شناسه خبر : 100265
دوشنبه 01 خرداد 1402 , 15:12
اشتراک گذاری در :
عکس روز

تسویه‌ حســاب

فاش نیوز - خودش هم نمی‌دانست که چرا رفتار مردم این‌قدر فرق کرده! کوچه‌های روستا همان کوچه‌های خاکی بودند و دیوارهای خانه‌هایش همان دیوارهای کاه‌گلی و آدم‌هایش همان آدم‌های همیشگی؛ اما نگاهشان فرق کرده بود! قدم در اولین کوچة روستا که گذاشت متوجه تشییع جنازة شهیدی شد. تمام خیابان‌های اصلی روستا را بسته بودند و او به لحظات پایانی تشییع ‌جنازه رسیده بود. چند قدم به دنبال مشایعت‌کنندگان پیش رفت.
یادش آمد که باید به بسیج روستا برود. با همین فکر از جمعیت جدا شد و طرف پایگاه به راه افتاد. چند زن‌ که چادر رنگی بر سر داشتند و کناری ایستاده بودند، با دیدنش به حیاط خانه‌هایشان دویدند و در را بستند. متعجب از حرکت آنها ایستاد و سرتاپای خودش را برانداز کرد! هنوز قدم در حیاط پایگاه بسیج نگذاشته بود که مردم اطرافش جمع شدند. یک نفر از میانشان جلو آمد و مشخصاتش را پرسید. او جواب داد: «عزیزالله عزیزی هستم.»
عزیزالله را به دفتر فرماندهی بردند. مدام از آنها می‌پرسید: «چه اتفاقی افتاده؟ چرا مردم با دیدنم این‌طور رفتار می‌کنن!؟»
فرمانده پایگاه درحالی‌که سعی می‌کرد آرامش کند، لیوان آبی به سویش گرفت و گفت: «شهید گمنامی رو ‌اشتباهی به‌جای شما شناسایی کرده بودن. انگار اولین کسی هستین که تشییع جنازة خودشو دیده...» با شنیدن این حرف عرق سردی بر تنش نشست. سری تکان داد و زیر لب نجوا کرد: «یعنی شهادت این‌قدر به من نزدیکه؟»
آن‌وقت بی‌آنکه سؤال دیگری بپرسد از پایگاه بیرون زد. با خودش ‌فکر کرد که باید خیلی زودتر از این‌ها کارهایش را تسویه‌ حساب می‌کرد. شاید یکی از آنها حلالیت طلبیدن از تک‌تک اهالی روستا بود.
راوی: یزدان نیازی
خاطره از شهید عزیزالله عزیزی
برشی از کتاب: «جرعه‌ای از ملکوت»، نوشته مریم عرفانیان
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi