13 ارديبهشت 1403 / ۲۳ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 38129
چهارشنبه 15 مهر 1394 , 09:28
چهارشنبه 15 مهر 1394 , 09:28
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
ای نشسته صف اول
علیرضا ضابطی
امنیتِ خودبسنده و ماهواره ی همراه
سید مهدی حسینی
هنر رهبری شکستن قدرتهای بزرگ است
احمد رضا بهمنیار
به دانشگاه مردمی فلسطین خوش آمدید
محمدحسین آزادی
مشکل دقیقا خود رئیسی است!
عبدالرحیم انصاری
انقلاب اسلامی طلیعهی انقلاب جهانی اسلام
آقای احمدرضا بهمنیار
هفتسر اژدها در کنار ماست
یوسف مجتهد
سردفتر یک شهر دور
جانباز اعصاب و روان
از عدالت و انصاف خارج نشویم!
یوسف مجتهد
فاصله ما تا جهنم تروریستها!
میلاد رضایی
اوضاع این رژیم حسابی بیخ پیدا کرده است
جعفر بلوری
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
کبوتری حامل یک پیغام
آفتاب، سنگین و داغ به زمین می ریخت. بچه ها در گرمایی طاقت سوز، عاشقانه به دنبال بقایای پیکر شهدا بودند. از صبح علی الطلوع کار را شروع کرده بودند.
نزدیکی های غروب بود که بچه ها خواستند قدری استراحت کنند. راننده ی بیل مکانیکی که سرباز زحمت کشی بود بنام «بهزاد گیج لو» چنگک بیل را به زمین زد و از دستگاه پیاده شد. بچه ها روی خاکریزی نشسته و مشغول استراحت و نوشیدن آب شدند.
در گرمای شدید که استخوان های آدم را به ستوه می آورد، ناگهان متوجه شدیم که کبوتر سپید و زیبا، بال و پر زنان آمد و روی چنگک بیل نشست و شروع کرد به نوک زدن به بیل!!
بچه ها ابتدا مسأله را جدی نگرفتند، ولی چون کبوتر هی به بیل نوک می زد و ما را نگاه می کرد، این صحنه برای بچه ها قابل تأمل شد. یکی از رفقا کلمن را پر از آب کرد و در کنار خودمان روی خاکریز قرار داد. اندکی بعد کبوتر از روی بیل بلند شد و خود را به کنار ظرف آب رساند. لحظاتی به درون کلمن آب نگاه کرد و دوباره به ما خیره شد. بدون این که ترسی داشته باشد، مجدداً پرید و روی چنگک بیل نشست و باز شروع به نوک زدن کرد...!
دقایقی بعد از روی بیل پر کشید و در امتداد غروب آفتاب گم شد! منظره ی عجیبی بود. همه مات و مبهوت شده بودند. هرکس چیزی می گفت در این میان «آقا مرتضی» رو به بچه ها کرد و گفت: «بابا، به خدا حکمتی در کار این کبوتر بود...!»
سایر بچه ها هم همین نظر را دادند و در حالی که هم چنان در مورد این کبوتر حرف های تازه ای بین بچه ها رد و بدل می شد، شروع به کار کردیم. جست وجو را در همان نقطه ای که کبوتر نوک می زد ادامه دادیم. با اولین بیلی که به زمین خورد، سر یک شهید با یک کلاه آهنی بیرون آمد.
در حالی که موهای سر شهید به روی جمجمه باقی بود و سربند «یا زیارت یا شهادت» نیز روی پیشانی شهید به چشم می خورد! ما با بیل دستی بقیه ی خاک ها را کنار زدیم. پیکر تکیده ی شهید در حالی که از کتف به پایین سالم به نظر می رسید از زیر خاک نمایان شد. بچه ها با کشف پیکر گلگون این شهید غریب، پرده از راز حکمت آمیز آن کبوتر سفید برداشتند.
راوی : شهید حاج علی محمودوند
بسم رب الشهدا
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب