چهارشنبه 03 آذر 1395 , 10:23
داشمشتیها سوار کشتی حسین(ع) شدند
عشق امام حسین(ع) در خون همهی مردم هست و همهی این کسانی که میگویید عاشقان امام حسین(ع) بودند که اینطور راهی جبههها شدند و بعد هم خیلیهایشان شهید شدند.
وقتی صحبت از ادبیات جبهه و جنگ میشود، تصاویر مختلفی در ذهن شکل میگیرد و یاد داستانهای زیادی از مردانی میافتیم که هشت سال مقابل همهی ظلم ایستادگی کردند. مردانی که هر کدام از جایی آمده و به شکلی زندگی کرده بودند؛ در میان آنها مهندس، دکتر، معلم، شاگرد، شوفر تاکسی و... بود ولی شاید جمعی که ظاهرا تجانس خاصی با جبهه نداشتند داشمشتیهایی بودند که تیپ ظاهریشان به جاهلهای دوران پهلوی میزد ولی باطنشان با نور ولایت خمینی(ره) متجلی شده بود. برای شناخت آنها باید با آنها زندگی کرد و بعد دربارهشان حرف زد، برای همین ما سراغ مردی رفتیم که سالها با امثال این مردان نفس کشیده و هنوز هم حرف زدنش مثل همان داشمشتیهاست. سید ابوالفضل کاظمی را همه با کتاب «کوچهی نقاشها» میشناسند، کتابی که به همت راحله صبوری جمعآوری شده و پر است از خاطرات کوچک و بزرگ تهران قدیم و بعد مردانی که از همین تهران راهی جبههها شدند و به سوی آسمان بال پرواز گشودند. پای صحبتهای این رزمندهی قدیمی نشستیم تا ببینیم چه چیزی لات و لوتهای دروازه غار و شوش و راهآهن را داشمشتیها و بامرامهای فکه و شلمچه و دوکوهه کرد و بعد ماجرایشان به «کوچهی نقاشها» رسید.
- کمی از کتابتان بگویید و اینکه چه شد خاطرات داشمشتیهای جبهه را در «کوچهی نقاشها» آوردید؟
راستش همهی این کتاب راجع به جنگ نیست، این کتاب 16 گذر دارد؛ پنج ، شش گذر اول از تولد تا نوجوانی و جوانی و بعد از آن جریان استقبال از حضرت امام و کردستان و.... است که مربوط میشود به زندگی من. خانم صبوری زحمت زیادی برای این کتاب کشید و بخشهایی از زندگی مرا در کتاب آورد. در این کتاب از خانوادهام گفتهام، از محلهام، از جوانیام و از جنگ، آن زمان هر گروهی از رزمندگان به سمت گردان خاصی میرفتند، برای مثال طلبهها میرفتند گردان حبیب، دانشجوها میرفتند گردان عمار و گردان ما، یعنی گردان میثم هم جایگاه بچههای لوطیمسلک بود. لوطیها و به قولی زورخانهایها میآمدند گردان ما. خلاصه اینکه به قول حضرت آقا، این کتاب یک بعدی نیست.
- حالا چرا اسم کتاب را گذاشتید کوچهی نقاشها؟
ما اسمهای زیادی در نظر داشتیم اما من در کوچهای به همین اسم به دنیا آمدم. هنوز هم خانهی پدریام آنجاست در آن هیئت و تکیه داریم، هیئت ما 40 شهید داده است. بر همین اساس اسم کوچه کاندیدا شد. چون کوچه خودش با مردم ارتباط برقرار میکند نقاش هم که نشاندهنده نقش و رنگ و تجلی نقش حضرت حق است؛ برای همین این اسم را رویش گذاشتیم.
- در مورد داشمشتیهای زمان جنگ برایمان بگویید که چه اخلاقی داشتند و چگونه آدمهایی بودند. شما که به آنها نزدیک بودید بگویید چطور میشود امثال این آدمها برمیگردند؟
اینها جایی نرفته بودند که بخواهند برگردند؛ عشق امام حسین(ع) در خون همهی مردم هست و همهی این کسانی که میگویید عاشقان امام حسین(ع) بودند که اینطور راهی جبههها شدند و بعد هم خیلیهایشان شهید شدند. این واقعیت امام حسین(ع) است که هم جاذبه دارد و هم دافعه اما جاذبهاش بیشتر است. شما ببینید همه سر سفرهی امام حسین(ع) مینشینند، یکی جاهل است، یکی دکتر است و دیگری مهندس اما کسی نمیتواند به آنها بگوید تو نیا و برای امام حسین(ع) عزاداری نکن. همهی بچههایی که در گردان ما بودند اهل هیئت بودند و ورزش. حالا آن موقع ورزش آنها زورخانهای بود و ادبیات خاص خودش را داشت ولی باز این دلیل نمیشود آنها را بد بدانیم. اصلا زمان جنگ این حرفها نبود، هرکس بنا به سلیقهای که داشت میرفت یک گردانی، مثلا دانشجوها و این بچههای مقدس میرفتند گردان حمزه، طلبهها یک گردان دیگر میرفتند، بچههای گردان میثم هم این تیپشان بود؛ مگر در کربلا نبود، ما از همه تیپ آدمی در سپاه امام حسین(ع) میبینیم.
- خب ما کمتر این زاویه را از چنین آدمهایی در جنگ دیدهایم، اگر هم بودهاند به عنوان ورق باز و چاقوکش بودهاند، حتی در جنگ...
این نگاه را اصلا نمیپسندم؛ یعنی یا یک طرف خوب خوب است یا بد بد. کسانی که در جبههها بودند واقعا تحت تاثیر قرار میگرفتند و اصلا اینطور نبود که بنشینند ورق بازی کنند. گردان میثم دیگر آخر مشتیگری بود ولی من اصلا یادم نمیآید چنین افرادی آنجا بوده باشند. قدیم اینطور نبود که کسی دست زور بلند کند و بعد او را لات محل بدانند. کسی که لات بود واقعا برای ناموس مردم حرمت قائل میشد و دستش به زور برای کسی بلند نمیشد. در جنگ هم همینطور؛ یادم هست پیش شهید چمران بودم که از من خواست بروم دستهی موتورسوارها را بیاورم جبهه. خیلی از بچههای این دسته خالکوبی داشتند ولی دلشان دریایی بود و آخر سر هم خیلیهایشان سوار کشتی امام حسین(ع) شدند. یکی از این بچهها بود که از گلو تا مچ پایش خالکوبی بود، یعنی شاید آن زمان یک میلیون خرج کرده بود که اینطوری خالکوبی کند؛ او یک بار به من گفت من رویم نمیشود با این وضعیت روز بروم حمام، اگر ممکن است شبها بروم تا کسی مرا با این خالکوبیها نبیند، همین آدم آخر سر در کربلای8 شهید شد.
- آقای کاظمی، چطور میتوان حس وطندوستی و روحیهی استقامت و شجاعت را از این طریق، بهتر به جوان امروز منتقل کرد؟
مسئلهی اول اینکه باید در بیان مطالب و خاطرات، صداقت داشت. جوان به دنبال حقیقت است. از طرف دیگر باید دید خواستهی جوان بیشتر به کدام سمت است. برداشتها مختلف است. بعضیها مطالعه کتاب را میپسندند. یعنی بیان خاطرات در قاب کتاب، بعضیها فیلمهای داستانی، عدهای هم روزنامه و مجله را دوست دارند. باید به همهی ابعاد توجه شود.
*همشهری پایداری