شناسه خبر : 96735
شنبه 10 دي 1401 , 11:01
اشتراک گذاری در :
عکس روز

دلبستگی رزمندگان فاطمیون به شهید «قریشی»

همسر شهید مدافع حرم قریشی گفت: همسرم تا زمانی که جان داشت، برای انقلاب و دفاع مقدس زحمت کشید. خودش هم فرزند شهید بود و هم برادر شهید. برای او خیلی مهم بود که حرف رهبر معظم انقلاب اسلامی زمین نماند و حرف ولی فقیه خوب شنیده شود.

 

تأکید شهید قریشی بر حرف‌شنوی از رهبر معظم انقلاب اسلامی/ ناقص «سید احمد قریشی» اهل روستای برغان از توابع شهرستان کرج، فرزند شهید «سید کمال قریشی» و برادر شهید «سید محمود قریشی» و پسرعموی چهار برادر شهید قریشی از فرماندهان سابق ستاد بسیج کرج و از مسئولان سابق سپاه تهران بود و در طول هشت سال دفاع مقدس در جبهه‌های حق علیه باطل حضور یافت و با دشمن بعثی جنگید.

«فاطمه موسوی» همسر شهید مدافع حرم «سید احمد قریشی» در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس اظهار داشت: ما سال ۱۳۶۳ ازدواج کردیم. سید زمانی که جنگ بود، به خواستگاری من آمد. از آنجا که در خانواده خودمان هم پاسدار و افراد اهل جبهه داشتیم، این مسائل برای من چالش برانگیز نبود. آن موقع همسرم به من گفت: «من قبل از آنکه با شما ازدواج کنم، با سپاه ازدواج کردم. شما باید مشکلات کار ما را تحمل کنید.» من هم از ابتدا پای کار و کنار وی بودم. زمانی هم که بازنشسته شد، در خانه ننشست. به من گفت: «من سرباز ولایت هستم. هر جا به من احتیاج داشته باشند، من باید بروم و خدمت کنم.»

همسرم اهل مطرح شدن نبود

همسر شهید قریشی در رابطه با مسئولیت همسرش در دفاع مقدس گفت: همسرم در دفاع مقدس، مسئول تبلیغات بود. در خط مقدم در سپاه کرج خدمت می‌کرد، مسئول بسیج بود و مسئولیت اعزام به جبهه‌ها را برعهده داشت. زمانی که به خط می‌رفت، کار‌های تبلیغاتی می‌کرد.

وی افزود: سردار فضلی درمورد شهید می‌گفت: «در زمان جنگ وی زمینه‌های زیادی را برای ما فراهم می‌کرد که ما فقط کار انجام دهیم.» زمان که گذشته است، ما متوجه شدیم که سید کار‌های زیادی انجام داده است. همسرم اهل مطرح شدن و توضیح اینکه چه کار می‌کند، نبود.

روحیه بالای رزمندگان با وجود جراحت در دفاع مقدس

همسر شهید قریشی با نقل خاطره‌ای از همسرش در رابطه با روحیه بالای رزمندگان در دفاع مقدس گفت: همسرم بعد از جنگ ما را به مناطق عملیاتی برد. از جمله منطقه‌ای که برادرش به شهادت رسید. برای ما در مورد مناطق جنگی را توضیح می‌داد. همسرم در بیان خاطره‌ای از سردار فضلی گفت: «زمانی که سردار فضلی زخمی شد، من همانجا نزدیک او ایستاده بودم. یک چشم خود را در اثر شدت انفجار از دست داد و چشمش در دستان او بود و پهلوی او هم تیر خورده بود و به من گفت: سید از بیمارستان برگشتم، به من نگویید یک لامپی.»

وی افزود: روحیه را ببینید. با این درد با بچه‌ها شوخی می‌کردند تا روحیه آن‌ها خراب نشود. همسرم هیچ‌گاه اهل این نبود که خودش را بیاندازد. دستپخت خوبی داشت. چون خواهر بزرگتر نداشت، به مادر خود کمک می‌کرد. خود را در کنار بقیه می‌دید. برای همین همه او را خیلی دوست داشتند.

مهاجرت ۴ ساله به سیستان و بلوچستان پس از دفاع مقدس

همسر شهید قریشی در مورد عزیمت همسرش به سیستان و بلوچستان پس از اتمام دفاع مقدس گفت: زمانی که دفاع مقدس تمام شد، سید در همان هفته اول به من گفت: من می‌خواهم به سیستان و بلوچستان و مناطق محروم بروم. من هم با دو فرزند کوچک همراه با همسرم به شهر غریب رفتم. چهار سال آنجا زندگی کردیم، اما آنجا هم زیاد همسرم خیلی نبود و مأموریت‌هایی می‌رفت که آنجا با اشرار درگیر بود. از آنجایی که ما جنگ را دیده بودیم، آن شرایط را تحمل کردیم و بعد از چهار سال به تهران بازگشتیم و همسرم در سپاه تهران فعالیت می‌کرد. مأموریت سنگینی داشت، اما به من نمی‌گفت که چه کاری انجام می‌دهد.

همسرم و نیروهایش همیشه پای کار بودند

وی افزود: زمانی که جنگ تمام شد، در فتنه ۷۸ و ۸۸ هر اتفاقی که در تهران می‌افتاد، همسرم و نیروهایش پای کار بودند. زمان فتنه ۸۸، همسر من هشت روز به خانه نیامد. آیا باورتان می‌شود؟ شاید هر از گاهی یک روز سر تا پا خاکی و خسته به خانه می‌آمد. می‌رفت فقط دوش می‌گرفت و لباس سپاه دیگری که داشت می‌پوشید و می‌رفت، اما همیشه در حال سربازی ولایت بود.

همسر شهید قریشی گفت: کسانی که برای انقلاب و آرامش این مملکت زحمت کشیدند، از جان و دل مایه گذاشتند. همسرم هم شیمیایی بود و هم قلب مریض داشت. هفت فنر در قلب‌هایش کار گذاشته بود. تنفس او هم مشکل داشت، اما هیچ‌گاه نمی‌گفت: من نمی‌توانم و مریضم. تا جایی که جان داشت برای این انقلاب زحمت کشید.

تو به سوریه می‌روی، من را هم باید در ثوابت شریک کنی

همسر شهید قریشی در رابطه با زندگی کاری شهید قریشی پس از ایام بازنشستگی گفت: همسرم زمانی که بازنشسته شد، هم در خانه نماند. باز هم به اینجا می‌آمد و با بچه‌های سپاه تهران همکاری می‌کرد. من کم‌کم متوجه شدم که جای دیگری هم کار می‌کند و فهمیدم که در حال همکاری با بچه‌های سپاه قدس است.

وی در رابطه با اعزام همسرش به سوریه اظهار داشت: قبل از آنکه به سوریه اعزام شود، اینجا در جریان کار آن‌ها قرار گرفت. می‌رفت و کمک می‌رساند و کار‌های بودجه‌ای آن‌ها را انجام می‌داد. به من گفت: می‌خواهم به سوریه اعزام شوم. تو که اینهمه سال دوری و تنهایی را تحمل کردی، دوباره باید صبر کنی. من می‌روم و می‌آیم. به او گفتم: تو که می‌روی، من را هم باید در ثوابت شریک کنی.

همسرم به من گفت: آن دنیا می‎بینی که چقدر به تو هم اجر می‌دهند. ما امیدواریم که ما را هم شفاعت کنند البته آدم تا شهید نباشد، مورد شفاعت قرار نمی‌گیرد.

سادات! من سرباز ولایتم

همسر شهید قریشی در رابطه با آخرین اعزام همسرش به سوریه گفت: زمانی که همسرم برای بار آخر داشت به سوریه می‌رفت، (چون قبل از آن سه سال پشت هم سوریه بود. اما این دو سالی که کرونا بود و سردار سلیمانی شهید شد) خیلی بی‌قرار شد. به او گفتم: شما مگر نمی‌گویید من سرباز ولایتم؟ حتی ما را تا شاه عبدالعظیم (ع) هم نبردید، چون رهبر معظم انقلاب اسلامی جایی نمی‌روند. حال دارید به سوریه می‌روید؟

به من گفت: «سادات! من سرباز ولایتم. هر وقت به من بگویند فلان جا کار هست، باید بگویم: چشم.» رفت و بعد از ۱۶ روز شهید شد.

روزی که شهید شد، رزمندگان فاطمیون مثل کسانی که پدر از دست داده‌اند، می‌گریستند

همسر شهید قریشی در مورد احساس رزمندگان فاطمیون از شهادت همسرش گفت: روزی که همسرم شهید شد، متوجه شدم که در لشکر فاطمیون مسئولیت داشت؛ البته می‌دانستم که برای آن‌ها کار می‌کند. همسرم به من می‌گفت: «بچه شیعیان افغانی، خیلی مظلوم هستند و هیچ جایی مطرح نمی‌شوند. هیچ کس آن‌ها را نمی‌شناسد. این‌ها با سختی وارد می‌شوند که بیایند و بجنگند. این‌ها رزمنده‌اند و کسی نمی‌داند. شهادت‌های سختی داشتند.» ما باخبر نشدیم، چون بی‌سروصدا دفن شدند و اگر این‌ها نبودند، ما الآن امنیت نداشتیم.

زمانی که همسرم شهید شد، شیعیان افغانی مانند بچه‌های پدر از دست داده می‌گریستند. تا مدت‌ها که ما سر مزار شهید می‌رفتیم، می‎دیدیم آن بچه‌ها گروه گروه آنجا نشسته‌اند و گریه می‌کنند. آن‌ها می‌گفتند: شهید برای ما فرمانده نبود بلکه برای ما یک پدر بود. روز‌هایی که ما آنجا در فشار بودیم، ما را جمع می‌کرد و کاری می‌کرد که ما احساس نکنیم که در جنگ هستیم.

سجایای اخلاقی شهید مدافع حرم قریشی

۱. سید اهل این نبود به ما بگوید چه می‌کند

وی ادامه داد: همسرم دو بار در جنگ شیمیایی شد. دومین دخترم در ۱۶ سالگی از دنیا رفت به این دلیل که مشکل تنفسی و حرکتی پیدا کرده بود. همسرم در بیمارستان بستری شد، اما به ما نمی‌گفت که در بیمارستان بستری شده است. در جبهه یک هفته در بیمارستان بستری بود، اما ما خبر نداشتیم. حال بدی داشت و زمانی که به خانه آمد، ۱۰ روز صدا نداشت و زمانی که حرف می‌زد، فقط لب‌های او تکان می‌خورد. مادر همسرم متعجب بود که چرا فرزند او بی‌صدا شده است. اهل این نبود که به ما بگوید چه می‌کند. می‌گفت: من سرباز کوچک ولایت هستم. تن او بیمار بود، اما همیشه پای کار بود.

۲. همسرم تنها روحیه جنگی نداشت

وی در رابطه با سجایای اخلاقی شهید قریشی اظهار داشت: روحیه سید، فقط روحیه جنگی نبود. زمانی هم که با خانواده بود، خیلی رئوف و مهربان بود و خیلی آرام بود و چه زمانی که در جبهه بود. همه بچه‌ها او را دوست داشتند.

۳. برای همسرم خیلی مهم بود که حرف رهبر معظم انقلاب اسلامی روی زمین نماند

وی افزود: سید تا زمانی که جان داشت، برای انقلاب و دفاع مقدس زحمت کشید. خودش هم فرزند شهید بود و هم برادر شهید. برای او خیلی مهم بود که حرف رهبر معظم انقلاب اسلامی زمین نماند و حرف ولی فقیه خوب شنیده شود. همیشه هم به ما سفارش می‌کرد که: «ببینید رهبر معظم انقلاب اسلامی چه می‌فرمایند. هر حرفی که ایشان می‌گویند، بگویید چشم. هیچ‌گاه کلامی اضافه‌تر از حرف ایشان نگویید.»

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi