15 ارديبهشت 1403 / ۲۵ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 34693
یکشنبه 03 خرداد 1394 , 12:09
یکشنبه 03 خرداد 1394 , 12:09
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
۱۴ وجه از مظلومیت امام صادق(ع)
سیدجواد هاشمی فشارکی
هرچه داریم از تو داریم ای....
جانباز ع. شاطریان
مراحل هشتگانه تبدیل شدن ایران به ابرقدرت
حجت الاسلام سید محمدحسین راجی
کابینه تناقضها و کلاهی که سرشان گذاشتند
سید محمدعماد اعرابی
ای نشسته صف اول
علیرضا ضابطی
امنیتِ خودبسنده و ماهواره ی همراه
سید مهدی حسینی
هنر رهبری شکستن قدرتهای بزرگ است
احمد رضا بهمنیار
به دانشگاه مردمی فلسطین خوش آمدید
محمدحسین آزادی
مشکل دقیقا خود رئیسی است!
عبدالرحیم انصاری
انقلاب اسلامی طلیعهی انقلاب جهانی اسلام
آقای احمدرضا بهمنیار
هفتسر اژدها در کنار ماست
یوسف مجتهد
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
ماهیان دست بسته...
متن زیر وام گرفته از دوستی نادیده (حسن غلامعلیفرد) برای بزرگداشت مقام آن دُردانه ها و گوهران شب چراغ است.آنهایی که دل به آب زدند ولی در خاک ،قطع نفس شدند.
من بیشتر از همه میتوانستم نفسم را نگه دارم. محمد که شوختر از همه بود میگفت «تو هنوز کپسول اکسیژنت آکبند مونده» گاهی که با بچهها نفسمان را حبس میکردیم تا ببینیم کدام یکی ریههایش قویتر است آخرین نفری که نفسش را رها میکرد من بودم، برای همین شده بودم پای ثابت تمام عملیاتهایی که اختفا و سکوت لازمهیشان بود.
«مرگ توی آب مثلِ شهادته، پس شهادت توی آب دیگه نور علی نوره» این را علی گفته بود. اصلا برای همین غواص شده بود. محمد میگفت: «علی مثل ماهیه، خشکی بهش نمیسازه، اگه علی نفسِ تو رو داشت باید با مصیبت از آب درش میاوردیم» علی اهل دجله بود، بچهی شط. میگفت فاو و مجنون جزیره نیستند، آدمهاییاند که مسخ شدهاند، تودهای آدمند که به شکل جزیره در آمدهاند. میگفت «کسی که توی آب جنوب بمیره میشه تکهای از مجنون»
حالا همهمان دراز کشیدهایم کنار هم. قرار بود در اعماق آب باشیم. قرار بود وقتی از آن پایین سرمان را بالا میگیریم نور خورشید را ببینیم که شکنشکن شده و روی موجها میرقصد. قرار بود برای دختر سهسالهی محمد گوشماهی و سنگهای رنگی جمع کنیم.
بوی خاک پیچیده توی دماغم. دراز به دراز ما را خواباندهاند کنار هم. دستهایمان را بستهاند. نگاهم را میچرخانم سمت علی. شبیه ماهیای که از تُنگ بیرون افتاده مدام تقلّا میکند. دلم ریش میشود. نگاهم را از علی میدزدم و میچرخم سمت محمد. صورتش روی زمین است. روی چهرهی بیرمقش هنوز تهماندههایی از شوخی هست، میگوید «قسمت نشد توی آب شهید شیم...» صدای بولدوزر میپیچد توی سرم.
حالا شروع کردهاند به ریختن خاک. نفسم را حبس میکنم. محمد فریاد میزند «دیوونه نفست رو حبس نکن، اینطوری بیشتر زجر میکشی...» دیگر صدایش را نمیشنوم. خاک رفته توی دهان و گلویش. علی و محمد هر دو کنار منند. تکان خوردنهایشان را زیر خاک حس میکنم. سینهام سنگینی میکند. لایههای خاک بیشتر و بیشتر میشوند. بدنم شروع میکند به خارش. سنگینی خاک دارد دندههایم را خرد میکند. علی و محمد دیگر تکان نمیخورند.
قرار بود توی آب بمیریم، یعنی اینطور فکر میکردیم. اما نه اینکه غرق شویم یا توی آب خفه شویم. علی میگفت «آب ما رو خفه نمیکنه، چیزی که ما رو میکشه خاکه، خاک» حالا هم داریم زیر خروارها خاک خفه میشویم.
نمیدانم چشمانم بازند یا بسته، اما میسوزند. هر چه سعی میکنم مزهی آب را به یاد آورم نمیتوانم. فکرم میرود سمت محمد و علی. علی لابد تا الان شده تکهای از مجنون. محمد هم شده است سنگی رنگی در دستان دخترش. شاید هم آنها هم مثل من هنوز نفسشان را نگه داشتهاند... ماهیای که بیشتر از بقیه زنده بماند بیشتر زجر میکشد، اینطوری شاهد مرگ باقی ماهیهاست....
من اما... هنوز نفسم را حبس کردهام!
04
پاسخ
آخی ..... چه غمگین .....
آقا وقتی دعای شهادت می کنم...
حس می کنم تبسم می کنی و می گویی:
اندازه ات نیست هنوز...
آقا به سادگی های دلم نخند!
تنها دلخوشی ام همین است ...
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
زندگی بی شهدا :
زندگی بی شهدا مالی نیســـــــــت
شـهـدا بعد شـمـا حـالی نـیـســــت
حال در جبهه ی مجنون مانده است
پشت دژهای شلمچه مانده اســـت
حال در جاده خاکی مانده اســـــــت
گوشه ذهن , با پلاکی مانده اســـت
حال ما بی شهدا بی حالی ســـت
جای ما پیش شهیدان خالی سـت
شادی ارواح طیبه شهدا و امام راحل صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد ص
حس می کنم تبسم می کنی و می گویی:
اندازه ات نیست هنوز...
آقا به سادگی های دلم نخند!
تنها دلخوشی ام همین است ...
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
زندگی بی شهدا :
زندگی بی شهدا مالی نیســـــــــت
شـهـدا بعد شـمـا حـالی نـیـســــت
حال در جبهه ی مجنون مانده است
پشت دژهای شلمچه مانده اســـت
حال در جاده خاکی مانده اســـــــت
گوشه ذهن , با پلاکی مانده اســـت
حال ما بی شهدا بی حالی ســـت
جای ما پیش شهیدان خالی سـت
شادی ارواح طیبه شهدا و امام راحل صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد ص
اما ما :همچنان گم شده در پیچ وخم دنیای فانی وچه امیدوار برای سعود پا برسر ودست همدیگر مینهیم و برای کمی سود بیشتر برای هم چنگ ودندان نشان میدهیم . آنها چه باشکوه رفتند و ما چه حقیر مانده ایم دوان از پی نان ونام ومقام ، افسوس که دیگر دلهامان بوی رفاقت های قدیم را ندارد و همچون تکنولوژِی های جدید بی جان وبی احساس اما پراز زرق وبرقیم . افسوس که در پیچ وخم زندگی خود را هم فراموش کردیم تابرسد به ستارها را . نمیدانم این بغض چقدر تاب وتوان فشار گلورا خواهد داشت پس سکوت باید کرد .......... سکوتم اما پر از سئوال است که ما بعد شهدا چه کردیم وچگونه جوابشان را بدهیم چگونه ؟؟؟ با رانت بازی ، دنیاپرستی ، اختلاس، با گناه ...............
درودخدابرآنانی که باغیرت رفتند وغیرت رامعنی وزینت بخشیدندو وای وصدوای برماکه مانده ایم وخیانتهای به خون شهدا رامشاهده میکنیم وکاری نمیکنیم ویاتوان انجامش رانداریم خدابه حق شهدا ماراببخشد
ای کاش قانون جامع هیچ گاه تصویب نمیشد حداقل دلمان نمیسوخت ازبین تمام مواداین قانون ماده 27و51لااقل بدرد میخورد که این موادهم بطورکلی درآموزش وپرورش اجرانمیشودوازاینکه توان گرفتن حقمان رانداریم خیلی متاسفیم مجلس هم این قانون رابرلی دلخوشی تصویب کرده
خدایااین شهیدان بودن که ایران اسلامی راباخون خودشان آبادکردن. پس این شهیدان بخصوص175ماهی شهیدرابه خودت می سپاریم .خدایاخداونداهنگامی که دستان این عزیزان رابستندوکنارهم دازکردن تااینکه خاک بریزندچی گذشت به این شیرمردان جزیره .الله واکبر. پروردگارامارابه خاطراین شهیدان ببخش وبه خانواده شان صبربده /اگرمردم ومسولین کوچکترین بی احترامی درحق این عزیزان وخانواده هایشان بکنند به چه روزی خواهندافتاد؟که خدامیداندوبس خدایاخداونداماراببخش تابتوانیم راه این عزیزان رابرویم ایشاالله بخداازروزی که این خبرمنتشرشده مثل یک مرغ سرکنده شدم درهیچ جاطاقت نمی آورم لحظه ای باخودم شهات مظلومانه این عزیزان رادرآن سرزمین تفتیده فکرمیکنم بی اختیاراشک ازچشمانم جاری میشود/اماصدافسوس که بعضی ازمسولین قدراین خونهارانمیدانندودارندحق رزمندگان راپامال میکنند هرچندکه خدایی هم نظاره گراینهمه بی عدالتی است رزمنده27ماه جنگ مشکانی
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب