18 ارديبهشت 1403 / ۲۸ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 51604
پنجشنبه 30 دي 1395 , 09:15
پنجشنبه 30 دي 1395 , 09:15
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
سخنی در باب جابجایی مدیران
محسن ناطق
کلیسای گوگل و میسیونرِ مجازی
سید مهدی حسینی
وعده صادق و جنگ احزاب چه شباهت عجیبی؟!
حسین شریعتمداری
۱۴ وجه از مظلومیت امام صادق(ع)
سیدجواد هاشمی فشارکی
هرچه داریم از تو داریم ای....
جانباز ع. شاطریان
مراحل هشتگانه تبدیل شدن ایران به ابرقدرت
حجت الاسلام سید محمدحسین راجی
کابینه تناقضها و کلاهی که سرشان گذاشتند
سید محمدعماد اعرابی
ای نشسته صف اول
علیرضا ضابطی
امنیتِ خودبسنده و ماهواره ی همراه
سید مهدی حسینی
هنر رهبری شکستن قدرتهای بزرگ است
احمد رضا بهمنیار
به دانشگاه مردمی فلسطین خوش آمدید
محمدحسین آزادی
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
عملیات بیت المقدس 2؛
حکایت شبی بارانی در غار
من در عملیات بیت المقدس 2 با برادر سعید گلشن و مرتضی رسولی و سلیمانی کوچولو به دسته ویژه گردان حضرت علی اکبر (ع) مامور شدیم.
یک شب قبل از عملیات با گردان به سمت غاری که در ارتفاع قمیش بود راه افتادیم که حدود ۷ ساعت پیاده روی کردیم و بعد از شهر ماووت به رودخانه قلعه چولان رسیدیم؛ قرار شد از روی پل چوبی که با طناب درست شده بود رد بشویم و در داخل غار استراحت کنیم.
ما به غار رسیدیم اما غار پر از نیرو بود و ما باید بیرون غار استراحت می کردیم. همه در کیسه خواب خود خوابیدیم و وقتی از خواب بلند شدیم دیدم دوستان یک پلاستیک بزرگ روی بچه ها انداخته اند که خیس نشوند آخر باران گرفته بود.
شب بعد به سمت منطقه عملیات رفتیم. قرار بود ما پشت سر گردان المهدی (ع) حرکت کنیم و در نهایت بعد از گرفتن ارتفاعات قمیش خط پدافندی تشکیل بشود اما متاسفانه به دلایلی نشد.
عراقی ها شروع کردند به سمت ما تیراندازی کردن و مسئول دسته دستور داد که به عقب برگردیم. برادر گلشن آن شب در تب می سوخت ولی هیچ نمی گفت.در مسیر برگشت راه را گم کردیم و به میدان مین برخوردیم.
سعید مسئول ما بود. باهم به این نتیجه رسیدیم که اگر بشود راه دیگری پیدا کنیم که خدایی نکرده بچه ها اتفاقی براشون پیش نیاد. رفتیم و به یکی از مقرهای دشمن برخورد کردیم و برگشتیم و ترجیح دادیم از میدان مین رد بشیم و سعید شروع به زدن معبر کرد و از میدان رد شدیم.
عراقی ها رد ما را دنبال کردند و نارنجک به سمت ما پرتاب کردند. ما یک مسیر مال رو را پیدا کردیم و با توکل به خدا حرکت کردیم و به عقب برگشتیم. بعدا متوجه شدیم که بیشتر بچه های گردان المهدی توسط عراقی ها اسیر شده اند.
*راوی: برادر تخریبچی، مجتبی قاسمی
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب