چهارشنبه 01 مهر 1394 , 13:50
جانبازان موجی، خندوانه و یک خاطره
با روح و جسمی سالم رفتند و با تنی رنجور و روحی متلاطم برگشتند تا وجبی از خاک ایران عزیز به دست دنیای متخاصم که تا بیخ دندان مسلح آمده بود خاک و عزت و استقلال و غیرت و شرافت و ناموس ما را برای همیشه از صحنه روزگار محو کنند،نیفتد.
غیبی - همرزمان سلحشور و دلاور ، مردم سلام . درود به روح پاک امام راحل و شهدا . عرض سلام و ادب به برنامه خندوانه و رامبد جوان ، بخاطر نگاه قشنگ و خوش رنگش نسبت به قدردانی و قدرشناسی از حافظان و مرزبانان جنگ هشت ساله دفاع مقدس. ایثار را فقط به عقیده من نمی توان مختص ما رزمندگان و جانبازان به حساب آورد.رفتار و عمل رامبدخان عزیز هم ، بابت دعوت از جانبازان اعصاب و روان ستودنی است. مردانی که روزگاری هر کدام در جنگ تحمیلی هشت ساله یک پهلوان تمام قد بودند و اکنون به دلیل موج گرفتگی و عوارض ناشی از آن و مصرف قرص ها و داروهای اعصاب و روان ، این شیرمردان و پهلوانان و یلان نامی دیروز ، زمین گیر شده اند.
عوارض موج انفجار گاه آنچنان این شیرمردان را زمینی می کند که بعضــــا آرزوی زیر زمینی را هم دارند(یعنی طلب مرگ کردن!!) و فــــرار از وضعیت موجود. گــــاه این موج چنـــان مهلک و کـُشنده است که بی اختیار و عدم کنترل بر رفتار خود ، آسمانی می شوند. یا به عبارت دیگر باید گفت جانباز اعصاب و روان روز و شب ، مهر و محبت ، فرزند و همسر ، برادر ، خواهر و والدین و دوست و دشمن را به دلایل این موج گرفتگی و دهها علت و عوامل دیگر نمی شناسد .!! فرد و افرادی هستند که از جامعه منفک شده اند .همین هایی که روزگاری سرشار از عشق بودند. عشق به ملت ، عشق به خانواده ، عشق به دوست و همسایه و عشق به امام و کشور و همین عشق ها بود که آنان را راهی میادین جنگ تحمیلی کرد . با روح و جسمی سالم رفتند و با تنی رنجور و روحی متلاطم برگشتند تا وجبی از خاک ایران عزیز به دست دنیای متخاصم که تا بیخ دندان مسلح آمده بود خاک و عزت و استقلال و غیرت و شرافت و ناموس ما را برای همیشه از صحنه روزگار محو کنند،نیفتد.
حاشا و کلا از این قدرت پوشالی دشمن در مقابل این دلیرمردان راست قامت و سترگ که به فضل الهی حتی وجبی از خاک ...و آنچه مورد اهداف دشمن بود تحقق نیافت و نام ایران و ایرانی را با گذشت جان و جسم....در دنیا پــر آوازه کردند .
احسنت و مرحبا بر غیرت همه ی شما رزمندگان و هزاران درود بیکران به پدران و مادران شهدا که چنین فرزندانی تربیت کردند و برای دفاع به جبهه ها فرستادند . درست در سال 1361کلاس اول دبیرستان، سر کلاس یکی از دبیران درس ریاضی بنام حاج آقا انصاری بودم که دو فرزند برومندش راهی جبهه شده بودند . زنگ اول کلاس بود و حاجی هم در حال تدریس بود .مدیر « دبیرستان بابک حصیرآباد اهواز » بنام آقای جلالی آمد و درب کلاس را زد و حاج انصاری را به بیرون از کلاس هدایت کرد. کمتر از 5دقیقه بین آقای انصاری و آقای جلالی صحبت هایی ردو بدل شد و بعد حاج آقا انصاری وارد کلاس شدند و درس را ادامه دادند و من از شاگردان شلوغ و ننر کلاس بودم . کنجکاو وخیلی بیتابی می کردم که چه اتفاق و صحبتی بین دبیر و مدیر افتاده است؟ دستم را به رسم استاد و شاگردی بلند کردم و از حاجی اجازه گرفتم تا سوالی که همچون موریانه ای به جانم افتاده بود ، از حاجی بپرسم .حاجی رخصت داد و من گفتم حاج آقا انصاری اجازه دارم سوال کنم که آقای جلالی چه کاری داشتند ؟ حاجی دقایقی آرام و ساکت بود و دیگر هملاسیها هم من را همراهی کردند تا آنچه بین مدیر و دبیر صحبت شده را به ما بگوید.
حــــاجی گفت که آقای جلالی خبر شهادت فرزند کوچکم را بمن اطلاع داده و فرزندبزرگم هم مجروح شده است. صدای نوحه خوانی و سینه زنی آسمان دبیرستان را پر کرده بود. درست به یاد دارم همه ی بچه های کلاسهای دیگر خود را به در کلاس ما رساندند و حاج آقا انصاری تمایل داشت درس را ادامه بدهد و من و دیگر همکلاسی ها از کلاس خارج شده و به دیگر هم دبیرستانیها، ملحق شدیم. غبار غم و ضجه و ناله بچه ها بلند شده بود. آقای طُرفی دبیر زبان با فراخوان ، همه ی دانش آموزان را با بلندگوی دستی به گوشه ای فراخواند و در خصوص شهید و شهادت و عرض تسلیت به آقای انصاری سخنرانی کرد. نتیجه همه ی این صحبت ها این است که هزاران درود به صبر و بردباری والدین شهدا که اینگونه نمــــــاد و الگویی برای جامعه هستند و باید این صبوری پدران و مادران و خانواده شهدا و جانبازان نیز به رشته تحریر در بیاید تا دنیا بداند که هرگز ایران و ایرانی را نمی تواند بشناسد. خود ملت ایران هستند که می توانند خود را بشناسند .جناح چپ و راست دیده شده با هم بر سر بعضی از مسائل در حوزه خدمت رسانی اختلاف دارند ؛اما خوشبختانه به محض یک خطر همه اختلافات کنار می رود و همه یکی می شوند و جانانه در مقابل دشمنان می ایستند .
بجاست که هزاران درود هم به ملت فهیم ایران عزیز تقدیم داریم.
امیرالمؤمنین علیه السلام برای شهادت اشک میریخت،
و چون در جنگ اُحُد به شهادت نرسید ناراحت بود،
و از رسول خدا صلی الله علیه وآله علّت آن را پرسید و خطاب به پیامبر فرمود:
فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوَلَیْسَ قَدْ قُلْتَ لِی یَوْمَ أُحُدٍ حَیْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ، وَحِیزَتْ عَنِّی الشَّهَادَةُ، فَشَقَّ ذلِکَ عَلَیَّ، فَقُلْتَ لِی:
«أَبْشِرْ، فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِکَ؟»
فَقَالَ لِی: «إِنَّ ذلِکَ لَکَذلِکَ، فَکَیْفَ صَبْرُکَ إِذَنْ؟»
فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، لَیْسَ هذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ، وَلکِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَی وَالشُّکْرِ.
«گفتم: ای رسول خدا مگر جز این است که در روز «اُحُد» که گروهی از مسلمانان به شهادت رسیدند، و شهادت نصیب من نشد و سخت بر من گران آمد، تو به من فرمودی، ای علی! مژده باد تو را که شهادت در پی تو خواهد آمد.
پیامبر صلی الله علیه وآله به من فرمود:
(همانا این بشارت تحقّق میپذیرد، در آن هنگام صبر تو چگونه است؟)
گفتم: ای رسول خدا چنین موردی جای صبر و شکیبایی نیست
بلکه جای مژده شنیدن و شکرگذاری است .
خدایش بیامرزد .