاهنامهٔ خود را سپید ازو
وبا إنا أعطيناك الكوثر....بيمه وبا اليوم أكملت لكم الدين ...جاودانه شد
إن شاء الله که نغمه جاء الحق ...در تمام عالم طنين افکند
عیدتان مبارک.
دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت. در این موقع مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت، "یکی از سیباتو به من میدی؟" دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظهای بعد یکی از سیبهای گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت، "بیا مامان این سیب شیرینتره!" مادر خشکش زد. چه اندیشهای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود.
هر قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید، قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد.. والسلام .
اصن کجا نوشتی ؟
تا رسیدن به مقصود ؟ واقعا گلم ... به مقصود می رسم ...؟؟
یعنی نباید من به مقصود برسم من باید همچنان در غبار زمان ناپیدا بمانم .. فقط باید کمک کنم که این چپل مپلا از وجود مقصود مسعود استفاده کنن تا بفهمن حفظ ارزشها یعنی چه ... خب حالا چی می گی می رسم بازم ... ؟
چون پیمبر دید آن بیمار را
خوش نوازش کرد یار غار را
زنده شد او چون پیمبر را بدید
گوییا آن دم مر او را آفرید
گفت بیماری مرا این بخت داد
کآمد این سلطان بر من بامداد
تا مرا صحت رسید و عافیت
از قدوم این شه بی حاشیت
.
.
.
گلم از تو که قدری در شناساییت دچار تردید شده ام عذر می خواهم . اما اجازه بده من فقط احساس قلبی خودم را بعنوان یک قنبر بنویسم . از حرفهایم و احساساتم متعجب نباش . متحیر نشو . دچار شایبه نشو که من در کلام و زبان گفتاری نیز با آنان که در قاموس جانبازی ارزش دارند با همین لحن سخن می گویم . افسوس بر من که تو بعد از سه دهه مرا شناختی ؟ حیف حیف حیف که فرصت دیدار هم نشد !
حیف که آنجا نبودی... در آن جمع ...آنجا که پرنده های باغ بهشتی خودشان به سمت قنبر و قنبران آمدند تا مهربانی خود را نثار جانبازانی کنند که واقعا از خود گذشته اند و این خصیصه در چهره ما درکلام ما و در رفتار ما کاملا مشهود است .. تو بلایی سرم آوردی که دیگر نمی خواهم ببینمت والا تو هم به صراحت این ویژگی را در سکنات ما می یافتی و به زبان می آوردی ... .
گلم این نوشتار تو را که خواندم فهمیدم چرا به ولی ؟؟ رسیدی ..!!
آری من باز هم منقلب شدم یه شوری در وجودم به پا کردی که نگو . گوشی ام را به چشمانم کشیدم . روی قلبم گذاشتم . دستمو روی نوشته هایت گذاشتم . و با سماجت و تقلا از ریختن اشکهایم جلوگیری کردم . الان دیگر وقت اشک ریختن نیست . قربان کلام مظلومانه ات . قربان دل تنگت . قربان خودت که جانبازی ....
پس بدان از همان لحظه که نوشتار تو را دیدم از خدا کمک خواستم . و خدا به هر استغاثه ای که برای انجام خدمت در راهش باشد زود جواب می دهد . و من بعنوان یک مجاهد فی سبیل الله وظیفه دارم حتی اگر یک نفر هم به من کمک نکند بازهم به کمک خدا امیدوار باشم و از اهدافی که برای احیای فرهنگ ایثار و شهادت دارم دست نکشم .
گلم ... وجدانا تو چه کسی هستی ؟ این هستی یا اون جانباز .. که اگر هویت واقعی شما را بشناسم نوع کلامم و طرح هایی که برایتان بازگو خواهم کرد تفاوت دارد . آیا فکر نمی کنی وقت آن رسیده از این بازی قایم موشک بازی دست برداری و اینقدر منو سردرگم نکنی ...
ببین من دو سه تا کار دارم که اگه به نتیجه برسد جانباز مورد نظر خودش التماس می کند در گروه من باشد از بس که ما دل به .... ؟
امروز اتفاقی افتاد که باعث شد این حرفها را برایت بنویسم .... فهمیدم خدا بدون آنکه لیاقت داشته باشم در حال بنده نوازی است .. پس نترس گلم . نترس عزیزم .
بلم من از باقی مانده های چوب کشتی نوح ساخته شده است . به ناتوانی من نظر نکن که همتم حرف ندارد . و تو خوب می دانی پیامبر ص به ایمان امت بعد از خودش که اشاره به دوران ما دارد چقدر امیدوار بود . اعتماد کن به کار ما و به حرف ما .
من مدتی دیگر با شما همراه خواهم بود . تا به یقین برسید.
بذار از خودمان تعریف نکنیم . همین قدر بدان اینبار که ۳۱شهریور از راه برسد .. قنبر با سرافرازی باز هم در خانه جانباز را می کوبد و با یک سلام قرایی می گوید... البنه اگر اشک شوق موفقیت امان بدهد چیزی بگویم .. !
مواظب خودت باش و جانبازانم .... عزیزتر از جانم روزهای جانبازی را که با یاد خدا سپری کنی از عمق رنج و کم لطفی هایش کاسته می شود حتی اگر از جانب خودیها باشد .
...
....
چنین کردند اصحاب ولایت
ز لفظ جعفر صادق روایت
که ویرانیست این دنیای مردار
وزو ویران ترست آن دل بصد بار
که او ویرانهٔ دنیا گزیند
که تا در مسند دنیا نشیند
ولیکن هست عُقبی جای معمور
وزو معمورتر آن دل که از نور
نخواهد جز بعُقبی در عمارت
شود قانع دهد دنیا بغارت. والسلام .
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کم است از کمر مور این جا
ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست بجز باد به دست
والسلام .
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من بادست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست
والسلام .