شناسه خبر : 94806
سه شنبه 10 آبان 1401 , 15:31
اشتراک گذاری در :
عکس روز

جنگ به روایت کسانی که برای نجات انسان‌ها قسم خوردند

جنگ به روایت کسانی که برای نجات انسان‌ها قسم خوردند

انتشارات سوره مهر کتاب «چند حبه قند»، نوشته طاهره امامی را با نگاهی به خاطرات رفعت السادات نعمت اللهی، از پرستاران دوران دفاع مقدس منتشر کرد.

کتاب «چند حبه قند»، از جمله آثار سوره مهر است که به تازگی به قلم طاهره امامی منتشر شده و در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است. کتاب حاضر، روایتگر خاطرات رفعت‌السادات نعمت‌اللهی، از پرستاران حاضر در جنگ تحمیلی است که با قلمی ساده و شیرین نوشته شده است. 

خاطرات نعمت‌اللهی در این کتاب از دوران پیش از انقلاب آغاز می‌شود. نویسنده در این بخش با تمرکز بر جزئیات وقایع، تصویری روشن از وضعیت اجتماعی و سیاسی پیش از انقلاب به تصویر می‌کشد. بخشی از این موضوع، به حضور زنان در جامعه و برخوردها و واکنش‌ها نسبت به حضور زنان محجبه در فضای دانشگاه اختصاص دارد. 

با این همه، نقطه ثقل و مرکزی کتاب به دورانی اختصاص دارد که راوی به عنوان یک پرستار در روزهای پرالتهاب جنگ حضور دارد. هرچند سهم جامعه پزشکی و کادر درمان در جنگ تحمیلی، بزرگ و غیر قابل انکار است، اما آثار منتشر شده در این‌باره به لحاظ کمی چندان قابل توجه نیست. از این منظر، کتاب «چند حبه قند» فرصتی است تا بتوان جنگ را از دریچه کسانی دید که برای نجات جان انسان‌ها حضور یافته‌اند و آرمان و زندگی‌شان را وقف حیات انسان‌ها کرده‌اند. در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم: 

«ــ خانوم نعمت‌اللهی، شما با روسری اومدی؟

نگاه معاون آموزشگاه پرستاری نمازی روی روسری سادهٔ کرمی‌رنگم بود که ادامه داد: «می‌دونی که اینجا یه آموزشگاه بین‌المللیه. بیشتر درس‌هاتونم به زبان انگلیسیه. تو همه جای دنیا تمام استادها همین درس‌هایی رو تدریس می‌کنن که ما توی آموزشگاه به دانشجوها یاد می‌دیم.» سرم را مدام بالا و پایین می‌بردم تا نشان دهم به حرف‌هایش توجه دارم. هنوز نگاهش روی روسری من بود. من هم به موهای مجعد مشکی و کوتاه معاون نگاه می‌کردم. با آن کرم‌پودر ماسیدهٔ روی صورتش و رُژِ لب سرخابی که توی ذوق می‌زد ادامه داد: «با این پوشیدگی که اومدی، باید اهل نماز و روزه هم باشی.»

ــ بله خانوم.

ــ حالا اگه اینجا نذارن نماز بخونی، چی کار می‌کنی؟

بدون اینکه فکری کنم صاف توی چشم‌های بادامی و قهوه‌ای‌اش خیره شدم و گفتم: «نماز یه امر شخصیه و آزاری به کسی نمی‌رسونه!» انگار با جوابی که دادم قانع شد. بعد از پشت صندلی‌اش بلند شد و تمام‌قامت جلوام ایستاد و گفت: «ببین دختر جون! فرم لباس پرستاری همینه که تن من می‌بینی و اینجا باید همین‌جوری لباس بپوشی!» بلوز چهارخانهٔ آستین‌کوتاه و دامن بلند سفیدی که شبیه پیش‌بند3 تنش بود و کلاه کوچکی که روی سرش قرار داشت را از نظر گذراندم. ادامه داد: «تا شیش ماه اول که درس‌هات تئوریه اشکالی نداره حجاب داشته باشی؛ ولی شیش ماه بعد که باید بری بیمارستان، موظف هستی این لباس‌ها رو بپوشی.»

مصاحبه که تمام شد از اتاق خانم معاون بیرون آمدم. درحالی‌که توی ذهنم با خودم درگیر بودم که چطور این لباس‌ها را با حجاب ناقصی که دارد بپوشم. من اولین دختر فامیل بودم که دانشگاه قبول شده بودم. آن‌هم توی دانشگاهی که مدرکش بین‌المللی بود و به قول دایی مادرم که خودش هم تحصیل‌کردهٔ آلمان بود، تحصیل در این دانشگاه فرصتی برایم فراهم می‌کرد تا هر جای دنیا بخواهم کار کنم. یاد گل و شیرینی‌هایی افتادم که بعد از دیدن اسمم توی روزنامه از طرف دوست و فامیل به سمت من سرازیر می‌شد. تبریک‌هایی که از این‌طرف و آن‌طرف می‌شنیدم. ذوقی که در نگاه آن‌ها از قبولی من بود از جلوی چشمانم کنار نمی‌رفت. با خودم می‌گفتم اگر نروم، اگر قید دانشگاه رفتن را بزنم، دیگران راجع به من چه فکری می‌کنند؟ چنین موقعیتی ساده به دست نیامده بود که ساده از دست برود. نباید به‌سادگی لگد به بخت خودم می‌زدم. توی فامیل افتاده بودم سر زبان‌ها و می‌گفتند: «از رفعت یاد بگیرین.» نه، نمی‌شد با همه‌چیز به‌سادگی خداحافظی کنم.»

 

منبع: تسنیم
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi