شناسه خبر : 44058
چهارشنبه 18 فروردين 1395 , 09:54
اشتراک گذاری در :
عکس روز

سرنگ صد بار مصرف!!

نصف شب بود که یکی از نگهبان ها آمد پشت پنجره و پرسید: «شام خوردید یا نه؟» بچه ها گفتند: «نه.» رفت و با یک تُنگ چای شیرین و مقداری نان صمون برگشت. خیلی به ما مهربانی کرد. جرات نمی کرد با ما صحبت کند. ولی بعداً فهمیدم اسمش محمد و شیعه است. او از انقلابیون ضد صدام بود. بعدها با او خیلی صمیمی شدم، گاهی هم دعای کمیل رادیو ایران را برایم می گذاشت تا گوش کنم.

یک روز اتوبوس آمد، چند نفر از اسرای زخمی را سوار کرد، من را هم روی یک تخت ته اتوبوس خواباندند. اتوبوس از بیمارستان خارج شد و راه افتاد.
نمی دانستیم کجا می رویم. بعد از چند ساعت، اتوبوس وارد بیمارستانی شد که نامش الرشید بود، یک مأمور داخل اتوبوس و برای رضای شیطان، یک فحش به یکی از بچه ها داد. بعد هم یکی از اسرا به نام ابراهیم که اوضاع جسمی اش به خاطر سوختگی انگشتان پا و پارگی شکم خیلی حاد بود راه پایین آورد و گفت: «برای بقیه جا نیست».
اتوبوس دوباره راه افتاد. هوا تاریک شده بود. بعثی ها پیاده شدند و شام خوردند ولی به ما چیزی ندادند. ما هم به این کارشان اعتراض کردیم. اعتراض ما باعث شد کمی نان آوردند و بین همه تقسیم کردند. چند ساعت بعد به یک شهر رسیدیم، حوالی ساعت ۱۰ شب بود که اتوبوس وارد بیمارستانی به نام ۱۷ تموز شد. بعدها فهمیدیم اردوگاه بزرگی از اسرای ایرانی در نزدیکی آن شهر قرار داشت که همگی را صلیب سرخ ثبت نام کرده بود.
چون قبلاً در بیمارستان سینای تهران و بیمارستان طالقانی آبادان بستری شده بودم، انتظار یک ساختمان بزرگ چند طبقه با تعداد زیادی اتاق و پرستار را داشتم. اما اینجا، با اینکه از منطقه ی عملیاتی خیلی دور بود هیچ چیزش شبیه بیمارستان نبود، فقط چند ساختمان قدیمی یک طبقه، نه دری و نه پیکری. ما را پیاده کردند. هوا خیلی سرد بود و همگی از سرما می لرزیدیم.
وارد یک سالن شدیم. ما را با بدخلقی وارد یک اتاق کردند. آن جا نه تختی بود و نه فرش یا موکتی. فریاد زدیم که سردمان است، آنها هم چند تا پتو برایمان آوردند. تعداد پتوها کم بود، مجبور شدیم چسبیده به هم بخوابیم تا بلکه گرم مان شود. ولی من نمی توانستم بخوابم؛ چون به سینه ام شلینگ وصل بود و برای جلوگیری از برگشت خون بطری به ریه، باید زیر کمرم نرم می بود و سینه ام بالاتر از بطری قرار می گرفت.
نصف شب بود که یکی از نگهبان ها آمد پشت پنجره و پرسید: «شام خوردید یا نه؟» بچه ها گفتند: «نه.» رفت و با یک تُنگ چای شیرین و مقداری نان صمون برگشت. خیلی به ما مهربانی کرد. جرات نمی کرد با ما صحبت کند. ولی بعداً فهمیدم اسمش محمد و شیعه است. او از انقلابیون ضد صدام بود. بعدها با او خیلی صمیمی شدم، گاهی هم دعای کمیل رادیو ایران را برایم می گذاشت تا گوش کنم.
صبح که شد، پرستارها آمدند. آنها به محض دیدن ما شروع کردند به فحاشی. بعدش هم مختصری صبحانه آوردند که سهم هر نفر یک قاشق خامه و یک تکه نان و حدود دو قلپ چای شد. چند دقیقه بعد یک پزشک آمد که “ن.ن”، همان اسیر بریده و خائن هم همراهش بود. دست “ن.ن” بسته بود و برای دکتر ترجمه می کرد. وانمود کردم که عربی بلد نیستم. به فارسی گفتم: «حتماً باید روی تخت بخوابم تا چرک از سینه ام وارد بطری بشه.» اما “ن.ن” درست ترجمه نمی کرد. ناچار شدم جوری که متوجه نشوند عربی بلد هستم، به دکتر منظورم را بفهمانم. گفتم: «سیدی! سریر احتیاج»یعنی احتیاج به تخت دارم.
تمام کلماتی که استفاده کردم عربی بودند و فقط جای مبتدا و خبر را عوض کرده بودم! دکتر متوجه منظورم شد. دکتر بدی به نظر نمی رسید. گفت: «راست می گه.» البته دستور دکتر را مدت ها بعد اجرا کردند و برایم یک تخت آوردند.
دکتر همه را ویزیت کرد و دستورات دارویی همه را نوشت و رفت. بعد از آن پرستارها آمدند تا داروها را به ما بدهند. یکی از پرستارها یک سرنگ دستش گرفته بود و با آن، آمپول همه ی بچه ها را تزریق می کرد. برای یکی کفلین می زد، برای یکی دیگر پنی سیلین، به دیگری هم مسکن و الی آخر. با این کار نفر آخر تقریباً مخلوطی از همه ی آمپول ها نصیبش شد. البته اگر سوزن داخل بدنش فرو می رفت! بعضی وقت ها سر سوزن آن قدر کند می شد که در بدن نفرهای آخر اصلاً فرو نمی رفت.
یک بار اصغر پروازبان بسیجی نترسِ اصفهان به خاطر این کار پرستار به شدت اعتراض کرد. اصغر که خودش یک پرستار بود اولش سعی کرد مودبانه به پرستار بفهماند که این کارش از نظر بهداشتی غلط است. ولی پرستار اعتنایی نکرد و وقتی خواست آمپول را به او تزریق کند، آمپول در بدنش فرو نرفت و باعث داد و بیداد اصغر شد. او با صدای بلند گفت: «بابا! هر نفر رو با یک سرنگ آمپول می زنند، نه همه رو با یکی.» پرستار گفت: «عجب آدم های پرتوقعی! انتظار دارند واسه هر نفر یک سرنگ استفاده کنیم.» اصغر هم با پرخاش گفت: «من اصلاً آمپول نخواستم.»
منبع: سایت جامع آزادگان
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi