شناسه خبر : 102077
شنبه 31 تير 1402 , 09:46
اشتراک گذاری در :
عکس روز

خاطره ای از پیشکسوت دفاع مقدس، جعفر طهماسبی

سرِبی بدن و بدن بی سر دوشهید مدافع حرمی که در بهشت زهرا دفن شدند

چند روز قبلش پیکر بی سر "شهید اصغر پاشاپور" رو دفن کرده بودیم و حالا سر بی پیکر. مقداری خاک آغشته به تربت کربلا و مُهر کربلا زیر گونه شکسته‌اش قرار دادم و تلفین خوانده شد

فاش نیوز - جعفر طهماسبی را اغلب رزمندگان و فرماندهای تهرانی، لشکر27 حضرت رسول(ص) و لشکر10 سیدالشهداء(ع) به خوبی می شناسند. رزمنده ای که جزو نیروهای تخریب لشکر10 در دفاع مقدس بود و شاهد شهادت و مجروحیت بسیاری از رزمندگان بوده و ضمن جمع آوری و تدوین مستند ها و خاطرات جنگ تحمیلی، اینک در غالب کارفرهنگی و انتقال فرهنگ دفاع مقدس و همچنین ترویج فرهنگ ایثار و شهادت بسیار پُرکار و فغال می باشد.

تدفین بسیاری از شهدای گمنام تفحص شده و مدافعان حرمی که در گلزارشهدای بهشت زهرا(س) آرام گرفته اند بر عهده این پیشکسوت دفاع مقدس بوده و خاطرات تلخ و شیرینی در این زمینه دارد.

رزمنده و جانباز دفاع مقدس"جعفر طهماسبی" در تهیه و تدوین مستندات و خاطرات دفاع مقدس نیز شهرت دارد و در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی تحت عنوان " الوارثین لشکر10 سیدالشهداء" به بیان خاطرات و ارسال مطالب و کلیپ های ناب از دفاع مقدس مشغول است.

خاطرات زیر از جمله نوشته های این رزمنده پرتلاش می باشد که متناسب با ایام محرم می باشد از منظر خوانندگان فاش نیوز می گذرد.

- شهیدی که به پیشواز محرم رفت
محرم که میاد خیلی یاد شهیدحسن مقدم میافتم.
حسن 5 روز مونده بود به ماه محرم سال 65 در عملیات کربلای 2 در حالی که 19 سالش بود آسمانی شد.
حسن صدای خوبی داشت و مداحی می کرد...مداح حرفه ای نبود اما وقتی شروع می کرد به خوندن، سیل اشک بود که از چشم روان می شد.
میخوند..
ارباب با وفا دلم کبابه
ارباب با وفا دیده پر آبه.... آتیش به پا میکرد..
روزهای قبل از ماه محرم با بچه های تخریب اومدیم شهر نقده و توی یک هنرستان مستقر شدیم و آماده شدیم برای عملیات..
روز قبل از عملیات با هم یه دوری توی شهر زدیم..
قسمت شیعه نشین شهر داشتن آماده میشدند برای ماه محرم...
خیابون و محلشون رو سیاه پوش میکردن
پرجم های بزرگ عزا نصب میکردند و کتل های بزرگ سر کوچه ها برپا میکردن...
حسن با دیدن این محبت و عشق به ائمه ی اهل سنت و شیعیان شهر نقده به وجد اومده بود..
با حسرت میگفت: یعنی ما به محرم میرسیم
و یه موقع هم خیلی توی حال میرفت و با حالت تضرع میگفت: ارباب..یواش برو ما هم برسیم..
عصر 9 شهریور توی مقر تخریب لشگر10 در هنرستان نقده قبل از سوار شدن به مینی بوس ها برای رفتن به خط مقدم حال خوشی داشت..همه بهش التماس دعا میگفتن...
حسن تخریبچی مامور به گردان حضرت علی اصغر علیه السلام بود و من به گردان حضرت قاسم علیه السلام مامور شدم.
قرار بود گردان اون ها خط شکنی کنه و گردان ما از معبر اونها عبور کنه و ادامه عملیات بده...
آخرین دیدار من با حسن "بالای ارتفاع کدو" بود.
تازه از کامیون ها پیاده شده بودیم، هوا داشت تاریک می شد.
داشتم سیم خاردار قطع کنی که همراه داشتم وارسی می کردم که یکی از پشت سر دو تا کتفم رو گرفت،

صورتم رو برگردوندم تا ببینم کیه.

صورتم رو بوسید و فرار کرد. چند متری با من فاصله گرفت، دیدم حسن بود. داره پیشونیش رو ماساژ میده. انگار لبه کلاه آهنی من با ضرب به پیشونیش خورده بود. توی اون یه مقدار نوری که توی آسمون بود یه دستی تکون داد و با عجله رفت سمت ستون بچه های گردان حضرت علی اصغر(ع) و سرازیر شدن از ارتفاع به سمت ماموریتشون.
گردان علی اصغر علیه السلام نیمه شب با دشمن درگیر شد و حسن پشت میدون مین با ترکش خمپاره دشمن سرش متلاشی شد.
عملیات با مشکل مواجه شد و دستور دادن که گردان ها برگردن.
در مسیر برگشت پشت یک تخته سنگ دیدم بی سیم چی که همراه حسن بود نشسته. تا منو دید اومد به سمتم و گفت حسن هم پرید.

گفتم اکبر چی میگی؟ گفت پشت میدون مین خمپاره خورد وسط بچه ها و حسن هم یک ترکش بزرگ خورد توی سرش و شهید شد. خبر شهادت حسن برای من که روحیاتش رو روزهای آخر دیده بودم غیر منتظره نبود، اما نگران بودم پیکر حسن روی زمین بمونه.

به شهید اسماعیل خوش سیر که همراهم بود گفتم: اسماعیل، من میرم سمت معبر بچه ها و بر میگردم ..اما آتش تیربارهای دشمن و انفجار پی در پی خمپاره ها اجازه نمی داد و از طرفی هم بوی باروت و سوختن خارو خاشاک تنفس رو مشکل کرده بود و صدای سرفه بچه هایی که عقب میومدتد به گوش میرسید. به فکرم رسید که بچه ها رو عقب ببریم و بعد بیاییم سروقت حسن.
نگران بودیم که در مسیر برگشت چون بچه ها با عجله عقب میان وارد میدان مین شوند.

دو سه گردان پائین رفته بودند و باید بالا میومدند جاده ای که نبود و همه ی مسیر صخره ای و سنگلاخ بود و من هم با کفش کتونی عملیات رفته بودم و آنقدر روی صخره ها دویده بودم که کف کتونی ام نازک شده بود و پاهام رو اذیت میکرد. بخش زیادی از مجروح ها و نیروهای خسته از عملیات رو تا بالای کدو آوردیم و قدری استراحت کردیم و نزدیک ظهر بود که آماده شدیم برای رفتن به محل شهادت بچه ها که فرماندهان اجازه ندادند و گفتند احتمال اینکه به اسارت دشمن بیفتید خیلی زیاده و هرچه اصرار کردیم اجازه ندادند.
 روزی که حسن پردازی مقدم شهید شد 5 روز تا محرم مونده بود و روزی که پیکر حسن رو عقب آوردند یک اربعین از شهادت اربابش امام حسین علیه السلام گذشته بود .یعنی بیش از 50 روز بدن، روضه خون، 19 ساله و بی غسل و کفن مثل اربابش روی زمین قرار داشت. شهید حسن مقدم به آرزویش که رسیدن به اربابش بود رسید و ما موندیم که برای امام حسین (ع) سینه بزنیم.

حالا ما سینه هامون در فراق اونا تنگ شده. ای کاش اونا هم پیش اربابشون امام حسین علیه السلام دلتنگ ما بشند و نام ما رو ببرند و یادی از ما کنند.

یک روایت دیگر:


- به یاد سری که بدن نداشت
بله....
بدن بی سر شنیده اید اما سر بی بدن، چطور...
مدافع حرم فاطمیون شهید "محمدناطقی"

خرداد ماه سال 99 بود. چند روزی از ماه رمضان گذشته بود.
خبر رسید شهید مدافع حرم فاطمیون برای دفن به گلزار شهدای تهران میاد.
خدا لطف نموده بود به این حقیر جامانده از شهدا که پیکر شهدای فاطمیون رو در خانه قبر می گذاشتم.
خودم رو به قطعه 50 رسونده. از دوستان خانه شهید سووال کردم وضعیت شهید چگونه است.
گفتن شهید بعد از 4 ماه تفحص شده.
جواز دفن رو دیدم، شهادتش بهمن سال 98 بود.
جوان افغانستانی 22 ساله مدافع حرم.
در ذهنم این بود که با پیکر در هم شده رو برو هستم.
اما چیزی شنیدم که بهت زده شدم!
گفتن از پیکر مطهر شهید فقط سر مطهر دفن میشود.
وقتی این رو شنیدم حالم دست خودم نبود...چند روز قبلش پیکر بی سر "شهید اصغر پاشاپور" رو دفن کرده بودیم و حالا سر بی پیکر...
حرف از مادر و خواهر شهید نبود. فقط نام برادرش را می‌بردند تا برای آخرین بار با برادرش وداع کند. من هم کفش‌ها را کندم و آستین‌ها را بالا زدم تا شهید مدافع حرم دیگری را در خاک بخوابانم.
وقتی بند‌های کفن را باز کردم با وسواس خاصی سراغ سرش رفتم. سرش را داخل پارچه‌ای سفید پیچیده بودند. تصورم این بود که جمجمه‌اش در پارچه پیچیده شد، اما سیاهی موی پُرپُشت و یک دست مشکی این جوان ۲۲ ساله‌ شهید متحیرم کرد! بیش از چهار ماه از شهادتش گذشته بود. اما سر و صورتش تازه بود...
مقداری خاک آغشته به تربت کربلا و مُهر کربلا زیر گونه شکسته‌اش قرار دادم و تلفین خوانده شد. دست راستم را پشت سرش گذاشته بودم و با ذکر تلقین تکان می‌دادم. بعد از تلقین هم "کفن کربلا" رسید و سر بی‌بدن در آن پیچیده شد.
حکایت عجیبی بود.
اگر توفیق پیدا کردید و گلزار شهدای تهران رفتید فاتحه‌ای بر مزار شهید بی‌سر «اصغر پاشاپور» و مزار شهید بی‌بدن «محمد ناطقی» (قطعه50-ردیف 128-شماره13)بخوانید. ان‌شاءالله در روز حشر شفیع ما باشند.
* جعفرطهماسبی

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi